۱۳۹۳ تیر ۸, یکشنبه

دوباره دبیرستان، یا: ربطِ سَحبان و راکی


ریاضیاتِ اولِ دبیرستان را چند بار درس داده‌ام (اولین‌ بارش در قرنِ گذشته). قرار است دوباره درس بدهم، و به طرزِ مطبوعی هیجان دارم.

بارهای قبل پیش نیامده بود که درسی را در طولِ سالِ تحصیلی بیش از یک بار بگویم. اما این مدرسه‌ی خاص فقط چهار کلاسِ اول دارد و سیاستِ مسؤولانِ مدرسه این است که تدریسِ ریاضیاتِ همه‌ی کلاس‌های اول بر عهده‌ی شخصِ واحدی باشد. حالا مسأله‌ی من این است که مایل‌ام درسِ چهار-بار-در-هفته را چهار جورِ مختلف بگویم—از نظرِ نحوه‌ی ورود به مطلب، و مثال‌ها و تمرین‌ها و شوخی‌‌ها. به یادِ حکایتِ شیخ می‌افتم.

مسأله‌ی دیگری هم هست، که حل‌اش آسان‌تر است. به نظرم کسی که در مدرسه به پسرانِ دبیرستانی درس می‌دهد خوب است همیشه آماده‌ باشد که فوتبال بازی کند. تا نَفَس کم نیاورم،‌ مدتی است که از ایستگاهِ متروی تجریش که می‌خواهم بیایم بیرون دست‌کم صد پله را دوان می‌آیم بالا. (به آن بالا هم که می‌رسم به یادِ جایی در فیلادلفیا می‌افتم!)

۱۳۹۳ تیر ۴, چهارشنبه

داعش، داور، دندان


اصلاً نمی‌شود هوشِ گل‌زنی‌اش را تحسین نکرد، حتی وقتی باعث می‌شود تیمِ محبوبِ من ببازد، هم‌چنان که نمی‌شد تحسین‌اش نکرد برای خطای عمدِ حرفه‌ای‌اش در بازیِ جامِ ۲۰۱۰ با غنا. اما گازگرفتن؟‌ گازگرفتن؟ و نه برای اولین بار؟‌

باید فکر کنم و سعی کنم بفهمم که چرا این گازگرفتنِ (ادعاییِ) خاص این‌قدر به نظرم زشت است. الآن اینها به نظرم می‌رسد: ایتالیا (و مشخصاً کی‌یه‌لینی) در موقعیتِ دفاع بود، نه حمله، و سووارس در مقامِ دفعِ خطر نبود؛‌ و کارِ سووارس ظاهراً مسبوق به خشونتِ یدی یا لفظی‌ای از کی‌یه‌لینی نبود—بر خلافِ ماجراهای منتهی به خشونت‌های توتی و زیدان در یورو ۲۰۰۴ و جامِ جهانیِ ۲۰۰۶. و شاید زشتی تا حدی ناشی از این باشد که احساس می‌کنم گازگرفتنْ قربانی را خیلی زیاد (بیشتر از مشت و لگد و ضربه‌ی سر) با تنِ مهاجم درگیر می‌کند. چیزی که اصلاً نمی‌فهمم این است که چرا صحنه‌ای که سووارس بعد از واقعه نشسته بود و دندان‌هایش را گرفته بود این‌قدر برایم مشمئزکننده بود.

حالا اینها را گفتم که بگویم که وسطِ شنیدنِ حرف‌های دهشتناک و نگران‌کننده‌ی میزگردی در موردِ داعش،‌ خواندنِ جمله‌ای از مطلبِ گاردین باعث شد بتوانم در ساعتِ چهارِ صبح بلندبلند بخندم:‌ داورِ بازیِ اروگوئه-ایتالیا ملقّب است به دراکولا!


۱۳۹۳ خرداد ۲۷, سه‌شنبه

ناگهان—زیباییِ تدوین در ۱۱:۴۳ و ۳۸:۲۴


سوره‌ی هود، آیه‌ی ۴۲. طوفان شروع شده است. نوح و پیروان‌اش در کشتی، بر موجی کوه‌پیکر. یک پسرِ‌ نوح در کشتی نیست و بر کناری است. نوح او را می‌خوانَد، و محبت و حسنِ ظنّ از کلام‌اش می‌بارد: پسرک‌ام، با ما سوار شو و با کافران مباش (و نمی‌گوید که از کافران مباش). 

۴۳. پسر می‌گوید که به‌زودی به کوهی پناه می‌برَد. نوح می‌گوید که امروز کسی از فرمانِ خداوند در امان نیست، مگر کسی که [خداوند] بر او رحم کند و موج بین‌شان حائل شد و او از غرق‌شدگان شد.

من متن را این‌طور می‌فهمم که نوح هم‌چنان در حالِ صحبت بوده و احتمالاً چیزهای دیگری هم می‌خواسته بگوید که موجی پسر را برده. آیه نمی‌گوید که و ناگهان موجی پسر را برد؛ بلکه این را نشان‌مان می‌دهد.


**
سوره‌ی ص. داوود در محراب است و دو نفر وارد می‌شوند. از دیوار بالا رفته‌اند (۲۱). چند آیه پیشتر خوانده‌ایم که داوود پادشاهی بسیار قدرتمند بوده است. داوود می‌ترسد. 

۲۲. می‌گویند که یکی از آنان به دیگری ستم کرده. تقاضای قضاوت دارند، اما صحبت‌شان از آن نوع نیست که با پادشاه منتظَر است: نه فقط صحبت را با مترس شروع می‌کنند، بلکه به شاه می‌گویند بینِ ما به‌حق حکم کن و ستم مکن. ترسِ داوود را می‌شود حس کرد.

۲۳. ایجازِ آشنا:‌ چیزی شبیه به "یکی از آن دو گفت" حذف شده است و خودِ حرفِ یکی از آن دو را می‌شنویم. ده قرن پیش آیه را این‌طور به فارسی نوشته‌اند: که این برادرِ من است و او را نودونه میش است و مرا میشی است یگانه، و می‌گوید به من دِه آن. و غلبه کرد مرا اندر گفتار

۲۴. داوود می‌گوید که متهم با طلب‌کردنِ آن میش برای اضافه‌کردن به میش‌های خودش قطعاً بر شاکی ستم کرده است (قال لقد ظلمکَ بسؤال نعجتکَ إلی نعاجه).

تصورِ من این است که متنِ آیه‌ی ۲۴ از اینجا تا و ظنَّ داوودُ را هم می‌شود این‌طور فهمید که حرفِ داوود است، و هم این‌طور که صاحبِ کتاب دارد چیزی درباره‌ی انسان‌ها می‌گوید. من با خوانشِ اول پیش می‌روم. (المیزان به‌صراحت و بدونِ بحث می‌گوید که این بخش ادامه‌ی صحبتِ داوود است.)

در همین آیه‌ی ۲۴، داوود بعد از اینکه حکم می‌کند شروع می‌کند به موعظه: بسیاری از شریکان به یک‌دیگر ستم می‌کنند. و موعظه را ادامه می‌دهد: مگر کسانی که ایمان آورده‌اند و کارهای شایسته کرده‌اند. و باز هم دارد ادامه‌ می‌دهد: و اینان اندک‌اند. آیه هنوز تمام نشده است: ...مگر کسانی که ایمان آورده‌اند و کارهای شایسته کرده‌اند، و اینان اندک‌اند و داوود دریافت که ما او را آزموده‌ایم؛ پس از پروردگارش آمرزش خواست و به سجده افتاد و توبه کرد.

مثلِ گفت‌وگوی نوح و پسر، اینجا هم به ما چیزی شبیه به این نمی‌گویند که و در این لحظه، ناگهان داوود دریافت که او را آزموده‌ایم؛ بلکه این ناگهانی‌بودن را نشان‌مان می‌دهند. این‌طور به نظرم می‌رسد که داوود هنوز دارد صحبت می‌کند که چیزی را می‌فهمد. 

(کتاب این را مسکوت می‌گذارد که موضوعِ آزمایش دقیقاً چه بوده. عناصری از این داستان را می‌توان در عهدِ عتیق دید: بابِ دوازدهمِ کتابِ دومِ سموئیل. بعضی روایاتِ شیعه در مقابلِ بابِ یازدهم موضعِ بسیار شدیدی دارند.)


۱۳۹۳ خرداد ۲۵, یکشنبه

و خوشبین‌ام که ایران به دورِ دوم برود


در زمانِ بازی‌های جامِ جهانیِ فوتبال همیشه حالِ من بهتر می‌شده است: تماشای بازی‌های متراکمِ نوعاً زیبا. و حاشیه‌های زیبا، حتی در همین حدی که می‌شود از تلویزیونِ جمهوریِ اسلامی دید—مثلاً دیدنِ کاکا که در ۲۰۰۷ بازیکنِ سالِ فیفا بوده و عضوِ تیمِ امسالِ بزریل نیست، اما در ورزشگاه قبل از بازی برای هم‌تیمی‌هایش ابرازِ احساسات می‌کند و گل که می‌زنند شدیداً شادی می‌کند.

به شروعِ طوفانیِ هلند نمی‌شود دل بست: شش سال پیش ۳-۰ ایتالیا را برد و ۴-۱ فرانسه را، اما به روسیه باخت و حذف شد. با این حال،‌‌ نمی‌توانم خوشحالی‌ام را از گل‌های دیشبِ فان‌پرسی و روبن پنهان کنم. در دهه‌های اخیر، زیبایی‌شناسیِ فوتبالی‌ام طرفدارِ هلند بوده است، "ایدئولوژی‌"ی فوتبالی‌ام طرفدارِ انگلستان. آنچه در خاطره‌ی من از مقابله‌ی اینها مانده است بردِ چهارِ-یکِ ایدئولوژی است در ۱۹۹۶.

این روزها باز به این فکر می‌کنم که کاش به شبکه‌ی تلویزیونی‌ای دسترس داشتم که بازی‌ها را بدونِ صدای گزارشگر و فقط با صدای ورزشگاه پخش کند. وقتی بازی‌ای را تنها نگاه می‌کنم صدای تلویزیون را قطع می‌کنم. بازیِ انگلستان-ایتالیا این‌طور خواهد بود.


۱۳۹۳ خرداد ۲۱, چهارشنبه

نقشِ آریایی‌بودن در فوتبال


تصویرهایی که در این ویدئو هست به نظرِ من بد و نابجا است و با بدسلیقگی ساخته شده است. این بچه‌ها در کجاهای ایران دارند فوتبال بازی می‌کنند؟ (برجِ میلاد را هم چند ثانیه‌ای می‌بینیم؛ در بعضی صحنه‌ها، ساختمان‌ها و طبیعت مرا یادِ شمالِ آفریقا و صحراهای امریکا می‌اندازد). آیا قرار است باور/تصور کنیم که داریم تصاویری از بچه‌های ساکنِ ایران می‌بینیم؟ آیا بچه‌های ایرانی نوعاً فقیرند و روی ماسه فوتبال بازی می‌کنند و بعضاً کفش هم ندارند، اما در عین حال توپِ خیلی خوب و دروازه‌ی بزرگِ توردار دارند و دریبلِ زیدانی می‌زنند؟

و اما متنی که آرش می‌خوانَد به نظرِ من خیلی بد است. 

 نسلِ من نسلِ آریا.

آیا منظورِ گوینده این است که ایرانیان—که چندده‌میلیون نفرند—از نژادِ دست‌نخورده‌ی آریایی‌اند؟‌ همگی؟ بچه‌های این کلیپ، و آندو و اشکان و سیدجلال و احسان و گوچی و آرش لباف و این وبلاگ‌نویس همگی آریایی هستیم؟ یا شاید آنانی که واقعاً (و به معنایی که بر من روشن نیست) آریایی‌اند برتری‌ای بر دیگران دارند؟ آریایی‌بودنْ افتخار است؟ تفاخر به آریایی‌بودن برای من یادآورِ نژادپرستیِ متعفنی است.


کورشِ کبیر سلطانه
آرشِ کمانگیر اهلِ ایرانه

 "سلطان"خواندنِ کورشِ هخامنشی به نظرم بامزه است، و این سؤال هم هم‌چنان برای من مطرح است که، با فرضِ اینکه کورشْ عادل و خردمند و قوی بوده،‌ موضوع دقیقاً چه ربطی به ما دارد. احتمالاً اگر افتخارِ فوتبالی‌ای داشتیم که در سطحِ جهانی مطرح می‌بود لازم نمی‌شد که در کلیپی فوتبالی به آریایی‌بودمان (؟) بنازیم: گل‌ها و جام‌هایمان را نشان می‌دادیم. به هر حال، شاید جالب‌تر از همه‌ی اینها: متن‌نویسِ ترانه در بیانِ اینکه ما بسیار قدرتمند و پرافتخار و نژاده و خون‌گرم و خاکی می‌باشیم، این را ذکر می‌کند که آرشِ کمانگیر هم ایرانی است—افتخار به هم‌وطن‌بودن با شخصیتی افسانه‌ای هم حکایتی است.

۱۳۹۳ خرداد ۱۹, دوشنبه

"در بندِ آن مباش که مضمون نمانده است"


نمی‌دانم که آیا جنسِ پوست است، نوعِ گذاشتنِ دست‌اش بر دست یا بر پیشانی یا بر صورت‌ام است (مثلاً چیزی در موردِ توزیعِ نقاطِ تماس)، یا شاید حرارتی است که همیشه در دستان‌اش هست—هر چه هست، کیفیتِ غریبی است. این غیر از زیبایی‌ای است که همه‌ می‌توانند ببینند.

و گاهی فکر می‌کنم که اگر اهلِ استدلال به شیوه‌ی ابن‌عربی بودم می‌توانستم با ملاحظات‌ام در موردِ دستان‌اش سعی کنم این را هم توضیح بدهم که چرا دست‌پخت‌اش این‌قدر به طرزِ ویژه‌ای لذیذ است.

۱۳۹۳ خرداد ۱۷, شنبه

گفت‌وگو


چند روز پیش در جلسه‌ی سخنرانیِ کِلی جیمز کلارک در دانشگاه تربیت مدرس شرکت کردم. در بخشِ اولِ سخنرانی، ایشان استدلالی بر ضدِ خداباوری را صورت‌بندی کرد و به نحوِ مؤثری نقد کرد. بخشِ دوم هم جالب و اطلاع‌دهنده بود: از جمله حمله کرد به این باورِ مشهور که ارتباطِ علّی‌ای هست بینِ تفکرِ تحلیلی و الحاد. 

سخنرانیِ ایشان به نظرم به لحاظِ شکلی بدونِ ایراد نبود:‌ به نظرم برخوردشان با برخی ملحدان کمی شخصی می‌نمود—یا دست‌کم به دور از جدیتی بود که به نظرِ من برای بحثی آکادمیک لازم است. مشخصاً، ایشان در ورود به بخشِ دومِ صحبتْ اسلایدی نشان داد که تصویرِ داؤکینز را به شکلی نَرم و پیوسته تبدیل کرد به تصویرِ هومر سیمپسن! در بخشِ دیگری هم که به این سؤال می‌پرداخت که آیا، از نظرِ ذهنی، ملحدانْ نرمال هستند یا نه،‌ چیزی که در گوشه‌ی بالای پرده می‌دیدیم عکسِ مشهورِ جک نیکلسن در فیلمِ کوبریک بود. با این حال، به نظرم سخنرانی در کلّ خوب بود و بخشِ عمده‌ای از سؤالاتِ حضارْ جدی و بجا بود.

اما عصرِ جمعه خواندم که سخنرانیِ آقای کلارک در مشهد لغو شده است. خبرگزاری فارس گزارش داده است که یک عضوِ شورای اسلامی شهر مشهد در موردِ دعوت از کلارک—مخصوصاً در این روزها—به جهاد دانشگاهی هشدار داده است. فارس در مطلبِ دیگری عکسی از کلارک را منتشر کرده است (در کنارِ عکسی از استادِ خارجیِ دیگری، بدونِ توضیحِ اینکه کلارک کدام یک است)؛ متنِ فارس با این پاراگراف تمام می‌شود:

اگرچه کلی‌جیمز کلارک یک فیلسوف مسیحی و از خداباوران است، اما آثار عملی نظرات او را می‌توان مصداق «دینداری (اسلام) آمریکایی» دانست، یک دینداری فردی که در آن همه چیز مباح است.


پی‌نوشت (بیست‌وپنجمِ خرداد). اینها را ببینید: "خبر ویژه‌"ی کیهان، جوابیه‌ی آقای محمد مطهری.