۱۳۹۴ اسفند ۱۰, دوشنبه

شادمانه، بعد از انتخابات

نتایجِ اعلام‌شده‌ی انتخاباتِ مجلس خبرگان در تهران تقریباً نتیجه‌ی نهایی را نشان می‌دهد. قاعدتاً عاقلانِ جناحِ اصولگرا دیگر از "لیستِ انگلیسی" ذکری نخواهند کرد، چرا که لازمه‌اش این خواهد بود که یا در صحّتِ انتخابات تشکیک کنند، یا بگویند که اکثریتِ بزرگی از کسانی که در استانِ تهران حقِ رأی داشته‌اند نسبت به توطئه‌ی انگلیسی بی‌تفاوت/بی‌اطلاع بوده‌اند یا در خطِ بیگانگان بوده‌اند. 

و آیت‌الله محمدتقی مصباح‌یزدی در شانزده‌ نفرِ انتخاب شده نیستند (آیت‌الله محمد یزدی هم بعد از ظهرِ امروز هفدهم بوده‌اند). بعد از انتخاباتْ رجانیوز مطلبی منتشر کرده بود در این مورد که توطئه‌ای در کار است که بخشی از رأی‌هایی که به نامِ "مصباح" به صندوق انداخته شده برای آقای غلامرضا مصباحی‌مقدم منظور شود. شاید یک راهِ بررسیِ موقعیتِ آیت‌الله مصباح‌یزدی نزدِ رأی‌دهندگانِ تهرانی این باشد که مجموعِ تعدادِ رأی‌های اعلام‌شده برای آقای مصباح‌یزدی و آقای مصباحی‌مقدم را حساب کنیم و ببینیم این مجموع حائزِ چه رتبه‌ای خواهد شد. (البته نامِ هر دوی این آقایان در فهرستِ ائتلافِ بزرگِ اصول‌گرایان بوده است، و قاعدتاً تعدادی از طرفدارانِ اصول‌گرایان نامِ هر دو را در برگه‌شان نوشته‌اند، و در این برگه‌ها مصادره‌ی آراءِ آقای مصباح‌یزدی به نفعِ آقای مصباحی‌مقدم بدونِ تقلبْ ممکن نبوده است.)

و اخباری هم که از انتخاباتِ مجلس شورای اسلامی در تهران می‌رسد برای اصلاح‌طلبان بسیار خوشحال‌کننده است (شخصاً نمی‌توانم خوشحالی‌ام از رتبه‌ی اعلام‌شده‌ی آقای علی مطهری و آقایان محمدرضا عارف و علیرضا محجوب را پنهان کنم).

**

حکمتی قدیمی است که: و عسی أن تحبوا شیئاً و هو شرٌ لکم؛ شاید چیزی که دوست می‌داریم فی‌الواقع خیر نباشد. شاهدش، به نظرِ من، انتخاباتِ مجلسِ ششم بود که همگرایی‌ِ موفقی شکل گرفت برای حذفِ دموکراتیکِ آقای هاشمی‌رفسنجانی، و حال آنکه مجلسِ ششم، به نظرِ من، مجلسِ بدی بود و مانعِ بزرگی شد برای پیشرفتِ اصلاح‌طلبی. به هر حال، به نظرم الآن زمانِ شادمانی است. گروهِ بزرگی از شهروندانِ تهران بر امری جمع شدند؛ از حق‌شان استفاده کردند و در صف ایستادند و حرف‌شان را متمدنانه بر برگه‌ی رأی نوشتند. خودِ همین امر اتفاقِ خجسته‌ای است.

**

آقای محمد مهاجری، که خودشان را اصولگرا معرفی کرده‌اند، جمعه‌شب مطلبی منتشر کردند و اصلاح‌طلبان را بابتِ رفتارِ انتخاباتی‌شان ستودند که صلاحیتِ برخی افرادِ مهم‌شان ردّ شد و به انگلیسی‌بودن متهم شدند و غیره، اما کارِ انتخاباتی را ادامه دادند. به نظرم از آن طرف هم اصلاح‌طلبان باید امیدوار باشند که اصول‌گرایان، که دست‌کم در تهران شکست خورده‌اند، کارهایی از آن جنس نکنند که گروهی کردند وقتی که در سالِ ۸۸ رقیب‌شان برنده اعلام شد. مایه‌ی امیدواری است که اصول‌گرایان در زمانِ شکست‌شان در انتخاباتِ سالِ ۹۲ نشان دادند که، در زمانِ شکست، رفتارشان پخته‌تر و دموکراتیک‌تر است. صحبتِ آقای زاکانی با خبرگزاری فارس هم خوشایند و امیدوارکننده است.

**

جنگ و بدبختی و افغانستان و لیبی و سوریه و عراق اگر نمی‌خواهیم، چاره‌ای نداریم جز زندگی در کنارِ هم و پذیرفتنِ اینکه رأیِ اکثریت باشد که نحوه‌ی کشورداری را تعیین می‌کند (در کنارِ اینکه، البته، در-اقلّیت-بودنْ اقلّیت را از حقوقِ انسانی و حقوقِ شهروندی‌اش محروم نمی‌کند). شاید خوب باشد پیروزانِ امروز از همین امروز اعلامِ دوستی کنند. کسی که در انتخابات می‌بازد هم‌چنان نماینده‌‌ی نیرویی است قابلِ اعتنا و قابلِ احترام. و من، در مقامِ رأی‌دهنده، شخصاً ترجیح می‌دهم در قدرت با طرفدارانِ آقای مصباح‌یزدی شریک باشم تا با فرزندِ محمدرضا پهلوی یا با کسی که در زمانِ جنگِ هشت‌ساله همراهِ صدام حسین بوده است یا با کسی که از ایالاتِ متحده می‌خواهد با ایران مذاکره نکند.

۱۳۹۴ اسفند ۱, شنبه

شرکت در انتخاباتِ مجلسِ دهم

جمعه‌ روزِ انتخاباتِ (مرحله‌ی اولِ) مجلس شورای اسلامی است. من ساکنِ ایران هستم، و تصمیماتِ مجلس شورای اسلامی بر زندگی‌ام تأثیر می‌گذارد، و معتقدم که با رأی‌دادن می‌توان بر ترکیبِ مجلس اثر گذاشت. رأی می‌دهم: ضمنِ اینکه با نحوه‌ی ردّ صلاحیت‌ها مخالف‌ام، سعی می‌کنم از بینِ کاندیداهای موجود کسانی را انتخاب کنم که فاصله‌شان با شیوه‌ی مطلوبِ من برای کشورداری کمتر از بقیه باشد.

گاهی شاید یادمان برود که وقتی به کسی رأی می‌دهیم، معنای این رأی‌دادن این نیست که شخصاً به او علاقه داریم یا با همه‌ی برنامه‌هایش موافق‌ایم یا کارهای گذشته‌اش را به‌تمامی تأیید می‌کنیم یا او را مرجعِ تقلیدمان می‌دانیم (اگر گمان می‌کردم که رأی‌دادن مستلزمِ یکی از اینها است، مسلّماً شخصاً در انتخاباتِ سالِ هشتادوهشت به آقای موسوی و در انتخاباتِ سالِ هشتادوچهار به آقای هاشمی‌رفسنجانی رأی نمی‌دادم). به کسی رأی می‌دهیم که گمان می‌کنیم که اگر برنده شود، فاصله‌ی جامعه از ایده‌آلِ ما کمتر از حالتی خواهد بود که رقیبان‌اش برنده شوند. این‌گونه است که اگر شخصِ واحدی برای مقامِ واحدی کاندیدا شود، در یک انتخابات به او رأی می‌دهم و در انتخاباتی دیگر به رقیب‌اش. رأی‌دادنِ من به کسی، ابرازِ عشق یا ارادت به او نیست (گرچه شاید گاهی ابرازِ انزجار از رقیب‌اش باشد)؛ کاری است بر مبنای محاسبه، با هدفِ مطلوب‌ترکردنِ اوضاع.

دو اعتراضِ مربوط به هم هست که گاهی می‌شنویم. یکی اینکه حکومت، با تقلب و/یا گزینشِ شورای نگهبان، هر کس را که بخواهد به مجلس می‌فرستد، دوم اینکه اصولاً مجلس شورای اسلامی قدرتی ندارد. من قبلاً در حدِ توان‌ام به اینها پرداخته‌ام، و حرف‌های قبلی‌ام را هم‌چنان معتبر (گرچه بعضاً حالا فاقدِ موضوعیت) می‌یابم. اینجا نکته‌ای اضافه می‌کنم. مثلِ همه‌ی مواردِ دیگر،‌ در دورانِ انتخاباتِ ریاست‌جمهوریِ سالِ ۹۲ هم این نوع اعتراض‌ها شنیده می‌شد؛ حالا، در نیمه‌ی دومِ دولتِ آقای روحانی، شاید خوب باشد معترضانْ جداً این را بررسی کنند که آیا آقای روحانی در مقامِ رئیس‌جمهوری همان‌طور عمل کرده است که آقای احمدی‌نژاد عمل کرده بود؟ آیا همان‌طور عمل کرده است که آقای جلیلی اگر برنده می‌شد عمل می‌کرد؟ طرفدارِ سرسختِ نوعِ اعتراض‌هایی که ذکر کردم شاید بگوید که این برنده‌شدنِ آقای روحانی (مثلاً در مقابلِ آقای جلیلی) از قبل و در سطوحِ بالاترِ نظام انجام شده بوده است و رأی‌ِ مردم بی‌تأثیر بوده است. اما، به نظرِ من، این‌گونه جواب‌ها به یکی از دو اِشکالِ مرتبطْ مبتلا است. یکی اینکه قدرتِ پیش‌بینی نداردیعنی نوعاً نمی‌شنویم که کسی بگوید، و به عواقبِ گفته‌اش پایبند باشد، که "من پیش‌بینی می‌کنم که فلانی برنده شود، و اگر نشد، معلوم می‌شود که من اشتباه کرده‌ام". دوم اینکه اگر هم پیش‌بینی کنند و پیش‌بینی‌شان غلط باشد، کاری که می‌کنند بعضاً گفتنِ این است که "حکومت از اول هم همین را می‌خواست؛ این نمایش‌ها فقط برای سرگرم‌کردنِ مردم بود". تصورِ من این است که همه‌ی ما باید بترسیم از اینکه خودمان را ابطال‌ناپذیر کنیم. از یک نظر، طرفدارِ نظریه‌ی توطئه مثلِ مدافعِ سرسختِ نظریه‌ی بطلمیوسی است:‌ در مواجهه با شواهدِ خلاف، دایره بر دایره می‌افزاید تا از نظریه‌اش دست نکشد.

به نظرم امرِ واقع این است که دولتِ فعلی بهتر از قبلی کار می‌کندپیداکردنِ نمونه (از کم‌شدنِ تورمِ چندده‌درصدی تا مذاکره‌ی موفق با ایالاتِ متحده) سخت نیست. شخصاً ترجیح می‌دهم مجلسی برقرار باشد که در این قبیل امور مانعِ دولت نشودو البته افرادِ‌ شجاعی هم در آن باشند که بر همین دولت هم کارشناسانه نظارت کنند.

۱۳۹۴ بهمن ۳۰, جمعه

"شیطان بزرگ یعنی این"

ظاهراً اینجا و آنجا کسانی هستند که گفته‌اند که مطلبی که روزنامه‌ی کیهان در در روزِ چهارشنبه بیست‌وهشتمِ بهمن منتشر کرده است اصلاً طنزی بوده است که مسؤولانِ کیهان جدی‌اش گرفته بوده‌اند. عنوانِ مطلبِ صفحه‌ی اولِ کیهان


شیطان بزرگ یعنی این
هیلاری کلینتون: رئیس جمهور شوم
مجوز قتل عام ۲۰۰هزار فلسطینی را صادر می‌کنم!


متنی هم که در صفحه‌ی آخرِ همان شماره تحتِ همین عنوان آمده گفتنِ مطالبی را به خانمِ کلینتن نسبت می‌دهد که یکی‌اش همین موضوعِ دویست‌هزار نفر است. 

در شماره‌ی بعدیِ کیهان توضیحی آمده است با عنوانِ "عزای بزک‌کنندگان آمریکا: کلینتون برای اسرائیل گربه رقصاند؛ زنجیره‌ای‌ها به کیهان حمله کردند". این مطلبِ اخیر به‌درستی توضیح می‌دهد که کیهان مطلب را به نقل از خبرگزاری صداوسیما آورده بوده است. اما، غیر از این، کیهان اصرار می‌کند که "اصل خبر یاد شده صحت داشته" (و ذکری نمی‌کند از اینکه دست‌کم یک بخش از مطلبِ قبلیِ کیهان، که مدعی بود نامه در روزنامه‌ی گاردین منتشر شده، اساساً دروغ است). 

اما خبرگزاری صداوسیما مدتی است خبر را از وبگاه‌اش برداشته است: در صفحه‌ی نتیجه‌ی جست‌وجو برای "هیلاری+iribnews"، روی اولین نتیجه کلیک کنید. (مطلبِ حذف‌شده را می‌توان در آرشیوِ گوگل دید.) گمان نمی‌کنم کیهان معتقد باشد که خبرگزاری صداوسیما ناگهان طرفدارِ عملیِ اسرائیل یا خانمِ کلینتن شده باشد؛ قاعدتاً از نظرِ کیهان هم بهترین تبیین باید این باشد که خبرگزاری صداوسیما متوجه شده که چیزی که منتشر کرده نادرست بوده است. مقایسه‌ی متنِ آن مطلبِ خبرگزاریِ صداوسیما (و نیز مطلبِ بیست‌وهشتمِ بهمنِ کیهان) با آنچه در یک وبگاهِ طنز آمده بوده می‌تواند روشنگر باشد.

البته که بهتر است که پیش از آنکه مطلبی را منتشر کنیم مطمئن بشویم که درست است (یا دست‌کم مطمئن بشویم که شوخی نیست)؛ اما اگر اشتباه کردیم، شاید بهتر باشد که اگر عذرخواهی نمی‌کنیم دست‌کم بی‌سروصدا بگذریم.

۱۳۹۴ بهمن ۲۳, جمعه

نتیجه‌ی "اخلاقی"؟

فصلِ اولِ کاوشِ اول این‌طور شروع می‌شود:

Moral philosophy, or the science of human nature, may be treated after two different manners; each of which has its peculiar merit, and may contribute to the entertainment, instruction, and reformation of mankind.

و—تجربه‌ کرده‌ام— این را خواننده‌ی معاصرِ انگلیسی‌زبان بسا که اشتباه بفهمد. همان بدفهمی گاهی در موردِ عنوانِ فرعیِ رساله‌ی فیلسوف هم رخ می‌دهد:

A Treatise of Human Nature: Being an Attempt to Introduce the Experimental Method of Reasoning into Moral Subjects.

بدفهمی‌ای که در نظر دارم مربوط می‌شود به واژه‌ی moral در نقشِ صفت، که در انگلیسیِ معاصر به معنای اخلاقی است. در خودِ نوشته‌های هیوم هم morals به معنایی مربوط به اخلاق به‌کار رفته است (مثلاً در عنوانِ کاوشِ دوم)؛ اما در جمله و در عنوانی که نقل کردم این‌طور نیست. در زبانِ قرن‌هجدهمیِ هیوم، moral philosophy نامِ چیزی است که امروزه، شاید با کمی تسامح، به آن می‌گوییم فلسفه، و این در مقابلِ natural philosophy است، که یعنی علم (عنوانِ لاتین و ترجمه‌ی انگلیسیِ پرینکیپیای نیوتن را به‌یاد بیاورید).

در فارسیِ امروز خیلی کم پیش نمی‌آید که بخوانیم یا بشنویم که صحبت می‌شود (شاید گاهی به‌طنز) از نتیجه‌ی اخلاقی‌ی حکایت‌ها، و حدس می‌زنم که واردشدنِ این اصطلاح به زبانِ فارسی ناشی از نفهمیدنِ معنای آن واژه‌ی انگلیسی باشد. مُرالِ حکایت یعنی حکمتی که در آن حکایت هست—موضوع لزوماً ربطی به اخلاق ندارد!

۱۳۹۴ بهمن ۱۹, دوشنبه

حکمتِ‌ دوستانه‌ی 4.23

خواهرش دارد ازدواج می‌کند، و او سخت می‌نالد از رفتارِ مادر در موردِ مقدمات و تدارکاتِ میهمانی‌ها. مادر در هر موردی نظرِ مشخصِ تفصیلی‌ای دارد، و کوتاه هم نمی‌آید. در جزئیاتِ اجرایی هم  نظرهای بی‌انعطاف دارد. حالا البته عروس ذوق‌زده‌تر از آن است که چیزی از این نوع بتواند آزارش بدهد، اما برای خواهرِ عروس سخت است.

به دوستی شکوه می‌کند، و حرفِ دوست منظرِ تازه‌ای را معرفی می‌کند. "مادرِ تو بیست‌وچند سال است دارد به این مراسم و حواشی‌اش فکر می‌کند. چیزهایی که تو حاکی از بی‌تدبیری و کج‌سلیقگی یا اصلاً مصداقِ بی‌اهمیت‌بودگی می‌یابی برای او جورِ دیگری است. او با فکرِ اینها زندگی کرده؛ هر دقیقه‌اش برایش پر از معنا است. بگذار کارش را بکند. فقط دستیارش باش."

و دوست بعداً اضافه کرد که ایده از خودش نیست. یکی از دوستان قرار است ازدواج کند، و گیرِ ذهنیِ عروس در موردِ محلِ مراسم را نمی‌فهمد. خواهرِ داماد در خلوتی می‌پرسد "راس، چند وقت است داری برای این عروسی برنامه‌ریزی می‌‌کنی؟" "نمی‌دانم. یک ماه؟" "امیلی احتمالاً از وقتی پنج سال‌اش بوده دارد برنامه‌ریزی می‌‌کند..." 

۱۳۹۴ بهمن ۸, پنجشنبه

معکوسِ معمای فرگه

در نمونه‌های معمای فرگه نوعاً با وضعیتی مواجه هستیم که الف و ب شیءِ واحدی‌اند و کسی هست که این امرِ واقع را نمی‌داند. مثلاً من شخصاً کمتر از دو سال است که فهمیده‌ام که خیابانی که، مطابقِ تابلوهای راهنمایی، اسم‌اش "استاد حسن بنا" است همان خیابانی است که به "مجیدیه" (هم) معروف است. در فلسفه‌ی زبانْ معمای فرگه هم‌چنان موضوعِ پربحثی است. اما حالتِ عکسی هم هست، که تبیین‌اش قاعدتاً خیلی مشکل نیست.

جلوی سینما منتظرِ دوستانی بودم، و، گذرانِ وقت را، داشتم پوسترها را نگاه می‌کردم. دیدنِ دو نام در پوسترِ فیلمِ جامه‌دران حیرت‌زده‌ام کرد: "عجب: پس باران کوثری و پگاه آهنگرانی دو نفرند!"

چند ماه بعد با ساجد در قهوه‌خانه‌ای در موزه‌ی سینما بودیم و در موردِ مقاله‌مان صحبت می‌کردیم. داستان را تعریف کردم و به سینماناشناسیِ من خندیدیم و چیزهایی در موضوعاتِ فنّیِ مربوط یاد گرفتم. از محوطه‌ی موزه که بیرون آمدیم، از دور پوسترهای چند فیلمِ نسبتاً قدیمی را دیدیم، و رسیدیم به پوسترِ من ترانه پانزده سال دارم. پرسیدم "الآن این پگاه آهنگرانی است؟"

"نه: ترانه علیدوستی است."

"اوه! پس اینها سه نفرند!"

۱۳۹۴ بهمن ۲, جمعه

"یا قدح بی می است، یا میِ ناب / بی قدح در هوا؛ شگفت نِگَر"

چندین ساعت است که در خلسه‌ی بسیار مطبوعی هستم ["و یه حالِ نرمِ منحنی"]، که از نتایجِ جنبی‌اش این است که احساس می‌کنم زیبایی‌ها را با شدتِ بیشتری درک می‌کنم. عقل به خرج بدهم و در موردِ خودِ عاملِ خلسه ننویسم؛ گزارشِ کوتاهی بنویسم در موردِ یک زیبای (یا یک زیباییِ) چندصدساله.

از خواندنِ این دو بیتِ فخرالدین عراقی، که سال‌ها است با خودم می‌‌خوانم، سیر نمی‌شوم (و، جسارتاً، یادآوری می‌کنم که "مُدام" به معنای شراب هم هست):

از صفای می و لطافتِ جام
در هم آمیخت رنگِ جام و مدام

همه جام است و نیست گویی می
یا مدام است و نیست گویی جام.

دست‌کم در نسخه‌ای از کلّیاتِ عراقی که الآن در دسترس‌ام هست (به‌کوشش سعید نفیسی، انتشارات کتابخانه‌ی سنائی، ۱۳۳۸)، این دو بیت بیت‌های دوم و سومِ غزلی‌اند؛ یعنی آن دو بیتی را که شیفته‌اش هستم عراقی شاید چونان شعرِ مستقلی نمی‌دیده. اما، خب، ندیده باشد: قطعه‌ای موسیقی هم هست که مرا هر بار با خود می‌برَد، و، به این صورتی که من دست‌کم دوهزار بارش شنیده‌ام، کارِ خودِ باخ نیست: ویلهلمی از یکی از آثارِ باخ بیرون‌اش کشیده و تنظیم کرده است. با زیبایی‌ای در این حد، خیلی مهم نیست که اثر اصلاً کلّیت‌اش همین بوده یا نبوده. باخ برای من مقدّس نیست.

و اصلِ ایده هم، چنان که مشهور است، از عراقی نیست، یا به هر حال عراقی اولین کسی نیست که این ایده را بیان کرده. صاحب بن عبّاد در قرنِ چهارم گفته است:

رق الزجاج و رقت الخمر
فتشابها فتشاکل الأمر

فکأنه خمر و لا قدح
و کأنها قدح و لا خمر


اما این هم برای من مهم نیست: من در مقامی نیستم که خواسته باشم به کسی جایزه‌ی اولین‌بودگی بدهم؛ دو بیتِ عراقی را می‌خوانم و مست می‌شوم. 
--

چند روز پیش تصادفاً کتابِ جنابِ دکتر محمدرضا شفیعی‌کدکنی را دیدم: صور خیال در شعر فارسی. بخشی از کتابْ مضمونِ شعرِ صاحب را در چند شعرِ عربی و فارسی پی گرفته است (اشاره‌ای به عراقی نیافتم). شعرِ عنوانِ این مطلب را هم در آنجا دیدم. شعرِ صاحب به اشکالِ متعددی نقل شده؛ من از مدخلِ صاحب بن عبّاد در لغت‌نامه‌ی دهخدا نقل کرده‌ام.


۱۳۹۴ دی ۲۵, جمعه

بالا رفتن از منبرِ دیگران

این روزها که خودم در کارِ ترجمه‌ی متنِ کلاسیکی هستم طبعاً از جمله به مقدمه‌ی مترجم هم فکر می‌کنم. و باز می‌بینم که چقدر نازیبا می‌یابم این را که مترجم اظهارِ فضل کند درباره‌ی نویسنده و نظرهای او، حتی اگر که در این مورد واقعاً فضلی برای اظهار داشته باشد. بدتر از ذکرِ مفصّلِ اطلاعاتِ دانشنامه‌ای (که نمی‌دانم در روزگارِ اینترنت و گوگل و دانشنامه‌های رایگانِ در دسترسِ همه چه وجهی می‌تواند داشته باشد)، این است که مترجمِ محترم واردِ بحثی فنّی بشود در موردِ اینکه نویسنده (یا فلان منتقدِ نویسنده) در فلان موضوع در اشتباه است. حدس می‌زنم که خواننده‌، اگر که معتقد نباشد که ایرانِ امروز مهدِ علم و بزرگ‌ترین محلِ تجمعِ عالمان است، این سؤال برایش مطرح بشود که مترجم، اگر که نظرِ جدّیِ مهمی دارد، چرا این نظرش را مکتوب نمی‌کند و در نشریه‌ی جدّیِ بین‌المللی‌ای منتشر نمی‌کند.

از این هم بدتر وقتی است که مترجمِ محترم منبر می‌رود، اما نه حتی درباره‌ی اثر یا نویسنده‌اش! تصور کنید که مثلاً در نشستِ خبریِ سرمربیِ باشگاهِ پرسپولیس، مترجم بگوید "پیش از واردشدن به ترجمه‌ی صحبت‌های آقای ایوانکوویچ، مایل‌ام پنج دقیقه در موردِ نظرِ خودم در موردِ آینده‌ی بازارِ نفتِ خام صحبت کنم."

۱۳۹۴ دی ۱۶, چهارشنبه

تمرین در مهمل‌گویی [قسمتِ بیست‌وهفتم]


کیکِ هویج؟ لایه‌ای نارنجی رویِ کیک بود، و قهوه‌ایِ کیک هم به نارنجی می‌زد. لایه مثلِ لاستیک بود، اما لابد اگر دست می‌زدم می‌دیدم (اعنی:‌ متوجه می‌شدم) که استحکام‌اش کمتر است. گفتم که کیکِ هویج دوست ندارم. و اصلاً هویج دوست ندارم. حتی مربّای هویج را هم ترجیح می‌دهم که هویج نداشته باشد.

شاید هم املای "حویج" مرجّح باشد.

۱۳۹۴ دی ۹, چهارشنبه

"مانیا است این؟ گو باش!"


از یادداشت‌های هنوزپیدانشده‌ی گروتندیک، حوالیِ ۱۹۷۰.
--

[ظاهراً غرض آن است که حالِ مداومِ آن روزهای او مانیا هم اگر باشد مهم نیست؛ مهم آن است که فورانِ ایده‌ها و توانِ پروراندن‌شان کم نشود. متنِ فرانسه (که اجازه‌ی نقل‌اش نیست) نسبتاً ادبی است. ترجمه‌ی فارسی آشکارا نگاهی دارد به مصراعِ جلال‌‌الدینِ بلخی: "روزها گر رفت گو رو باک نیست".]

۱۳۹۴ دی ۵, شنبه

Notorious


می‌پرسم که آیا بهار شبیه به اینگرید برگمن نیست، و توضیح می‌دهد (تو گویی نمی‌دانسته‌ام!) که برگمن بلوند است و موی بهار اگر نه همیشه "قدّ کمون"، باری تا ما را در یاد بوده طبیعتاً "رنگِ شَبَق" بوده، و صورتِ الف گرد است و صورتِ ب کشیده. سیاهه‌ی تفاوت‌ها را می‌گسترَد، و من هم‌چنان مصرّ.

می‌گوید "عزیزم، این‌قدر اگر نومینالیست نبودی بِهِت می‌‌گفتم که شباهتِ الف و ب در چیزی است که به آن می‌گویند زیبایی."

--
آن دو عبارتِ جمله‌ی اول البته که  از شاملو است. و شاعرِ بزرگِ دیگری گفته است که هر شخصی یا ارسطویی زاده می‌شود یا افلاطون‌گرا.

۱۳۹۴ دی ۳, پنجشنبه

ویتگنشتاین و قضیه‌ی اولِ ناتمامیت [پیش‌نویس]

[این متن را دو-سه روز پیش از سومین همایش سالانه‌ی انجمن منطق برای خودم نوشتم تا ذهن‌ام را مرتب کنم. حدودِ‌ هشتاد درصد از بخشِ I و حدودِ نیمی از بخشِ II را در جلسه گفتم.]


I.   بخشِ ریاضی-منطقی

الف. همه‌جا منظورم از T نظریه‌ای است اصل‌موضوع‌پذیر در زبانِ حساب، و فرض می‌کنم که T توسیعی است از Qی رابینسن (Q مجموعه‌ای است از هفت اصل‌موضوع که بعضی خاصیت‌های جمع و ضرب را بیان می‌کند—این نظریه حتی از PAی منهای استقراء هم ضعیف‌تر استمثلاً Q مستلزمِ این نیست که ضربْ جابه‌جایی است). مگر در یک جا که به خلاف‌اش تصریح خواهم کرد، فرض می‌کنم که T سازگار هم هستگودل و ویتگنشتاین در موردِ نظامِ پرینکیپیا متمتیکا (PMصحبت می‌کنند، اما تغییرِ نظریه‌ی زمینه به (توسیعی ازQ باعثِ بدفهمیدنِ نظرهایشان نخواهد شد.

منظورم از عددگذاریِ گودلی هر تابعی است که به هر دنباله‌ی متناهی از نمادهای حسابْ عددی طبیعی نسبت دهد با این ویژگی‌هایک‌به‌یک است، محاسبه‌پذیر است (به مفهومی شهودی)، و به ازای هر عددِ طبیعی این هم (به همان مفهومِ شهودیمحاسبه‌پذیر است که آیا آن عدد عددِ گودلِ عبارتی هست یا نه، و، اگر هست، آن عبارت چیستروش‌های مختلفی برای عددگذاریِ گودلی موجود است، و روشی که امروزه متداول‌تر است آنی نیست که گودل در ۱۹۳۱ به‌کار گرفته است (روشِ محبوبِ امروزی اساساْ از کواین است)؛ اما برای مقاصدِ ما مهم نیست که جزئیاتِ کار چیست؛ مهم این است که عددگذاریِ گودلی‌ای هستاین عددگذاری را می‌توان به دنباله‌های متناهی از دنباله‌های متناهیِ زبانِ حساب هم گسترش داد.

با دردست‌داشتنِ یک عددگذاریِ گودلی، می‌شود (به روشی که قضیه‌ی مشهور به لمِ قطری‌سازی فراهم می‌کندیک جمله‌ی G ساخت که (T ⊢ G ↔ -Pr(#Gدر موردِ Pr به‌زودی توضیح خواهم داد که محمولِ اثبات‌پذیریِ T است؛ Gاسمِ رسمیِ عددِ گودلِ G است، یعنی اگر عددِ گودلِ G مساویِ n باشد، Gعبارتِ n است که متشکل است از نمادِ صفر که به دنبال‌اش nتا نمادِ تالی آمده استاحساسِ ما این است—و بخشی از صحبت‌های من در موردِ موّجه‌بودن یا نبودنِ این احساس است—که G را می‌توان این‌طور تعبیر یا ترجمه کرد: "من اثبات‌پذیر نیستم". این جمله‌ی G جمله‌ای است که گودل در مقاله‌ی بسیار مشهورِ ۱۹۳۱اش می‌سازد و نشان می‌دهد که اثبات‌پذیر نیست و—با فرضی بیش از فرضِ سازگاریِ T—نشان می‌دهد که ابطال‌پذیر هم نیست.


ب. دیدنِ اینکه G اثبات‌پذیر نیست ساده است—یا ساده است اگر که بعضی نتایجِ حسابی‌سازیِ نحو را (که به آنها اشاره‌ای خواهم کردبدانیمیکی از این نتایج این است که به ازای هر جمله‌ی φ از زبانِ حساب، اگر

T ⊢ φ

آنگاه

.(T ⊢ Pr(#φ

خب، حالا اگر فرض کنیم که T جمله‌ی G را اثبات می‌کند، نتیجه می‌شود که T اولاً جمله‌ی (Pr(#G- را اثبات می‌کند چرا که، طبقِ نحوه‌ی ساخت، (T ⊢ G ↔ -Pr(#G، و ثانیاً، طبقِ چیزی که در موردِ خاصیتِ محمولِ Pr گفتیم،T جمله‌ی (Pr(#G را اثبات می‌کندپس نتیجه می‌شود که T ناسازگار استپسT جمله‌ی G را اثبات نمی‌کند. (دیگر تکرار نخواهم کرد که فرض کرده‌ایم که سازگار است.) به‌زودی خواهیم دید که، با یک فرضِ اضافی، Gهم اثبات‌ناپذیر است—یعنی G در T تعیین‌ناپذیر [undecidable] است.


پحسابی‌سازی در پنج دقیقهرابطه‌ی Proof را در نظر بگیرید که این‌طور تعریف‌اش می‌کنیمبینِ عددهای طبیعیِ a و b برقرار است اگرر a عددِ گودلِ دنباله‌ای از فرمول‌ها باشد که برهانی است بر پایه‌ی جمله‌های T برای جمله‌ای که عددِ گودل‌اش b استیعنی اگر مثلاً در Q برهانی بنویسید برای اینکه 12 7 + [ملاحظه می‌فرمایید که من با کانت آشنا هستم!]، این برهان دنباله‌ای است متناهی از چند فرمول که آخرین‌شان همین حکم است و هر کدام از بقیه‌ی فرمول‌ها یا اصلی است منطقی یا یکی از اصولِ موضوعِ Q است یا از دو تا از جمله‌های قبلیِ دنباله با اِعمالِ قاعده‌ای منطقی (مثلاً با اِعمالِ وضعِ مقدمبه‌دست آمده استحالا اگر a را عددِ گودلِ آن برهان‌ (اعنیعددِ گودلِ آن دنبالهو b را عددِ گودلِ "12 7 + 5بگیریم، بنا بر تعریفْ رابطه‌ی Proof بینِ این دو عدد برقرار استبا مفروض‌بودنِ عددگذاری‌ای گودلی، و با مفروض‌بودنِ اینکه T اصل‌موضوع‌پذیر است (که معنایش این است که مجموعه‌ای از جمله‌ها هست که نتایجِ منطقی‌اش دقیقاً همان نتایجِ منطقیِ T است و بررسیِ عضویت‌داشتن یا نداشتن در آن مجموعه امری است محاسبه‌پذیر)، دست‌کم شهوداً روشن است که اینکه رابطه‌ی Proof بینِ دو عدد برقرار هست یا نه امری است محاسبه‌پذیر.

مدلِ ریاضیِ مفهومِ تابعِ محاسبه‌پذیر چیزی است که به آن می‌گویند تابعِ بازگشتی، و می‌توان به‌راحتی نشان داد که، با مفروضاتِ ما، رابطه‌ی Proof بازگشتی است (یعنی این تابع بازگشتی استتابعی که به زوجِ‌ مرتبِ a و b عددِ را نسبت می‌دهد اگر این دو عدد با هم رابطه‌ی Proof داشته باشند، و را نسبت می‌دهد اگر نداشته باشند). اما قضیه‌ی شناخته‌شده‌ای در منطق هست با این محتوا که هر توسیعِ Q هر تابعِ بازگشتی را نمایش می‌دهد (به معنایی که در ضمیمه توضیح داده‌ام)، که نتیجه‌اش این است که یک فرمولِ (PROOF(x,y در زبانِ حساب هست که به ازای هر فرمولِ φ از زبانِ حساب،

اگر n عددِ گودلِ اثباتی برای جمله‌ی φ باشد، آنگاه (T ⊢ PROOF(n,؛
اگر n عددِ گودلِ اثباتی برای جمله‌ی φ نباشد، آنگاه (T ⊢ -PROOF(n,.

و نهایتاً اینکه، طبیعتاً، (Pr(y یعنی (xPROOF(x, y.

با این فرض که همه‌ی جمله‌های T در N (مدلِ استانداردِ حسابصادق‌اند، نتیجه می‌شود که به ازای هر جمله‌ی φ و هر عددِ طبیعیِ n،

(*) (N ⊨ PROOF(n,#φ اگر و فقط اگر n عددِ گودلِ اثباتی برای φ باشد.



تدیدیم که G در T اثبات‌ناپذیر استمی‌شود پرسیدآیا صادق است؟ و بیایید صریح‌تر بپرسیمآیا G در N صادق است؟ خب، ما می‌دانیم که هر عددِ طبیعیِ nای که در نظر بگیریم، این n عددِ گودلِ اثباتی برای G نیست (چون چنین اثباتی وجود ندارد)؛ پس،‌ طبقِ (*) به ازای هر عددِ طبیعیِ n، جمله‌ی (PROOF(n,#G در N کاذب استپس G در N کاذب استتوجه کنید که این استدلال این را مفروض گرفته است که N مدلی است برای Tو توجه کنید که اگر M مدلی غیراستاندارد برای T باشد، آنگاه روشن نیست که به این روش بشود استدلال کرد که G در M صادق است. (اگر G در چنین Mای صادق باشد، آنگاه mای در عالمِ سخنِ این مدل هست که


⊨ PROOF[m,#G],

اما چون این m می‌تواند عددِ استانداردی نباشد، از این موضوع نمی‌شود نتیجه‌ی بدیهی‌ای در موردِ رابطه‌ی اثبات گرفتوانگهی، می‌دانیم که به هر حال در بعضی مدل‌های T جمله‌ی G کاذب است—وگرنه G قضیه‌ی T می‌بود.)

صدقِ G در N توجیه‌کننده‌ی یک بیانِ مشهورِ قضیه‌ی اولِ ناتمامیت است، که عبارت است از اینکه "جمله‌هایی هستند که صادق‌اند و اثبات‌ناپذیر". چند نکته در موردِ این بیانِ مشهوراول اینکه روشن نیست که استدلال در موردِ صدقِ جمله‌ی گودل در مدلِ استاندارد را بتوان در حساب صوری کرد—حتی معقول به‌نظر می‌رسد که حدس بزنیم که نمی‌شود صوری‌اش کرددوم اینکه اگر هدف‌مان رسیدن به این حکم باشد که جملاتِ صادقِ اثبات‌ناپذیری وجود دارند، در این صورت خیلی مهم نیست که خودِ همین جمله‌ی G صادق باشدبالاخره، هر جمله‌ی تعیین‌ناپذیری که وجود داشته باشد، نقیض‌اش هم اثبات‌ناپذیر است، و هر جمله‌ای هم در N یا صادق است یا کاذب؛ پس بالاخره جمله‌ی صادقِ اثبات‌ناپذیری وجود داردهمچنین است برای هر مدلِ دیگری از Tسوم اینکه، بر من معلوم نیست چرا بر دوگانه‌ی صدق/اثبات این‌قدر تأکید می‌شودمی‌شود این را هم گفت که، بنا به قضیه‌ی ناتمامیت، جملاتِ کاذبِ ابطال‌ناپذیری وجود دارند.


ثاما به هر حال ممکن است به دلیلی به خودِ جمله‌ی G علاقه‌مند باشیم، مثلاً به این دلیل که (با کمی تلاش می‌شود دید کهG معادل است با این حکم که T سازگار است—یعنی این حکم که (Pr(#0 = 1-. در این صورت شاید برایمان مهم باشد که بدانیم که آیا/چرا می‌شود G را این‌طور فهمید که می‌گوید که G (یعنی خودشاثبات‌پذیر نیستبا این فرض که N مدلی برای T است، نتیجه می‌شود که موجّه‌ایم که (PROOF(m, #φ را فرمولی بینگاریم که ترجمه‌اش این است که m عددِ گودلِ اثباتی برای φ است، و لذا، مادام که در موردِ اعدادِ‌ طبیعیِ استاندارد صحبت می‌کنیم،‌ فرضِ موجّهی است اینکه G را به این ترجمه کنیم که G اثبات‌ناپذیر استخواهیم دید که قید‌هایی که بر آنها تأکید می‌کنیم مهم‌اند.


ج. استطراداًاگر T سازگار نباشد در موردِ صدقِ-G-در-N چه می‌توانیم گفت؟ جوابِ این سؤالْ چندان آسان نیست. (جواب:G در N کاذب خواهد بود.) نکته این است که اگر T ناسازگار باشد آنگاه رابطه‌ی (T ⊢ G ↔ -Pr(#به هیچ کاری نمی‌آید، چرا که اگرچه T معادل‌بودنِ G و (Pr(#G- را اثبات می‌کند، معادلِ بودنِ هر دو چیزِ دیگری را (از جمله معادل‌بودنِ G و (Pr(#رااثبات می‌کنددر این حالت اگرچه هم‌چنان می‌دانیم که در N بالاخره جمله‌ی G یا صادق است یا کاذب، رابطه‌ای که G را به‌کمک‌اش معرفی کردیم برای تعیینِ صدق یا کذبِ G کمکی نمی‌کند—باید واردِ برهانِ لمِ قطری‌سازی شد و دید که G چطور ساخته می‌شودو ترجمه‌ی G به "من اثبات‌پذیر نیستماز اعتبار می‌افتد.


چ. برگردیم به قضیه‌ی ناتمامیتِ گودلنشان داده‌ایم که Gترجمه‌اش هرچه که هست— اثبات‌ناپذیر استشنیده‌ایم که گودل نشان داده است که G ابطال‌ناپذیر هم هست، اما شاید همه ندانیم که گودل برای این کار فرضی قوی‌تر از سازگاری را وارد می‌کند، و حتی می‌دانیم که بدونِ‌این فرضِ اضافی نمی‌شود تعیین‌ناپذیریِ جمله‌ی گودل را اثبات کرد. (بدونِ این فرض هم می‌شود نشان داد که جمله‌ی Rای هست که در Tی ما تعیین‌ناپذیر استچنین جمله‌ای را راسر—با لرد راسل اشتباه نشود!—در همان دهه‌ی ۱۹۳۰ ساخته است، و می‌شود تسامحاً این‌طور بیان‌اش کرداگر R را بشود اثبات کرد، آنگاه R- را می‌تواند حتی سریع‌تر اثبات کرد.) بیایید ببینیم که آیا G- را می‌توانیم در T اثبات کنیم یا نهاگر بشود اثبات‌اش کرد، یعنی اینکه این را اثبات می‌کند:

xPROOF(x,#G).

اما دیده‌ایم که T جمله‌ی G را اثبات نمی‌کند؛ پس به ازای هر عددِ طبیعیِ n، نظریه‌ی T این را اثبات می‌کند:

-PROOF(n,#G).

حالا فرضِ اضافیِ گودل این است که نظریه‌‌ی ما ω-سازگار است، یعنی اینکه هیچ فرمولِ (A(xای نیست که

T ⊢ A(0), T ⊢ A(1), T ⊢ A(n), …;
T ⊢ ∃x -A(x).

یعنی نتیجه‌ی بدیهیِ فرضِ گودل این است که چنان اتفاقی نمی‌دهد؛ پس، اگر T خاصیتِ ω-سازگاری را داشته باشد، آنگاه G ابطال‌ناپذیر هم هست.

احتمالاً‌ توجه کرده‌اید که گودل می‌توانست فرض کند که T صحیح است (یعنی N مدل‌اش است)؛ اما حقیقت این است که فرضِ ω-سازگاریِ T از فرضِ صحّتِ T ضعیف‌تر استاما حتی ω-سازگاری هم قوی‌تر از آنی است که نیاز داریمکافی است آنچه در تعریفِ ω-سازگاری هست برای همین یک فرمولِ خاصِ PROOF برقرار باشد، و لذا کافی است که این شرط را بگوییم که برای فرمول‌های تعریف‌کننده‌ی رابطه‌‌های بازگشتی برقرار است، یا، اصطلاحِ کرایزل را اگر به‌کار بگیریم، بگوییم که نظریه‌ی ما 1-سازگار است. (به زبانِ امروزی، تعریفِ کرایزل از فرمول‌های بیان‌کننده‌ی تابع‌های بازگشتیِ اولیه صحبت می‌‌کند؛ وقتی گودل صحبت از "rekursive" می‌کند منظورش—با اصطلاحاتِ امروزی—بازگشتیِ اولیه است.) آیزکسن نشان داده است که حتی این شرط را هم می‌شود ضعیف‌تر کرد و گفت که اگر به نظریه این را اضافه کنیم که نظریه سازگار است، آنگاه نظریه ناسازگار نشود.


ح. بازگشت به این ادعا که G صادق استاستدلالِ‌ مشهوری هست که این‌طور پیش می‌رودG را دیدیم که اثبات‌ناپذیر استاما G دقیقاً دارد همین را می‌گویدپس G صادق استفهو المطلوباین استدلال را—متأسف‌ام که گزارش کنم که—در مقدمه‌ی مقاله‌ی ۱۹۳۱ هم می‌شود دید (گرچه گودل تصریح می‌کند که در مقدمه دغدغه‌ی دقت ندارد). اولاً می‌شود دید که، چنان که پیشتر ادعا کردم، اگر T ناسازگار باشد آنگاه G در مدلِ استانداردْ کاذب استفوراً اضافه کنم که این البته نقدِ نامنصفانه‌ای است چرا که در آن صورت مقدمه‌ی استدلال غلط می‌شود، چرا که G اثبات‌پذیر می‌شودمهم‌ترمی‌دانیم که گودل بعداً فرضِ ω-سازگاری را وارد می‌کند، و با کمی سعه‌ی صدر می‌شود فرض کرد که در اینجا هم آن فرض برقرار است، و این فرضی است که مستلزمِ سازگاری است (اگر T سازگار نباشد آنگاه هر چیزی را اثبات می‌کند، از جمله چیزهایی را که، در تعریفِ ω-سازگاری، قرار است نظریه‌ی ω-سازگار اثبات نکند). در واقع حتی می‌شود دید—و این جوابِ کامل‌تری به یک سؤالِ قبلی‌مان می‌دهد—که G در N صادق است اگر و فقط اگر G در T اثبات‌پذیر نباشد؛ اما نکته این است که این حکمِ اخیر ظاهراً متوقف بر این است که T صحیح باشد، یا دست‌کم برهانی که من برایش می‌شناسم صحیح‌بودنِ T را مفروض می‌گیرداما اگر T صحیح نباشد، نمی‌دانم که چطور می‌شود اثبات کرد که G در N صادق استاین را اگر در کنارِ این بگذاریم که ω-سازگاری نتیجه نمی‌دهد که T صحیح است (و این را کرایزل در دهه‌ی ۱۹۵۰ اثبات کرده است)، در این صورت احتمالاً موجّه خواهیم بود بگوییم که روشن نیست که استدلالِ گودل معتبر باشد.


خ. بالاخرهویتگنشتاینویتگنشتاین استدلالی برای صادق‌بودنِ G را نقد می‌کنداین استدلال را که "فرض کنید G کاذب باشد؛ در این صورت این حرف صادق است که G اثبات‌پذیر استو مسلّماً نمی‌شود که این‌طور باشد!" نقدِ ویتگنشتاین:

همان‌طور که می‌پرسیم: " 'اثبات‌پذیردر کدام نظام؟"، به همان صورت باید این را هم بپرسیم: " 'صادقدر کدام نظام؟" 'صادق در نظامِ راسل'، چنان که گفته‌ شد، یعنیاثبات‌شده در نظامِ راسل؛ و 'کاذب در نظامِ راسلیعنیمخالف‌اش در نظامِ راسل اثبات شده است.—حالا "فرض کنید کاذب باشد"تان چه معنایی می‌دهد؟ به مفهومِ راسل این یعنی 'فرض کنید مخالف‌اش در نظامِ راسل اثبات شود'؛ اگر فرضِ شما این باشد، احتمالاً حالا این تعبیر را کنار می‌گذارید که گزاره اثبات‌ناپذیر استو منظورم از 'این تعبیرترجمه‌اش به این جمله‌ی زبانِ طبیعی است.

ویتگنشتاین این ایده‌ی بجا را مطرح می‌کند که "صادقبه‌تنهایی معنا نداردالبته به‌نظر می‌رسد که فوراً به این دام می‌افتد که صدق را یکی بگیرد با اثبات‌پذیری در یک نظریه، و این می‌دانیم که توجیهی ندارد و بلکه غلط است؛ اما بیایید ادامه دهیمدر واقع، پاتنم و فلوید نقد را، با گذشتن از ایده‌ی صدق، این‌طور مطرح می‌کنند که بیایید لحظه‌ای فرض کنیم که G- اثبات‌پذیر باشدتوجه می‌کنیم که از این فرض برنمی‌آید که T ناسازگار است، بلکه این حکمِ ضعیف‌تر نتیجه می‌شود که نظریه‌مان ω-ناسازگار استنتیجه‌ی ω-ناسازگاری این است که N مدلِ T نیست، و بیشتراینکه هر محمولی که T اثبات کند که مجموعه‌ی مصادیق‌اش نامتناهی است مجموعه‌ی مصادیق‌اش حاویِ عددهای غیراستاندارد استاما از اول چرا فکر کرده بودیم که G را می‌توان به این صورت فهمید که دارد می‌گوید که G اثبات‌ناپذیر است؟ دلیل‌مان این بود که محمولِ PROOF وقتی در N تعبیر می‌شد خاصیتِ اثبات‌پذیری را به‌خوبی منعکس می‌کرداما حالا در مجموعه‌ی مصادیقِ این محمول حتماً اعدادِ غیراستانداردی هست، و در هیچ مدلِ Mای با mای غیراستاندارد معلوم نیست که چرا باید [PROOF[m,#G را این‌طور فهمید که دارد چیزی در موردِ اثباتی برای G می‌گویدپس دلیلی نداریم که معتقد باشیم که G اصلاً دارد چیزی در موردِ اثبات‌پذیری می‌گویدپس، اگرچه می‌پذیریم که G تعیین‌ناپذیر است، این را نمی‌پذیریم که G صادق و اثبات‌ناپذیر است. پاراگرافِ بدنامِ ویتگنشتاین را مرور کنیماستدلالی که ویتگنشتاین دارد نقدش می‌کند این است که اگرG کاذب باشد آنگاه اشکالی پیش می‌آید که عبارت باشد از اینکه G، به واسطه‌ی آنچه دارد می‌گوید، باید کاذب و اثبات‌پذیر باشد، که این نشدنی است؛ در خوانشِ پاتنم و فلوید، ویتگنشتاین جواب می‌دهد که این استدلال جلو نمی‌رود چرا که اگر فرض کرده باشید که G کاذب است (و این در نزدِ ویتگنشتاین یعنی اینکه فرض کرده باشید که G- در T اثبات‌پذیر است)، آنگاه، به سببِ ω-ناسازگاری، G را دیگر نمی‌توانید به "G اثبات‌ناپذیر استتعبیر کنید، و نمی‌توانید بگویید که اشکالی هستبه نظرِ ویتگنشتاینِ پاتنم و فلوید، خودِ فرضِ خلفْ معنای G را عوض می‌کند و راهِ استدلالِ برهانِ خلف را می‌بندد.


داینکه ویتگنشتاین دارد صدق را به معنای اثبات‌پذیری در نظریه‌ی خاصی می‌گیرد چیزی نیست که از دیدِ همه مخفی مانده باشدپاتنم و فلوید استدلال می‌کنند که هدفِ حمله‌ی ویتگنشتاین در ملاحظات‌اش فرگه و راسل‌اند (در مقامِ فیلسوفانِ ریاضیات، نه در مقامِ منطق‌دان)، و فرگه و راسل خود را در کارِ فراهم‌کردنِ یک زبانِ ایده‌آل یا یک مفهوم‌نگاشتِ می‌دیده‌اند که بر پای خود بایستد، نه (صرفاًدستگاهِ نمادینی برای ترجمه‌ی جمله‌های زبان‌های طبیعیدر انجامِ این کار، آنان خود را در کارِ فراهم‌کردنِ مبنایی برای ریاضیات هم می‌دیدندزبانِ طبیعی شاید جاهایی سرنخ‌هایی به ما بدهد، اما مثلاً فرگه معتقد بوده است که زبانِ طبیعی‌ای که برای توصیفِ نمادگذاریِ ایده‌آل به‌کار می‌بریم نمی‌تواند محتوای دقیقِ آن را فراچنگ آورَدبا چنین پیش‌زمینه‌ای، راسل و فرگه نمی‌توانستند قبول کنند که صدقِ جمله‌ای از پرینکیپیا صرفاً این‌طور تعیین شود که جمله‌ای به زبانِ طبیعی بنویسیم و بگوییم که جمله‌ی PM معنای صادق‌بودنِ جمله را به‌دست می‌دهد (قساستدلالِ گودل در مقدمه). این‌طور صحبت‌کردن—یعنی به‌دست‌دادنِ معنای جمله‌ی در زبانِ PM با نگاه به آنچه جمله‌ای در زبانِ طبیعی می‌گوید—یعنی کنارگذاشتنِ پروژه‌ی بزرگِ‌ منطق‌گراییِ فرگه و راسل. پاتنم و فلوید استدلال می‌کنند که برای ویتگنشتاین راهی نیست جز آنکه برای صدق و معنا متوسل شود به اثبات‌پذیری در نظامی صوری (و البته نمی‌توانم بفهمم که چرا چنین نظری قائل‌اش را به تحقیق‌گرایی ملتزم نمی‌کند.)

حالا من به‌جای پرداختن به این توضیحاتِ فلوید و پاتنم و نقدشان، می‌پردازم به انتقادِ تیموتی بِیز بر خوانشِ پاتنم و فلویدبِیز، آنچنان که شایسته‌ی فیلسوفی مسأله‌محور است، سؤالِ اصلی‌اش این نیست که خوانشِ پاتنم و فلوید تا چه حد با متنِ ویتگنشتاین سازگار است؛ مسأله‌اش این است که از این ایده‌‌ای که این خوانش مطرح می‌کند می‌شود دفاع کرد یا نهمسأله‌ی صدق را کنار بگذاریم؛ ایده‌ایی که می‌خواهیم بررسی کنیم این استاگر معلوم شود که G ابطال‌پذیر است (یعنی نقیضِ G در T اثبات‌پذیر است)، آنگاه باید ترجمه‌ی G به صورتِ "G اثبات ناپذیر استرا کنار بگذاریممی‌دانیم که اگر G ابطال‌پذیر باشد آنگاه نظریه‌مان ω-ناسازگار است و لذا N مدلِ T نیستحالا می‌شود یکی از این دو کار را کردتعبیرِ پیش‌گفته‌ی G را کنار بگذاریم، و این از جمله مستلزمِ این است که N را دیگر مدلِ استانداردِ نظریه‌ی موردِ بررسی‌مان نینگاریم؛ یا می‌توانیم تعبیرِ اثبات‌پذیری برای یکی از مفرداتِ G را نگه داریم، و این فرض را کنار بگذاریم که T (مشخص‌تر: PA) اصل‌موضوعی‌سازیِ خوبی برای حساب استایده (ای که پاتنم و فلوید به ویتگنشتاین نسبت می‌دهنداین است که راهِ اول را باید رفت؛ اما ظاهراً دلیلی به‌دست نمی‌دهند که چرا نمی‌شود N را نگه داشت و را رها کرد. (این نتیجه وقتی حاصل می‌شد که ترجمه‌ی ما از G لازم بود مقیّد شود با رده‌ی مدل‌های T.اما بیز بر آن است که، در صورتِ پیداشدنِ ω-ناسازگاری‌ای در PA، کاری که ریاضی‌دانان خواهند کرد این است که N را نگه دارند و به دنبالِ اصولی از PA بگردند که باعثِ ω-ناسازگاری شده استبیز معتقد است—و به نظرِ من به‌درستی—که موضوعِ اصلیِ مطالعه در حسابْ خودِ ساختارِ N است، و شدیداً نامحتمل است که ریاضی‌دانان کنارش بگذارند و مدلی غیراستاندارد را برای مطالعه برگزینندالبته همین الآن هم مدل‌های غیراستاندارد را مطالعه می‌کنند (مثلاً برای اینکه ببینند گروه‌های خودریختی‌شان چگونه است، یا اثبات کنند که جمع یا ضرب‌شان غیربازگشتی است)، اما موضوعِ اصلیِ مطالعه این نیست؛ به نظر می‌رسد که موضوعِ مطالعه اولاً باشد و تلاش‌ها برای اصل‌موضوعی‌سازیِ حسابِ حقیقی باشدالبته بیز حالتی عجیب را هم تصویر می‌‌کنداینکه معلوم شود که اصلی از PA که مسببِ ω-ناسازگاری است چنان باشد که برداشتن‌اش قضایای مربوط به نمایش‌پذیری را هم سدّ کند.

تصورِ وضعیتِ اخیر بسیار دشوار است، زیرا برای نمایش‌پذیری همه‌ی کار را Qی رابینسن انجام می‌دهد، که بخشِ کوچکِ بی‌استقرائی از حساب است، و خیلی عجیب است که N مدل‌اش نباشدو کشفِ مشکلاتی در Qی معصوم آنچنان عواقبِ گسترده‌ای دارد که معلوم نیست چه می‌کنیم اگر واقعاً پیش بیایددر هر صورت، علی‌رغمِ زیبایی‌های PA، به نظر می‌آید که بعید است که Tی ω-ناسازگاری را نگه داریم و N را کنار بگذاریم—همان‌طور که اگر نظریه‌ی فیزیکی‌ای که برای توصیفِ پدیده‌ای واقعی وضع شده چیزی را پیش‌بینی کند که آشکارا با پدیده در تعارض است، در آن صورت نظریه را کنار می‌گذاریم و به دنبالِ اصولِ دیگری برای توصیفِ پدیده می‌گردیم، نه اینکه نظریه را نگه داریم و مدل‌های دلخواه (و "غیراستاندارد")اش را مطالعه کنیم.


ذ. پاتنم و فلوید به بیز جوابی داده‌اند، و جوابی از بیز هم در راه استطرفین همدیگر را به بدفهمی متهم می‌کنند، اما من مجموعاً به بیز نزدیک‌ترمدر ادامه سعی می‌کنم نقصی را مطرح کنم که به نظرم در موضعِ ویتگنشتاین/پاتنم-فلوید هست و ندیده‌ام که به آن توجه کرده باشندمن می‌پذیرم که بصیرتی در این هست که ω-ناسازگاریْ ترجمه را متلاشی می‌کند؛ اما به نظرم می‌رسد که خوانشی هم‌دلانه با گودل راه را بر انتقادِ ویتگنشتاین می‌بنددحقیقت این است که، چنان‌که ستاینر هم اشاره کرده است (272)، گودل در مقدمه‌اش قضیه‌اش را (که در مقاله برایش برهان می‌آورَدمفروض می‌گیرد، و بعد پیش می‌رود و استدلال می‌کند که G در N صادق استاگر گودل دارد قضیه‌اش را مفروض می‌گیرد، در این صورت معقول است که فرض کنیم که گودل دارد ω-سازگاری را مفروض می‌گیردبا مفروض‌گرفتنِ ω-سازگاری، دیگر استدلالی که پاتنم و فلوید به ویتگنشتاین نسبت می‌دهند پیش نمی‌روددیگر نمی‌توان دغدغه‌ی این را داشت که اگر G- اثبات‌پذیر باشد چه می‌شود، چون می‌دانیم که Gاثبات‌پذیر نیستبنابراین، در جوابِ ویتگنشتاینِ پاتنم و فلوید می‌شود این‌طور گفتمفروضاتِ گودل دارد دو کار انجام می‌دهدهم نشان می‌دهد که Gاثبات‌پذیر نیست، و هم نشان می‌دهد که ترجمه‌ی G به "من اثبات‌پذیر نیستمترجمه‌ی موجّهی است. (گودل پیش‌تر می‌رود و می‌گوید که، بنابراین، G صادق هم هست، و من نگرانی‌ام در این مورد را بیان کرده‌ام؛ اما این بحثِ دیگری است.)


ر. نهایتاً، به نظرم می‌شود بصیرتِ منسوب به ویتگنشتاین را در موردِ قضیه‌ی دومِ ناتمامیت هم به‌کار برد، و این بار به نحوی که بدیهی نباشد که جوابِ گودل چه خواهد بودمطابقِ قضیه‌ی دومِ ناتمامیت، T نمی‌تواند جمله‌ی (Pr(#0 = 1را اثبات کند—یعنی نمی‌تواند جمله‌ای را اثبات کند که سنّتاً آن را (Con(T می‌نامنداگر T بتواند "1 = 0" را اثبات کند، آنگاه T ناسازگار است، و اگر T ناسازگار باشد، آنگاه می‌تواند هر چیزی را، و از جمله جمله‌‌ی "1 = 0" را، اثبات کند؛ پس عجیب نیست که مرسوم است که (Con(T را به سازگاربودنِ T تعبیر می‌کننداما توجه می‌کنیم که برای اثباتِ قضیه‌ی دوم، گودل فرض نمی‌کند که T نظریه‌ای ω-سازگار استهمان فرضِ سازگاریِ ساده کافی است. (در واقع، سخت نیست دیدنِ اینکه (Con(معادل است با همان Gی خودمان، که برای اثبات‌ناپذیری‌اش سازگاریِ صرف کافی است.) پس، تا جایی که به قضیه‌ی دومِ ناتمامیت مربوط می‌شود، می‌شود که نظریه ω-ناسازگار باشداما در این صورت، دقیقاً همان ملاحظاتی که پاتنم و فلوید به ویتگنشتاین نسبت می‌دهند شکّ معقولی ایجاد می‌کند که (Con(T را نشود به سازگاریِ T تعبیر کرد.



II. بخشِ غیرریاضی.

در یک مقاله‌‌ی سالِ ۲۰۰۱اش، مارک ستاینر می‌گوید که پاراگراف‌های بدنامِ ویتگنشتاین شبیه‌اند به تلاشی دن‌کیشوت‌وار و مسبوق به اطلاعاتِ ناقص برای ردّ قضیه‌ی ناتمامیتشواهدی هم ذکر می‌کند، از جمله اینکه—به نقل از کرایزل در یک مقاله‌ی اواخرِ قرن—که ویتگنشتاین از مقدمه‌ی مقاله‌ی ۱۹۳۱ فراتر نرفته بوده استاینکه فراتر رفته بوده است یا نرفته بوده است چیزی است که به آن علاقه‌ای ندارم (یا بهتر بگویمشاید در خلوتِ خودم زندگی‌نامه‌ی ویتگنشتاین را بخوانم و برایم جالب باشد ببینم که آیا واقعاً مقاله‌ی گودل را خوانده است یا نه؛ اما در مقامِ تأملی فلسفی و برای صحبت در جمعی جدی، اینکه قضیه و برهان‌اش را فهمیده یا نفهمیده برای من همان‌قدر مهم است که بدانم هلو بیشتر دوست داشته است یا خیار). شواهدِ متنی‌ای به ما می‌گوید که آنچه در ملاحظات به دنبال‌اش است نه ردّ قضیه، بلکه ردّ این بیانِ متداول/عامیانه بوده است که گودل اثبات کرده است که به ازای هر نظامِ صوریِ سازگاری که اصل‌موضوع‌پذیر باشد و حساب را هم بشود در آن تعبیر کرد، گزاره‌هایی هستند که صادق‌اند و در آن نظامْ تعیین‌ناپذیرندبا این حال، من ویتگنشتاین‌شناس نیستم، و مضحک است که با آلمانی‌بلد‌نبودن و خواندنِ دو کتاب و پنج مقاله بیایم نظریه‌پردازی کنم که واقعاً منظورِ ویتگنشتاین چه بوده استکاری که می‌خواهم انجام بدهم این است که گزارشی به‌دست بدهم از مقاله‌ی ستاینرفرضِ او—که برایش خیلی هم استدلال نمی‌کند—این است که ویتگنشتاین واقعاً در کارِ ردّ قضیه بوده است، و معتقد است که از این کارِ او نمی‌شود دفاع کرد؛ کاری که ستاینر انجام می‌دهد به‌دست‌دادنِ شرحی است (خواندنیاز اینکه ویتگنشتاین چرا خواسته است چنین کندگزارشِ من مختصر خواهد بود.

اگر کسی که می‌خواهد قضیه‌ی گودل را ردّ کند فیلسوفی بود که در ریاضیاتْ تجدیدنظرطلب ("ریویزیونیست"!) است، در این صورت خیلی جای شگفتی نبود—فیلسوفانِ شهودگرای ریاضیات این را می‌گویند که فلان رده از اثبات‌های متعارفِ ریاضی را باید کنار گذاشتاما ویتگنشتاین کسی است که معتقد است کارِ فلسفه توصیف است و "همه چیز را همان‌طور که هست باقی می‌گذارد. / ریاضیات را هم همان‌طور که هست باقی می‌گذارد، و هیچ کشفِ ریاضی نمی‌تواند به پیش ببرَدشبرای ما یک 'مسأله‌ی مهمِ منطقِ ریاضیمسأله‌ای است در ریاضیات مثلِ هر مسأله‌ی دیگری." غیر از این، حتی اگر شهودگرای تحقیق‌گرای تجدیدنظرطلبی هم بود، باز موردی برای ردّکردن نمی‌بود، چرا که برهانِ گودل هم ساختنی است و هم متناهیک! [اینکه کارِ گودل ساختنی است هم به این سبب است که نظری داشته به برنامه‌ی هیلبرت و پروژه‌ی مبانیِ ریاضیات، و هم اینکه برای اثباتِ قضیه‌ی دومِ ناتمامیت لازم‌اش داشته.]

مسأله از این هم پیچیده‌تر می‌شود اگر توجه کنیم که اصلاً ویتگنشتاین می‌توانسته از قضیه‌ی ناتمامیتِ گودل به نفعِ مواضعِ خودش استفاده کندستاینر به ما می‌گوید که ویتگنشتاین نوعی از فلسفه را سخت ناخوش می‌داشته است که ستاینر آن را "فلسفه‌ی آکادمیکمی‌خوانَدمشخصه‌ی اصلیِ فیلسوفِ آکادمیک این است که شوقِ شدیدی دارد به به‌دست‌دادنِ تبیین و توضیحِ فلسفی برای چیزهایی که، نهایتاً، فقط می‌شود توصیف‌شان کرد—و نمونه‌هایی از این مفاهیمعدد، برهان، صدقفیلسوفِ آکادمیک سعی می‌کند این مفاهیم را با توسل به "شهودِ ریاضیتبیین کند و توضیح دهد، و یک راهبردِ اصلیِ ویتگنشتاین برای استدلال بر ضدِ فیلسوفِ آکادمیک این است که استدلال کند که هیچ کدام از این مفاهیمِ عدد و برهان و صدق هیچ ذاتِ ثابتِ ازلی‌ای ندارد (در موردِ عدد در پژوهش‌های فلسفی 67§ در این مورد استدلال می‌‌کند). ستاینر استدلال می‌کند که برای این کار قضیه‌ی گودل می‌تواند در خدمتِ ویتگنشتاین باشد، به این صورت که مفهومِ عدد را نمی‌توان با مجموعه‌ای متناهی (یا حتی شمارش‌پذیرِ بازگشتیانهفراچنگ آورْد—یعنی که هیچ روالِ صوری‌ای نمی‌تواند همه‌ی آنچه از "عددمراد می‌کنیم را فراچنگ آورَد. [البته این شاید هنوز واقع‌گرای سرسختِ افراطی را راضی نکند؛ اما به هر حال به نظر می‌رسد که شاهدی باشد بر درستیِ نظرِ ویتگنشتاین.] و نهایتاً اینکه قضیه‌ی گودل این را معقول جلوه می‌دهد که تلاش برای صوری‌سازیِ سراسریِ ریاضیات نافرجام است، و این به‌نظر می‌رسد که تأییدی باشد بر این نظرِ ویتگنشتاین که ریاضیات مجموعه‌ای است چهل‌تکه و رنگارنگ [motley] از روش‌های مختلف برای اثباتستاینر یادش نرفته که به ما گفته است که، در نظرِ ویتگنشتاین، قضایای ریاضی (و منطقیاثری بر فلسفه ندارند؛ حرفِ ستاینر این است که ویتگنشتاین می‌توانست استدلال کند که، با این فرض (غلطکه قضیه‌ی گودل به فلسفه ربطی دارد، نتایجِ این قضیه حامیِ آراءِ فلسفیِ او است. (ستاینر این را هم برایمان توضیح می‌دهد که در مواضعی، کاری که ویتگنشتاین می‌کند برهانِ خلفِ معمول نیستویتگنشتاین نظرِ مخالف‌اش را فرض نمی‌کند، چرا که، در مواضعی، فرضِ مخالف به نظرش آن‌قدر نامعقول است که نمی‌تواند فرض‌اش کند؛ بلکه وانمود می‌کند که آن را فرض می‌کند.)

خب، حالا چرا، با همه‌ی اینها، ویتگنشتاین بر ضدِ قضیه‌ی گودل استدلال می‌‌کند (اگر که می‌کند)؟

اولاً (یامقدمتاًتوجه کنیم که آنچه ویتگنشتاین بر ضدش استدلال می‌کند—یعنی اینکه گزاره‌ای هست که اثبات‌ناپذیر و صادق است—چیزی نیست که در خودِ قضیه‌ی گودل باشدقضیه‌ی گودل صرفاً می‌گوید که حکمی هست که اثبات‌ناپذیر است و (با فرضِ اضافه‌ی ω-سازگارینقیض‌اش هم اثبات‌ناپذیر استصحبتی از صدق نیستاما خودِ گودل در رواج‌دادنِ این تعبیرِ صادق و اثبات‌ناپذیر کمتر از هیچ کس مقصر نبوده استنه فقط در مقدمه‌ی مقاله‌اش (که البته می‌گوید که در آن دغدغه‌ی دقت نداردصحبت از صدقِ جمله‌ی گودل می‌‌کند، در مقدمه می‌گوید که استدلالْ یادآورِ پارادکسِ دروغگو استویتگنشتاین بر ضدِ این استدلال است که دلیل می‌آورَدستاینر سعی می‌کند همین استدلالِ معناشناختی را تدقیق کند، به این صورت که صحبت کند از صدقِ جمله (به روشِ تارسکیدر همه‌ی دنباله‌های اعدادِ طبیعی، و این را هم بررسی می‌کند که شاید ویتگنشتاین جواب دهد که صدقِ تارسکی صدق نیست؛ من در این گزارش به این بحث نخواهم پرداخت.

حمله‌ی ویتگنشتاین را می‌شود مقایسه کرد با خوش‌نداشتن‌اش قضیه‌ی کانتور و روشِ قطریِ کانتور را، که در ملاحظات به آن می‌پردازدویتگنشتاین تجدیدنظرطلب نیست، و می‌شود این‌طور فکر کرد که ، در نظرِ او، نظریه‌ی کانتوریِ مجموعه‌ها ریاضیات نیست بلکه مابعدالطبیعه است و لذا استدلال بر ضدش بلااشکال استاما ستاینر می‌گوید که دلیلِ بدآیندِ ویتگنشتاین از نظریه‌ی مجموعه‌ها این است که، به نظرِ ویتگنشتاین، نظریه‌ی مجموعه‌ها نه فقط هیچ کاربردی در بیرون از ریاضیات ندارد، بلکه در خودِ ریاضیات هم کاربردی نداردنهایتاً، در خوانشِ ستاینر، ویتگنشتاین نمی‌گوید که نظریه‌ی مجموعه‌‌ها غلط است یا اینکه ریاضی‌دانان حق ندارند به آن بپردازند، بلکه دارد می‌گوید که نظرش این است که نظریه‌ی مجموعه‌ها فرقِ فارقی دارد با بقیه‌ی شاخه‌های ریاضیات.

در موردِ قضیه‌ی ناتمامیت، می‌شود این‌طور حدس زد که مقدمه‌ی گودل باعث شده ویتگنشتاین گمان کند با پارادکسی مواجه است، نه با اثباتی محکمدیگر اینکه شاید این برایش مهم بوده که جمله‌ی گودل (یعنی Gهیچ جذابیتِ ریاضی‌ای ندارد—جمله را وقتی در مقامِ حکمی در نظریه‌ی اعداد بررسی کنیم، آن‌قدر طولانی است که نمی‌شود یک‌جا فهمیدشاما، اگر این حدس‌ها درست باشد، ویتگنشتاین شدیداً بر خطا بوده استبرنامه‌ای که با کارِ گودل شروع شد به‌سرعت منجر شد به جواب‌دادن به بعضی سؤال‌ها که از پیش مطرح بودمثلاً (و ستاینر این مثال را ذکر نمی‌کندمسأله‌ی تعیینِ هیلبرت (پیداکردنِ الگوریتمی برای تعیینِ اعتبارِ منطقیِ فرمول‌های مرتبه‌ی اولرا فهمیدیم که جواب نداردویتگنشتاینِ جوان جدولِ صدق را مطرح کرد؛ حالا اگر کسی به دنبالِ این بود که الگوریتمِ مشابهی برای فرمول‌های مرتبه‌ی اول پیدا کند، قضیه‌ی چرچ به او می‌گوید که سعی‌اش عبث خواهد بود. (امروزه، نامعمول نیست که در یک جلسه—در اواخرِ اولین درسِ منطقِ بعد از دوره‌ی کارشناسی—هم قضیه‌ی ناتمامیت را اثبات کنند و هم قضیه‌ی چرچ را.)

اما اینها همه پیش‌زمینه‌ی موضوع را نشان می‌دادحرفِ اصلیِ ستاینر این است که ویتگنشتاین قربانیِ گودل‌هراسی شده بودظاهراً امرِ واقع این است که قضیه‌ی گودل به‌سرعت تبدیل شده بود به نماد و پشتیبانی مهم برای واقع‌گرایی در ریاضیات—مشخصاًتبدیل شده بود به دلیلی مهم و بلکه دلیلِ اصلی برای این ادعا که صدقِ ریاضی چیزی است فراتر از آنچه اثباتِ قضایای ریاضی به ما می‌دهدبه روایتِ ستاینر، ویتگنشتاین این نتیجه‌گیریِ عامیانه/محبوب از قضیه‌ی گودل را مفروض گرفته بود، و راهی نداشت جز حمله به خودِ قضیه‌ی گودلکاری که ویتگنشتاین می‌بایست کرد این بود که بگوید که واکنشِ جهانِ آکادمیک به قضیه‌ی ناتمامیت حساب‌شده نبوده و سخت منفعلانه بوده استقضیه به ما می‌گوید که صدق را با اثبات‌پذیری در هیچ تک‌نظامی نمی‌شود یکی گرفت؛ اما نتیجه‌ای که شاید می‌شد گرفت این بوده است که صدقِ ریاضیْ چهل‌تکه استفیلسوفِ آکادمیک نتیجه گرفته است که صدقِ ریاضی اصلاً در هیچ نظامی با اثبات‌پذیری فراچنگ نمی‌آید—و افلاطون‌گرایی نتیجه‌ی ناگزیرِ این است.