حقوقیاش را نمیدانم؛ اما وقتی در فارسی میشنوم "تبعید"، مفهومی که ابتدائاً به نظرم میآید نَفیِ بَلَد است: اینکه حکومتی یکی از شهرونداناش را اجبار کند که، برای مدتی معلوم، در جایی غیر از محلِ معمولِ زندگیاش بماند—و این نوعاً همراه است با اینکه شخصِ تبعیدشده باید در فاصلههای مشخصی خودش را به مقاماتِ محلِ تبعید معرفی کند. به این معنا، تبعید کاری است که با شخص میکنند و مستظهر است به حکمی قانونی. این حکم شاید عادلانه باشد یا نباشد؛ اما، در هر صورت، تبعید کاری است که حکومتی به پشتوانهی قانوناش با کسی میکند. به پشتوانهی قانون یعنی اینکه تبعیدْ نوعی مجازات است، در برابرِ کاری که قانون جُرم اعلاماش کرده است، خواه این جرمْ سیاسی باشد خواه غیرسیاسی. (دوباره: کلّ قانون، یا این نحوهی خاصِ تعبیر و اِعمالاش، میتواند عادلانه باشد یا نباشد؛ اما به هر حال تبعید مجازاتی است با پشتوانهی قانون.)
معنای "تبعید"، آنطور که من میفهمماش، با یکی از معناهای واژهی انگلیسیِ "exile" فرق دارد. (یک معنای دیگرِ این واژه همان تبعید است.) در انگلیسی، یک معنای در exile بودنِ شخصْ این است که دور از وطن باشد. در این معنا، کسی که با تصمیمِ خودش از تهران رفته است به پاریس چرا که آن شهر را دوست دارد، شخصی است که در exile است؛ همچنین است کسی که از ایران گریخته است و ساکنِ پاریس شده است و برنمیگردد چرا که باور داشته است که اگر بماند آسیب میبیند و باور دارد که اگر برگردد آسیب میبیند. در حالتِ اول (عشق به پاریس)، این آشکارا با تبعید متفاوت است. به گمانام در حالتِ دوم هم همینطور است، مگر اینکه یا قانون یا روال یا دستکم احتمالی وجود داشته باشد که ایرانیِ ساکنِ پاریس را به ایران راه ندهند (و به گمانام در قوانین یا در روالِ حکومتِ جمهوریِ اسلامی شهروندان را ممنوعالورود نمیکنند)، یا اینکه مثلاً دادگاهی حکم کرده باشد که فلان شخص باید در پاریس زندگی کند (که غریب است، و احتمالاً لطفی میبود به آن شخص).
من کمترین تردیدی ندارم که دستورِ آقای رئیسجمهورِ ۴۵اُم ناعادلانه است و خلافِ عقل است. اما اینکه حالا شهروندی ایرانی در امریکا است و اگر بیاید ایران به دیدارِ مادرِ بیمارش نتیجهاش این میشود که نتواند برگردد، به نظرم این مصداقِ درتبعیدبودن نیست. نیز اگر ساکنِ کانادا هستیم و نگرانِ پایینآمدنِ سطحِ زندگیمان در ایران هستیم و از این رو است که در کانادا میمانیم، اینطور نیست که در تبعید باشیم. نیز اگر از رادیو فردا حقوق میگیریم و میترسیم به ایران اگر بیاییم زندانیمان کنند، اینطور نیست که به این واسطه در تبعید باشیم. آدمی امکاناتِ موجود را در نظر میگیرد و انتخاب میکند. روشن است که بعضی محدودیتها ممکن است که حاکی از ظلمی باشد؛ اما به هر حال، مگر در صورتی که مرا نفی بلد کرده باشند، زندگیام در کانادا و امریکا و فرانسه انتخابِ خودم است.
و فرقِ عملیشان چیست؟ این است که یکی میتواند برگردد (و هزینههایش را بپردازد)، و یکی نمیتواند برگردد.
با بحثهای مقدماتیِ آزادیِ انتخاب و غیره من هم تا حدی آشنا هستم. با گفتنِ اینها شاید دارم سعی میکنم نحوهی حرفزدنِ دیگران را به شیوهی مختارِ خودم نزدیکتر کنم. یا شاید دارم ابرازِ عصبانیت میکنم از کسی که محاسبه کرده است و به این نتیجه رسیده است که "صرف نمیکند" کارش را رها کند و بیاید پیشِ مادرِ بیمارش باشد، و حالا صحبت میکند از ممنوعالورودبودن یا درتبعیدبودن.
و فرقِ عملیشان چیست؟ این است که یکی میتواند برگردد (و هزینههایش را بپردازد)، و یکی نمیتواند برگردد.
با بحثهای مقدماتیِ آزادیِ انتخاب و غیره من هم تا حدی آشنا هستم. با گفتنِ اینها شاید دارم سعی میکنم نحوهی حرفزدنِ دیگران را به شیوهی مختارِ خودم نزدیکتر کنم. یا شاید دارم ابرازِ عصبانیت میکنم از کسی که محاسبه کرده است و به این نتیجه رسیده است که "صرف نمیکند" کارش را رها کند و بیاید پیشِ مادرِ بیمارش باشد، و حالا صحبت میکند از ممنوعالورودبودن یا درتبعیدبودن.
گاهی برای نزدیک شدن به معنیای که مدنظرشان است از اصطلاح «تبعید خودخواسته» (به این معنی که فردی به خاطرِ عواقب (بدی) که ممکن است برگشتن به ایران برایاش داشته باشد، برنمیگردد) استفاده میکنند.
پاسخحذف...شاید هم صرفاً این یک ابرازعصبانیت باشد که اصطلاحِ "صرف نمی کند"را در دهانِ مخاطبِ موردِ ظلم واقع شده و بیچاره قرار می دهد.
پاسخحذفشاید. به هر حال، نکته هنوز برجا است: بهنظر میرسد که بخشی از این افرادِ "در تبعید" *میتوانند* برگردند و ظاهراً با محاسبهی سود وزیان است که این کار را نمیکنند.
حذفبه نظر من هم می رسد که بخشی از این افرادِ "در تبعید" *میتوانند* برگردند اما *کارِ درست* را در ماندن می بینند.
حذفنهایتاً همه (چه از پاریس چه از نوفل لوشاتو یا برازجان) میتوانند برگردند و هزینهاش را بپردازند. هزینهاش ممکن است اعدام و زندان باشد یا پایین آمدن سطح زندگی.
پاسخحذفکسی که مثلاً با حکمِ دادگاه تبعید شده است به گناباد، نمیتواند برگردد به شهرش: تحتِ نظر است و جلویش را میگیرند (با این فرض که مأموران کارشان را انجام بدهند)؛ چنین کسی در تبعید است و به تهران ممنوعالورود است. اما کسی نمیتواند جلوی شهروندِ ایران را بگیرد و نگذارد که از ونکوور بیرون بیاید و واردِ فرودگاهِ تهران بشود؛ گمان میکنم حتی پسرِ بزرگِ محمدرضا پهلوی و رئیس مجاهدین خلق هم ممنوعالورود نیستند.
حذفبه نظرم لغات "غریب" و "غربت" با معنای مورد نظر شما در این لغت فرنگی نزدیک تر هستند. در غربت بودن، هر چند ارادی، ناخوش آیند است. عنوان فیلمی از سهراب شهید ثالث، "در غربت"، به همین ناخوشی و تنهایی و بی پناهی اشاره می کند. یا وقتی مارتین لوتر کینگ در سخنرانی معروفش می گوید،
پاسخحذفThe negro … finds himself an exile in his own land.
یعنی سیاه در کشور خودش بی پناه و غریبه است. ما در فارسی همین معنا را با لغت غریب می رسانیم، مثلا "دست بردار ازین در وطن خویش غریب" یا "اندر وطنم بار غریبی به سر دوش...". غریب تنهاست و دست یاری دهنده و امکان موفقیت ندارد و راه به جایی نمی برد...
اما بحث کارهای ترامپ و بی سر و سامانی اینر روزهای "برترین دموکراسی دنیا" حکایت گاومیش است در مغازه چینی فروشی، قطعا خیلی ها ازین روال بی سامان آزار می بینند.
با اشاره به پست قبلیتان، این روزها مدام این بیت در ذهنم تکرار می شود "هموار کرد خواهی گیتی را؟/ گیتی است، کی پذیرد همواری."
This is in such poor taste it's unbelievable. I wonder what prompts someone to publish that on a matter they haven't experienced at a time when someone who has experienced it is struggling with it and could be hurt by seeing this. Like you're not a lawyer. Not a linguist. Not in exile. Why do you even have an opinion on any of this and why at this specific point in time you felt that the internet needed to have that strongly backed opinion recorded. Was it a must? Like how do you get to be angry at someone's personal decision right when they're experiencing a related personal tragedy? your valuable input couldn't wait a bit? This is so inconsiderate and inhumane it's almost sick and goes against basic human decency and conduct.
پاسخحذفسلام.
حذفحرفِ شما را اینطور میفهمم که من که زبانشناس یا وکیل نیستم و در غربت/تبعید هم نیستم چرا اصلاً *نظر* دارم در این مورد، آن هم در این *مقطعِ حساسِ کنونی*، و *ضرورت* نداشت اینها را بگویم.
بسیار میشنوم و میخوانم که کسی نمیآید به دیدنِ والدینِ پیر و/یا بیمارش، و توضیحاش هم این است که در "تبعید" است، که حدس میزنم قرار است اینطور فهمیده شود که *نمیتواند*. لابد حفظِ شغلشان، یا زندگی در جایی که دوست دارند، یا دوری از ترافیک و آلودگی، برایشان مهمتر از مراقبت از مادرِ بیمارشان است. بسیار خوب؛ به تشخیصشان عمل کنند، هر طوری هم که دوست دارند حرف بزنند. کسانی هم هستند که میآیند و هزینهاش را میدهند (زندان، دورشدن از لندن و دیسی، نداشتنِ شغلِ باپرستیژ، و غیره).
من دوست دارم که تعدادِ بیشتری از مردمانْ جوری حرف بزنند که به نظرِ من روشنتر و دقیقتر است، و در این مورد هم سعی کردهام نظرم را توضیح بدهم. نرفتهام برای کسی یادداشت بگذارم؛ نظرم را در همین فضای شخصیِ غیرحکومتیِ فارغ از رانت نوشتهام. بعید است کسی مجبور باشد اینها را بخواند (یا، حتی اگر کسی مجبور باشد بخواند، بعید میدانم من مجبورش کرده باشم).
هوم. من فکر کردم taste و نزاکت انسانی و ملاحظه احساسات مردم می تواند فاکتور کافی باشد. حالا که ظاهرن نیست اجازه بفرمایید خلط مبحث تان را آسیب شناسی مختصری کنم.
حذفاول از استنباط خودت از مفهوم تبعید حرف می زنی. بعد تکیه می کنی روی معنای سوم و از همه کمتر رایج واژه اگزایل و بعد خلط ش می کنی با شخصی که ترس از آسیب دارد در صورت ماندن یا برگشتن در کشورش که کلن نزدیک تر به مفهوم refuge and asylum می شود تا اگزایل. هم چنان واژه اگزایل برای اشاره کلی بهش می تواند استفاده شود (political exiles) ولی هرگز نمی بینی کسی اگاهانه و در یک پاراگراف اگزایل را برای ارجاع به هر دو استفاده کند چرا که چه مرضی است؟ مگر همه دوست نداریم "روشن تر و دقیق تر" حرف بزنیم؟ بعد نتیجه می گیری که اسم حالتی که شخص انتخاب می کند بازنگردد چون ترس از عواقب بازگشت نظیر ممنوع الخروج بودن دارد، تبعید نیست. که اگر معنای حقوقی فارسی تبعید را در نظر بگیری حرف صحیحی است و اگر به واژه انگلیسی برگردی نچ می تواند تبعید هم باشد و اگر بحث حقوقی ش را باز کنی حالتی بین تبعید و پناهجویی است لابد و قس علیهذا. بعد -انگار این دو مبحث به هم مربوطند- اشاره می کنی که اسم حالتی که شخص به خاطر سطح زندگی انتخاب می کند جای دیگری زندگی کند تبعید نیست که اشاره بی موردی به بدیهیات است. بعد یک هو می دوزی اش به رادیو فردا که تکنیک-لی تصمیم فرد برای اشتغال در یک رسانه جهت سیاسی دار، یک تصمیم سیاسی است و باز تنه-تر می زند به حالت فیمابین تبعید و پناهجویی که لابد باید زودتر یک اسمی برایش انتخاب کنیم تا این قدر شما را سردرگم نکند. بعد بناگاه مفهوم فلسفی انتخاب را زیر سوال می بری چرا که در نظرت انتخابی که با برخی محدودیت ها که ممکن است حاکی از ظلمی باشد انجام شده باشد همچنان "انتخاب خودت" است. یعنی زور حساب نیست لابد مگر اینکه فیزیکی باشد؟ بعد همه اینها می گویی این افراد می توانند برگردند و هزینه هایش را بپردازند و یکی "نمی تواند" برگردد. که مقایسه بی ربطی است چون "می توانند" این افراد قضاوت ش با تو نیست (ضمن اینکه آدمیزاد روی اره هم "می تواند" بنشیند. تکنیک-لی!) و استدلال منطقی ات هم می لنگد و آن "یکی" که نمی تواند برگردد به تایید خودت در سیستم قانونی ایران وجود خارجی ندارد و ممنوع الورود نداریم. این جاست که آدم سردرگم می شود که پس اصلن برای چی داریم در این مورد حرف می زنیم و یک چیزی را که آن چیزی که تو می گویی نیست با چیزی که وجود ندارد مقایسه می کنیم؟ و پاراگراف آخرت به داد می رسد که می گویی داری ابراز عصبانیت می کنی از کسی که محاسبه کرده و دیده "صرف" نمی کند و حالا می گوید فلان و چنان.
عصبانیت. عصبانیت همان چیزی است که باعث شده کل این ملغمه مغشوش را در کائنات منتشر کنی. تقارن زمانی قل قل علاقه به دقت در زبان ت با وقوع حادثه ای برای کسی که ازش خبردار هستی و مطابق اطلاعات در دسترس عموم من جمله شما موردش تطابقی با دوری از ترافیک و آلودگی، حفظ شغل و "صرف" کردن ندارد، آن هم وقتی اشارات مشابه موقعیت فرد حادثه دیده می کنی در متن ت، هم بی ملاحظه و هم عجیب است. انگار ناگهان یکی را جایی با لباس قرمز دیده ای و یادت افتاده که آن رنگ صورتی که بعضی وقتها مردم می گویند قرمز است به دلایل مردود ایکس و زد اصلن در این مجلس جایی ندارد. نمی دانم تو در کدام حلقه ها می بینی این آدم ها را (غیر لس آنجلس و حلقه نوادگان فسیل های سلطنت طلب لابد) ولی من بسیار ندیده ام آدم هایی را که بدون ترس و نگرانی عواقب این چنینی خودشان را تبعیدی بدانند و ناله نتوانستن سربدهند وقتی دلیلشان پیاده روی سبز و قشنگ است. حتا بسیار ندیده ام آدم هایی را که ترس و نگرانی این چنینی داشته باشند و روی خودشان اسم تبعیدی بگذارند چون وقتی پیش مادر بیمارت نیستی و نمی بینی اش تا می میرد خیلی درگیر اسم گذاشتن روی حالت حقوقی ات نمی شوی. به نظر می آید جایی پس ذهنت خودآگاهی ناخودآگاهی چیزی معتقد است خودش "می توانسته" برگردد و برگشته و هزینه ای داده و حالا این ها که حاضر نیستند هزینه ای بدهند و می گویند "نمی توانند" حق فلسفی سیاسی اش را می خورند. کاش یا ناخودآگاه خوشحال تر باشد با تصمیم و هزینه اش، یا عصبانیت ت را بروی جای خصوصی ای خالی کنی که این متن اشتباه بی ملاحظه در جهان رها نشود، یا (و به هر حال) پای استدلالیان ت را قوی تر کنی. بله، حق ات است بنویسی و کسی را مجبور نکرده ای. من هم حقم است با هر وسیله نقلیه ای صلاح می دانم از رویت رد بشوم. ولی همه مادر داریم، نه؟ وقتی مادر یکی مرده، فکر می کنی می توانیم بقاعده چهل روز متمدن باشیم و الزامن از تمام حقوقمان استفاده نکنیم و شاید بعدش متن سر و ته دار تری بنویسیم؟
متنِ یادداشتِ دومِ شما هم حالا در دیدِ عموم قرار گرفته و لابد خوانندگانی که علاقهمند باشند میتوانند بخوانند و از تحلیلها و احساسها و نظرهای شما خبردار شوند و دربارهی استدلال و نتیجهگیریتان فکر کنند. اگر بهنظرتان رسید که توضیحاتتان ناکافی بوده میتوانید اضافه هم بکنید. مادام که به همین کلّیات اکتفا کنید و در بیانِ حدسیات (یا در افشاگری؟) به مرحلهی ذکرِ نامِ اشخاصِ واقعی نرسید و الفاظِ دشنامها و تهدیدها در همین حد بماند، یادداشتهایتان [یعنی: کامنتهایتان] را منتشر میکنم. شاد باشید.
حذفآزادی بیان بدین وسیله از شما سپاسگزاری می کند، آی گس.. محض تنویر اذهان درگیر عمومی، رد شدن با وسیله نقلیه از روی فرد بداهتن اشاره به اصطلاح رایج به معنی اعتراض شدید و تند است و بداهتن من کسی را تهدید نمی کنم. اگر چیزی را به دشنام برداشته اید من قصد دشنام دادن نداشته ام لکن طبعن حق قرائت شخصی تان محفوظ است. ضمن این که مخاطب خاص هر دو یادداشت من شخص شما بوده اید و اعتراضم به عملکرد شما بوده و بحث مستقیمی را با شخص شما شروع کرده ام و مشخصن هدفم مکالمه با خوانندگان و فکر کردن آنها در این خصوص نبوده است، فلذا "دایورت" کردن موضوع به این شکل به "خوانندگان علاقمند" ولو که در ظاهر و کلام مودبانه باشد، در ماهیت dismissive است و این طور نیست که از پس ظاهر کلامتان پشتش پیدا نباشد. سلامت باشید.
حذفکیان تاجبخش وقتی به ایران برگشت بخش عمده عمرش را در انگلیس و امریکا گذرانده بود. در امریکا در دانشگاه نیو اسکول درس می داد و موقعیت علمی خوبی داشت، بسیار بهتر از خیلی از ایرانیان. بعد از چند دهه زندگی در خارج در ایران غریبه بود. فارسی را بد و با لهجه حرف می زد. خواندن و نوشتن فارسی را بلد نبود. اما عاشق ایران شد. دفترچه ای داشت که لغت ها و اصطلاحات فارسی را در آن می نوشت. بعد از مدتی شب ها حافظ می خواند. تار یاد گرفت، کار پیدا کرد، عاشق شد، ازدواج کرد، و پدر شد. از زندگی در تهران لذت می برد. لازم است ادامه بدهم چه بر سرش آمد؟ آیا می شود به او خرده گرفت که چرا دی پنجاه و چند سالگی باز شال و کلاه کرده و دست زن و بچه اش را گرفته و از کشور رفته؟
پاسخحذفخانم هودفر تعریف می کردند که وقتی دکترای مردم شناسی شان را گرفتند برای ارزیابی به وزارت علوم فرستادند. پاسخ آمد که ما نه در حال حاضر و نه هیچ وقت به تخصص شما احتیاج نداریم. بعد از این نامه نگاری به کانادا مهاجرت کردند. ایشان روی مصر و پاکستان تحقیق می کردند و جز برای دیدار خانواده به ایران سفر نمی کردند. می دانیم به سر خانم هودفر چه آمد. تازه ماجرا می توانست بسیار بیش از این بیخ پیدا کند و بعید نبود باز جنازه ای روی دست حضرات بماند.
ضرورتی ندارد مثال ها را ادامه بدهم. پیام این نوع رفتار روشن است: "ما امثال شما را نمی خواهیم. نیایید و نروید و مصاحبه نکنید و تحقیق نکنید. اگر حتی برای دیدن مادر بیمارتان آمدید پیه همه چیز را به تنان بمالید. شاید مضمون داستان نخ نمای انقلاب مخملین و یا طعمه معامله ای بین المللی بشوید." در این حالت، کم نیستند کسانی که دلشان برای لحظه ای حضور در ایران پر می زند اما فایده ای برای ایفای نقش در این کمدی حکومتی نمی بینند. در این حالت خرده گرفتن بر کسانی که زندگی در غربت را بر احتمال حبس بی دلیل ترجیح می دهند دور از انصاف است.
مستقل از میزانِ درستیِ این اموری که ذکر کردهاید، بخشی از نتیجهگیریتان گمان نمیکنم تناقضی با حرفِ من داشته باشد: از یکی از تعبیرهای شما اگر بخواهم استفاده کنم میشود اینطور گفت که برخی کسانی که صحبت از این میکنند که به واسطهی "تبعید" است که نمیآیند به دیدنِ مادرِ بیمارشان، فیالواقع کسانیاند که حاضر نیستند پیه همه چیز را به تنشان بمالند. حرفِ من هم همین است: خواه از "پیه" صحبت کنیم خواه از "صرف نکردن"، بهنظر میرسد که محاسبه و مقایسه کردهاند و نیامدهاند. میتوانستهاند بیایند (بر خلافِ کسی که وقتی در گناباد تبعید بوده علیالاصول *نمیتوانسته* بیاید)، و نیامدهاند.
حذفاین افراد نمیگویند "نمیآیم به دیدنِ مادرِ بیمارم چرا که میترسم زندانیام کنند"، بلکه میگویند "نمیآیم چون ممنوعالورودم"، و از این قبیل. و برخی نه فقط سیاسی نیستند و حرفِ سیاسی نزدهاند، بلکه حتی نزدیکاش هم نشدهاند: مثلاً حتی در علومِ انسانی هم تحصیلات نکردهاند و کار نکردهاند.
متوجه نکته شما شدم. مخالفتی هم با آن نکردم. فقط خواستم به این نکته تاکید کنم که نباید منکر شد که در حق بسیاری از کسانی که از ایران دور هستند "ظلم" واقع شده است. این نکته را هم اضافه کنم که امثال کیان تاجبخش و هما هودفر و رامین جهانبگلو مثال های خوبی نیستند. اینها آدم های نسبتا موفقی هستند که در جامعه میزبان به خوبی ادغام شده اند. اما همین ها هم مورد ظلم واقع شده اند. به نظرم شایسته نیست در چنین بحثی منکر این ظلم بشویم و به تصریح یا به تلویح جانب کسانی را بگیریم که از زمین و زمان و تاریخ طلب کار هستند و آب و خاک آن کشور را ارث پدرشان می دانند و حتی یک رفت و آمد عادی را برای بسیاری از کسانی که ریشه در آن سرزمین دارند عملا غیرممکن یا پرهزینه می کنند.
حذفبا شما موافقام که "شایسته نیست در چنین بحثی منکر این ظلم بشویم". در مطلبِ متن هم سه بار از ظلم و بیعدالتی صحبت کردهام--مثلاً در پایانِ پاراگرافِ اول:
حذف**کلّ قانون، یا این نحوهی خاصِ تعبیر و اِعمالاش، میتواند عادلانه باشد یا نباشد**
همینکه از نوع استفاده متکلمان از زبان عصبانی هستید نشان میدهد قضیه برایتان عمیقتر از خطای زبانی است.
پاسخحذفمثالی میزنم از آن کسی که محاسبه کرده است، به همسر و فرزندانش که در آمریکا هستند اندیشیده. ممکن است در موقعیت اخلاقی دشواری قرار گرفته باشد که آیا باید آخرین بار مادرش را ببیند یا فرزند و همسرش را. دست آنها را بگیرد و ایران بیاورد وجریان زندگیشان را عوض کند؟ همین محاسبات را برخی عین اخلاقی بودن میدانند و الا اجبار تبعید که اجبار است؛ مایه دلسوزی و تاسف هست اما ارزش اخلاقی بر نمی انگیزد.
شاید اگر به مثالهایی از این دست که کم نیستند فکر کنید لااقل عصبانیتتان از «محاسبه کردن» فروکش کند...
سلامٌ علیکم.
حذفعصبانیتام، تا جایی که خودم به نظرم میرسد، ناشی از این است که کسی شرمنده باشد از اعلامِ نتیجهی محاسباتاش، و بهجای گفتنِ اینکه از فلان و بهمان نتیجهی سفر به ایران میترسد (ازدستدادنِ شغل، زیادشدنِ آلودگی، یا حتی (با ارجاع به مثالِ اخیرِ شما) دورشدن از فرزند و همسر)، صحبت از *تبعید* میکند--و شاید با این هدفِ احتمالاً ناخودآگاه که القاء کند که: "*نمیگذارند* بروم (ممنوعالورودم)، وگرنه من هر چیزی را رها میکنم تا به مادرِ بیمارم رسیدگی کنم".
محاسبهکردن باعثِ عصبانیتِ من نمیشود. این توضیح را نوشتم چون هنوز احتمالِ کمی میدهم که موضعِ من روشن نشده باشد.
علیکم السّلام و رَحمةُ الله و برکاته.
حذفخب این "اجبار" ممنوع الورودی قانونی هم نسبی است و الا هر کسی میتواند حتی در صورت ممنوع الورود بودن به شکل نه چندان غیرممکنی (بلکه کاملن عملی) از مرز کردستان یا افغانستان یا خلیج فارس وارد ایران شود. آنجا هم محاسبه این است که قانون را بشکنم یا خیر. بنابراین بر خلاف تصور شما فرد در کیس نفی بلد هم حاضر نیست به "هر" کاری دست بزند.
نکته دوم که شاید دیگر واقعن باعث بشود از دست متکلمان زبان عصبانی نباشید اینکه گویا لغتنامه دهخدا (که انشاءالله عصبانیتان نکند) میگوید استفاده از تبعید در این معنای سیاسی نفی بلد متاخر است و به طور کل معنای دور کردن را هم میدهد. بنابراین هر نوع دور کردن در آن معنای اولی میتواند به طور موجهی در زبان فارسی تبعید نامیده شود.
آخر حرفم اینکه این قبیل عصبانیتها البته حق هر کسی است؛ اما وسط این دنیایی که این همه چیز مهم برای عصبانیت دارد، کمی کج سلیقگی است.
محمد در ساعتِ ۲۳:۳۴، مطمئن هستید که همهْ تعاریف و مصداقیابیمان برای "مهمبرایعصبانیت" یکی است؟ احتمالا همه در این حکمِ کلی که چیزهای مهمی هستند که عصبانی میکنند، همرایاند. نکته این است که ضرورتی ندارد آدمها اولویتبندیِ یکسانی از امورِ مهم و کمتر مهم داشته باشند. به نظرِ من این چیزی که نویسنده را عصبانی کرده، بسیار عصبانیکننده است اتفاقاً.
حذفو گفتنِ اینکه "کجسلیقهای!" اینهمه مثال و شق و نکته نمیخواهد. گاهی وانمود/فکر میکنیم که صرفاً داریم میگوییم "سلیقهات کج است"، اما کاری که میکنیم در واقع این است: "سلیقهات خطاست. لطفاً درستاش کن!"
آقا یا خانم اف،
حذفاحتمالن اگر متن وبلاگ را دقیقتر مطالعه بفرمایید متوجه میشوید که چه کسی مثال و شق و داستان میپردازد تا سلیقه اش در به کار بردن یک کلمه و مصداقیابی اش را بیان کند و بعد بگوید زبانتان را مطابق شیوه مختار من حرف بزنید و تازه عصبانی هم هست. به پاراگراف آخر متن مراجعه کنید و کامنتتان: بله نویسنده متن و جنابعالی/سرکار هستید؛ گویا مرحوم دهخدا هم عصبانیتان (بلکه بسیار عصبانیتان) میکند. مثال و شق و نکته من فقط به منظور کاستن از عصبانیت موجود بود.
انشاالله خدا سلیقه همه ما را درست کند.
دوستی لینکی داد و گذرم را مجددا به این صفحه انداخت، آقای محمد، خداوند دو عالم خیر کثیر به شما عنایت بفرماید! چه قشنگ است آدم خودش در بحث نباشد ولی بیاید ببیند مواضعش به چه قشنگی حفظ شده!
حذفطرف (شمسالواعظین بود؟) میگفت در ایران آزادی بیان داریم ولی آزادی بعد از بیان نداریم. ممنوعالورود نیستیم ولی پس از ورودْ آزاد نیستیم.
پاسخحذفبه نظر من اگر از نظر فردي كه به كشور ديگه اي رفته اجازه برگشت به امريكا را نداره ( و احتمالا همه خونه و زندگي اش اونجا هست ) امريكا وطنش باشه ، كلمه تبعيد ميتونه درباره فرد مورد نظر صدق كنه . . وطن از نظر هر كس تعريف متفاوتي داره و با محل به دنيا امدن فرق داره . اما موافقم كه از اين كلمه به كرات استفاده نابجا ميشه .
پاسخحذفشاید داغ دعوا را تازه کند شاید هم خاموش کند، در مورد فارسی که دقیق گفتید، حسب تخصص حقوقی عرض میکنم. انگلیسی اش هم گمانم banishment باشد
پاسخحذفرودکی وار ما را هوایی جوی مولیان نکن. بگذار هنوز ونکوور را دوست بداریم..
پاسخحذف