۱۳۹۲ بهمن ۱۶, چهارشنبه

مواجهه


به نظرم کسی که، به لحاظِ وقت یا انرژی، سرمایه‌گذاریِ عظیمی می‌کند تا به "حقیقت" دست یابد، باید آماده‌ی این هم باشد که در آخرِ کار معلوم شود حقیقتْ چیزِ چندان جالبی نیست.

۱۳۹۲ بهمن ۱۳, یکشنبه

اگر سواد نداریم دست‌کم متواضع باشیم



در مترو جوراب می‌فروشند جفتی هزاروپانصد تومان. این جوراب‌ها، با آن آشکاربودگیِ کیفیت‌شان، مارکِ نایکی یا پیوما (یا هر دو!) دارند. برایم جالب است که کسی گول بخورد و اینها را اصل تصور کند؛ اما آیا بدیِ دروغ کمتر می‌شود اگر بر مخاطبْ معلوم باشد که دروغ است؟ یا شاید این تولیدکنندگان قصدِ خاصی ندارند و لذا دروغ نمی‌گویند: شاید صرفاً گمان می‌کند که بخشی از روالِ جوراب‌سازی این است که لوگوی مشهوری را روی محصول بدوزند یا بچسبانند؟

چیزِ دیگری هست که به نظرم دست‌کم همین‌قدر زشت است: اینکه در جلسه‌‌ای آکادمیک و رسمی، کسی در موضوعی صحبت کند که بضاعت‌اش را ندارد. منظورم فقط شارلاتانیسم نیست: هم‌چنان زشت است، حتی اگر سخنران در این گمان باشد که در موضوع توغّل دارد.

اما گاهی کار از زشتی می‌گذرد. سخنرانِ بی‌بضاعت اگر مطالعه‌اش کم باشد و در قالبِ استادِ علّامه فرو برود، یا اگر کم‌هوش باشد و ژستِ تندذهنی بگیرد، این دیگر مهوّع است به نظرِ من. علّامه‌ی کم‌خوان نیمی از صحبت‌اش می‌شود نصیحت و انتقاد از رفتارِ ترافیکیِ ما ایرانی‌ها، حتی اگر قرار بوده مثلاً تغییراتِ موضعِ رالز در ویراستِ دومِ کتاب‌ را برایمان بگوید؛ باهوشِ تقلّبی حتی نصیحت هم بلد نیست: فقط مزه‌پرانی می‌کند، اگر که بلد باشد. هیچ کدام به هیچ سؤالِ جدی‌ای جوابِ جدی نمی‌دهند، هر دو هم البته که شکایت می‌کنند از کمیِ وقت، وقتی که از پیش معلوم بوده چقدر است و حتی از ربع‌اش هم استفاده‌ی به‌دردخوری نکرده‌اند.

اهلِ فنّ معمولاً در این امور گول نمی‌خورند، غیرِ اهلِ فنّ گاهی گول می‌خورند؛ اما، خب، شاید کسانی هم باشند که باور کرده باشند که چیزی که از دست‌فروشِ کنارِ خیابان خریده‌اند عطرِ شانل بوده یا معتقد باشند سرمایه‌داری در نیجریه هست که آماده است بیست‌میلیون دلار به حساب‌شان واریز کند.

--
پی‌نوشت. اشاره به کلاهبرداری‌های 419 با خواندنِ صفحه‌ی 50-ِ کتابِ سامنر به فکرم رسید.



۱۳۹۲ بهمن ۱۲, شنبه

فلاکت


بله: یک وقت هست که من گمان می‌کنم فلانی سواد یا ذوقِ ویژه‌ای در فلان موضوعِ خاص دارد یا خبر دارم که به آن علاقه‌مند است؛ در این صورت معنا دارد که فلان نوشته‌‌ی خاص‌ام را برایش بفرستم. هر کس هم البته می‌تواند روی دیوارش اعلام کند که مطلبی نوشته، تا هر کس که خواست بخوانَد. اما اینکه هر بار که نوشته‌ای ادبی یا سیاسی یا علمی یا "فرهنگی" مرتکب می‌شوم نوشته‌ام را برای گروهِ کثیری بفرستم، این دیگر به‌نظرِ من چیزِ خوبی در موردِ شخصیتِ من نمی‌گوید. دارم از سلیقه‌‌ام گزارش می‌کنم.


۱۳۹۲ بهمن ۲, چهارشنبه

زیباییِ‌ این شهر


قطار شلوغ بود، و فقط تا ایستگاهِ بعدی هم‌مسیر بودیم؛ این بود که،‌ به پیشنهادِ من، سوارِ واگنِ خانم‌ها شد. مثلِ وقت‌هایی که با هم نیستیم.

پیاده شدم که خط عوض کنم. در کنارِ قطار جلو رفتم. در ایستگاهِ دروازه دولت توقفِ قطارها طولانی‌تر است؟ 

دیدیم هم را. آمد دمِ در. آمد بیرون... نمی‌دانم چند ثانیه بعد در بسته شد و قطار رفت. با صدای آرام و با نرمیِ بی‌منتها گفت "قطار رفتش."

موضوعِ طولانی‌ترین آیه


می‌گفت که فاصله‌ی موجودیِ حسابِ بانکی‌اش با صفر خیلی کم شده است. ناراضی بود طبیعتاً. فردایش گفت که این فاصله بیشتر شده. و بیشتر از قبل ناراضی بود.

۱۳۹۲ دی ۲۶, پنجشنبه

"فلانی یک جوری است"



در سالِ ۱۳۹۱ کتابی منتشر شده است با عنوانِ سه رساله در باب معنی، که قرار است تشکیل شده باشد از ترجمه‌ی سه گوهرِ نابِ فلسفه‌ی تحلیلی:
  
-Bertrand Russell, On Denoting (1905)
-Peter Strawson, On Referring (1950)

مترجم خانمِ راحله گندمکار و ناشر نشر قطره است. 

ساجد طیبی که این کتاب را لطفاً به من معرفی کرد دو پاراگرافِ متوالی از مقاله‌ی راسل را با آنچه در این کتاب آمده مطابقت داده است، اما فعلاً ترجیح می‌دهد نتیجه‌ی بررسی‌اش در دیدِ همگان نباشد. من از هر کدام از این سه رساله به چند جمله‌ی متوالی نگاه کرده‌ام.

***
 مترجمِ فارسی نوشته‌ است که مقاله‌ی فرگه را از ترجمه‌ی انگلیسی‌ای ترجمه کرده‌ است که در بالا به آن لینک داده‌ام. (شواهدی هست که این ادعا دقیق نیست و به نظر می‌رسد که منبعِ مترجمِ فارسیْ آن نسخه‌ای از ترجمه‌ی مَکس بلَک باشد که در ویکی‌سورس هست، نه آنی که در صفحه‌ی ۴۹ از  ترجمه‌ی فارسی مشخصات‌اش آمده. از جمله اینکه اولین کلمه در ترجمه‌ی فارسیْ "این‌همانی" است، و مترجمِ  فارسی در زیرنویس نوشته‌ است "equality"، که مطابقِ متنِ ویکی‌سورس است؛ اما در ترجمه‌ای که به عنوانِ منبع ذکر شده اولین کلمه‌ی متنْ "Identity"است.) این جملات از اولین پاراگرافِ آن مقاله است:


The reasons which seem to favor this are the following: a = a and a = b are obviously statements of differing cognitive value; a = a holds a priori and,  according to Kant, is to be labeled analytic, while statements of the form a = b often contain very valuable extensions of our knowledge and cannot always be established a priori.


ترجمه‌ی فارسی، صص. ۱۵-۱۴ (قلاب‌ها از مترجم):


دلیل این امر را می‌توان به این شکل مطرح کرد که دو عبارت a=a و a=b از ارزش‌های شناختی متفاوتی برخوردارند. این به آن معنی است که بنا به نظر کانت، عبارت a=a به لحاظ اعتبار پیشینی [a priori]، تحلیلی [analytic] تلقی می‌شود؛ و عبارت‌هایی نظیر a=b از اطلاع برخوردارند و قرار نیست همواره استقرایی به حساب آیند [۲].

("[۲]" به توضیحاتِ مترجم ارجاع می‌دهد.) 

ظرایف را کنار بگذاریم. به نظر می‌رسد که فرگه دارد از زبانِ خودش می‌گوید که a = a پیشینی است و ادعای تحلیلی‌بودن را به کانت نسبت می‌دهد؛ اما مترجمِ فارسی هر دو ادعا را به کانت نسبت داده است. غیر از این، در متنِ فرگه صحبت از این است که احکامی به شکلِ a = b دانشِ ما را به طرزِ ارزش‌مندی گسترش می‌دهند؛ اما من (وبلاگ‌نویس) شخصاً برایم خیلی روشن نیست که "عبارت‌هایی نظیر a=b از اطلاع برخوردارند" دقیقاً یعنی چه. از اینها جالب‌تر اینکه فرگه در پایانِ این متن دارد می‌گوید که این‌طور نیست که احکامی به شکلِ a = b را همواره بتوان به شکلِ پیشینی اثبات کرد، و مترجمِ فارسی می‌گوید که اینها "قرار نیست همواره استقرایی به حساب آیند". کمتر از بیست کلمه پیش‌تر مترجم به ما اطلاع داده است که اصطلاحِ "a priori"را به "پیشینی" برگردانده‌ است، که البته ترجمه‌ی استانداردی است؛ اما در پایانِ همین قطعه ظاهراً تصمیم گرفته این اصطلاح را به "استقرایی" برگردانَد. از همه‌ی اینها که بگذریم، اصلاً نمی‌توانم بفهمم که بخشِ آخرِ این چند جمله‌ی فارسی ("عبارت‌هایی نظیر ... قرار نیست همواره استقرایی به حساب آیند") چه معنایی می‌تواند داشته باشد.

***

 تحلیلِ راسل از جمله‌ی "The father of Charles II. was executed" این است:



"It is not always false of x that x begat Charles II. and that x was executed and that 'if y begat Charles II., y is identical with x' is always true of y".


خانمِ گندمکار این را چونان ترجمه‌‌ی متنِ راسل به‌دست داده‌اند (ص. ۶۲):


«به ازای هر x، اگر x پدر چارلز دوم باشد و x اعدام شده باشد و «اگر y پدر چارلز دوم باشد، y و x معادل‌اند» به ازای همه‌ی yها صادق است و این همیشه کذب نیست».


 اینکه در متنی به فارسی امروز در منطق و فلسفه‌ی زبان اصطلاحِ "identical" را به "معادل" برگردانیم به‌خودیِ خود جالب است. (شاید به یک معنا بشود گفت که عبارت‌های "شیخِ صدوق" و "ابنِ بابویه" معادل‌اند؛ اما آیا معقول است بگوییم که شیخِ صدوق و ابنِ بابویهاین اشخاص، و نه عبارت‌های زبانیمعادل‌اند؟ شک دارم.) اما به هر حال،‌ مسأله‌ی اصلی این نیست. مسأله این است که مترجم ساختارِ منطقیِ تحلیلِ راسل را در ترجمه منعکس نکرده است و، غیر از اینکه واضح نیست که در متنِ مترجَم دامنه‌ی "و این همیشه کذب نیست" چیست، این هم برای من سؤالی است که مترجم عبارتِ "به ازای هر x،" را از کجا آورده است. به نظرم ترجمه‌ی جمله‌ی راسل سخت نباشد؛ با سعی در ایجادِ کمترین تغییراتِ واژگانی در نثرِ خانمِ گندمکار:

«این همیشه در موردِ x کاذب نیست که x پدرِ چارلزِ است و x اعدام شده است و "اگر y پدرِ چارلزِ دوم باشد، y و x این‌همان‌اند" همیشه در موردِ y صادق است.»


***
مقاله‌ی ستراؤسن نقدِ بسیار مشهوری است بر مقاله‌ی راسل، و به‌تنهایی هممستقل از انتقادش به راسلبسیار تأثیرگذار بوده است. (راسل هم هفت سال بعد به آن جواب داده است.) در اوائلِ مقاله نویسنده توضیح می‌دهد که



      I think it is true to say that Russell's Theory of Descriptions, which is concerned with the last of the four classes of expressions I mentioned above (i.e. with the expressions of the form "the so-and-so") is still widely accepted among logicians as giving a correct account of the use of such expressions in ordinary language. I want to show, in the first place, that this theory, so regarded, embodies some fundamental mistakes. 


گمان نمی‌کنم این پاراگراف هیچ پیچیدگیِ زبانی یا مفهومی‌ای داشته باشد. ترجمه‌ی خانمِ گندمکار را بخوانید (ص. ۸۹):


    فکر می‌کنم درست است که بگوییم، نظریه‌ی اوصاف راسل، به چهار طبقه‌ی آخر از الفاظ مورد بحث من مربوط می‌شود؛ یعنی الفاظی که به صورت «فلانی یک جوری است» هستند. این دسته از الفاظ هنوز به شکل گسترده‌ای در میان منطق‌دانان قابل قبول‌اند، زیرا توجیه مناسبی از کاربرد این قبیل الفاظ را در زبان روزمره به دست می‌دهند. من در گام نخست، می‌خواهم نشان دهم که این نظریه‌ی راسل دربردارنده‌ی برخی اشتباهات بنیادین و اساسی است.



ستراؤسن دارد می‌گوید که نظریه‌ی راسل به عباراتِ به شکلِ "the so-and-so" می‌پردازد. مترجمِ فارسی در مقاله‌ی راسل عبارتِ "the son of So-and-so" را، که شاملِ این عبارت است، در صفحه‌ی ۶۲ به "پسرِ فلانی" برگردانده‌ است (که به نظرم ترجمه‌ی بدی نیست). پس احتمالاً مترجمِ فارسی معتقد است که "the so-and-so" یعنی "فلانی". حالا چیزی که من نمی‌فهمم این است که چرا در ترجمه‌ی متنِ ستراؤسن این عبارت برگردانده شده است به "فلانی یک جوری است": نمی‌فهمم که "یک جوری است" از کجا آمده است. و لطفاً توجه کنید که این اصلاً اشکال کوچکی نیست:‌ "فلانی یک جوری است" جمله است، و "the so-and-so" قرار است شکلِ کلّیِ وصف‌های معیّنو نه جمله‌هاباشد. لازم نیست زبان‌شناس یا منطق‌دان باشیم، یا مقاله‌های راسل و ستراؤسن را یک بار خوانده باشیم، تا فرقِ اینها را بدانیم. 

در همین پاراگراف، ستراؤسن بی هیچ تعقیدی در کلام به ما می‌گوید که نظریه‌ی راسل هنوز در بینِ منطقیون وسیعاً چونان نظریه‌ای موردِ قبول است که می‌تواند کاربردهای عباراتی به شکلِ "فلانی" در زبانِ روزمره را به‌درستی توضیح بدهد. اما در ترجمه‌ی فارسی می‌خوانیم که این دسته از الفاظ (یعنی الفاظِ به شکلِ "فلانی یک جوری است"!) هنوز در بینِ منطقدانان قابل قبول‌اند... 

***
و باعثِ تأسف است که برای پیداکردنِ این موارد وقتِ چندانی صرف نکردم.

۱۳۹۲ دی ۱۷, سه‌شنبه

فوران


دوست داشتم می‌توانستمیعنی بلد بودمنقاشی کنم. تابلوی مدرنی بی موضوع، پر از رنگ‌های درهم‌آمیخته، عمدةً قرمز و سیاه. تقدیم به او. بعد،‌ هر از چندی، تاریخی زیرش اضافه می‌کردم. حتماً امروز با این دردِ مطبوعِ مچِ دستِ راست این کار را می‌کردم.

۱۳۹۲ دی ۶, جمعه

"ز سرکه مِی طمع داری نیاید"



چند روز پیش خبرگزاری تسنیم مطلبی درباره‌ی زلاتان ایبراهیموویچ منتشر کرده است. پاراگرافِ پایانیِ متن این است: 


ابراهیموویچ تصریح کرد: من مانند یک سرکه خوب هستم. هرچقدر که بمانم بهتر می‌شوم. هرچه سنم بالاتر رود کیفیت بازی‌ام بهتر می‌شود.


خبرگزاری تسنیم منبعی برای متن‌اش به‌دست نداده است. اما، شاید تصادفاً، گزاره‌های بیان‌شده در این متن اشتراکِ زیادی دارد با متنی که در همان روزها سایتِ مشهوری منتشر کرده است. حدس‌زدن‌اش دشوار نیست که در آن متن زلاتان گفته است که شبیه به شراب است. 

برخی فقها معتقدند که شراب اگر سرکه شود پاک می‌شود؛ اما به‌گمان‌ام جایگزین‌کردنِ واژه‌ی "شراب" با واژه‌ی "سرکه" با امانت‌داری سازگار نباشد.

۱۳۹۲ آذر ۲۲, جمعه

مدیر مسؤول در صفحه‌ی اول


سال‌ها است کیهان می‌خوانم، مخصوصاً نوشته‌های آقای حسین شریعتمداری را. (مقالاتِ ایشان را نوعاً از نظرِ قوّتِ استدلال دوست دارم؛ یک بار هم مخالفت‌ام را منتشر کرده‌ام.) چیزهایی که در بیانِ خوبی‌های این روزنامه گفته‌ام را مکرر نمی‌کنم.   

به نظرِ من روزِ یکشنبه هفدهمِ آذر روزنامه‌ی کیهان خطای حرفه‌ایِ بزرگی مرتکب شده است. تیترِ یکِ روزنامه (در صفحه‌ی اول) این است:


شریعتمداری: طالبان و مدعیان اصلاحات دو لبه قیچی آمریکا هستند


غیرحرفه‌ای از دو وجه. یکی اینکه اینکه بزرگ‌ترین عنوانِ صفحه‌ی اولً اختصاص یافته باشد به نقلِ قولی از کسی، قاعدتاً باید نشان بدهد که، چونان تابعی از اهمیتِ شخص و اهمیتِ حرف، آن قول در میانِ مطالبِ آن روزِ روزنامه اهمیتِ ویژه‌ای داشته است. در همین صفحه تیترِ دیگری هست که حرفی از آقای رئیس‌جمهور را نقل می‌‌کند: "رئیس جمهور: ایران ۷۵ میلیون بسیجی دارد". گمان نمی‌کنم که سردبیرِ کیهان معتقد باشد که حرفِ آقای شریعتمداری مهم‌تر از حرفِ آقای روحانی بوده است (به نظرم حرفِ آقای شریعتمداری بدیع‌تر از حرفِ آقای روحانی هم نبوده است). سطحی از صفحه‌ی اول که به عکس و خبرِ آقای شریعتمداری اختصاص یافته بیش از سه‌برابرِ سطحی از صفحه است که به عکس و خبرِ آقای روحانی اختصاص یافته.

دوم اینکه آقای شریعتمداری مدیرِ مسؤولِ این روزنامه هستند، و به نظرم شدیداً ناپسند است که مدیرِ مسؤول این‌قدر به‌شدت در صفحه‌ی اول مطرح شود، حتی اگر مقامِ رسمیِ مهمی داشته باشد یا محبوبیتِ زیاد داشته باشد یا حرفِ مهمی زده باشد، و حتی اگر انتصابی نباشد و حتی اگر روزنامه متعلق به  بیت‌المال نباشد.

۱۳۹۲ آذر ۱۷, یکشنبه

معلمِ اول را در خواب دیدم؛ گفت:



 
باید این را عملاً یاد بگیری که مهربانیْ فضیلتِ مهم‌تری است از آزاداندیشی و تقیّد به منطق و اومانیسم. منظورم مشخصاً و مخصوصاً مهربانی در مواجهه با دیگران است در حیطه‌هایی که معتقدی خودت در آن حیطه‌ها درست عمل می‌کنی. (بگذریم از اینکه در همان حیطه‌ها هم واقعاً خیلی هم خوب نیستی، با اینکه ادا و ادعا کم نداری.) از ۲۵:۷۲ اگر یاد نمی‌گیری، دست‌کم به موعظه‌ی خودت عمل کن.


۱۳۹۲ آبان ۳۰, پنجشنبه

"از سرِ اردیبهشت تا بُنِ آبان"



تا زیباییِ مدرسِ جنوب در بعدازظهرِ بارانیِ تهرانِ پاییزی را از دست ندهم تصمیم می‌گیرم یک امروز را به هزینه‌ی پنج-شش‌برابری و به اضافه‌کردنِ آلودگی فکر نکنم و با مترو نروم به کافه‌ی محبوب‌ام. ["کافه‌ی محبوب" ترکیبِ وصفی است، نه اضافی.] جلو می‌نشینم. 

آقای راننده‌ موسیقی‌ای می‌گذارد که به نظرم از آنهایی است که با مجوزِ وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی منتشر می‌شود. شنیدن‌اش مرا یادِ‌ پوسترهای پسرانِ جوانی می‌اندازد:‌ عکس‌هایی شدیداً روتوش‌شده، چهره‌هایی همه از دیدِ من شبیه به هم، هیچ‌کدام نه به نحوِ شگرفی باهوش. قصدم توهین نیست؛ دارم گزارش می‌‌کنم.   

آی‌پادم را، پس، پیش از اینکه به بزرگراه برسیم روشن می‌کنم. اواخرِ ترانه‌ی داوودیِ کوئن است و به‌زودی سمفونیِ پنجم شروع می‌شود. اما آقای راننده ضدحمله می‌زند: خودش هم شروع می‌کند به (اول دکلمه، بعد) آواز خواندن. بوی کیک‌اش هم آزارم می‌دهد. در ابتدای بزرگراه‌ِ صدر پیاده می‌شوم و سوارِ‌ ماشینِ دیگری می‌شوم.

اوضاع خوب است و کار خوب پیش می‌رود. مادرِ می را بکرد باید قربان. سرِ حال که باشم نوعاً یادِ قصیده‌ی استاد می‌افتم. سیِ هشت هم که البته مزید بر علّت می‌شود.

۱۳۹۲ آبان ۲, پنجشنبه

در جست‌وجوی شغل



از وقتی که در پژوهشگاه دانش‌های بنیادی کار نمی‌کنم چند جا درس داده‌ام، اما باید یا بیشتر درس بدهم یا کارِ دیگری هم پیدا کنم. (با توجه به اینکه به هیچ صورت در گزینشِ عقیدتی-سیاسی شرکت نمی‌کنم، ظاهراً به‌دست‌آوردنِ شغلِ آکادمیک فعلاً منتفی است.) بعضی از مشخصاتِ حرفه‌ای مرا می‌شود در صفحه‌ام در وبگاهِ مؤسسه‌ی پنجره حکمت دید.

***
شاید کارفرمایانِ بالقوه بخواهند با نگاه به این وبلاگ اطلاعاتِ بیشتری درباره‌ام پیدا کنند و بخواهند به نظرهای خوانندگان هم نگاهی کنند؛ به نظرم رسید که احتمالاً به‌کلّی خالی از فایده نباشد که سیاهه‌ای از چیزهایی عرضه کنم که نظرنویسانِ ناشناس درباره‌ی این وبلاگ‌نویس مطرح کرده‌اند (بابت هرگونه ازقلم‌افتادگی پوزش می‌خواهم). مطابقِ افشاگری‌ها، این‌جانب:

  • در وزارتِ اطلاعات کار می‌کنم.
  • بازجوی یک بازداشتگاهِ مخفیِ سپاه هستم.
  • به خواستِ حکومتِ جمهوری اسلامی بوده که در نقدِ جنبشِ سبز مطلب نوشته‌ام.
  • نزدیکی به حکومت باعث شده که، علی‌رغمِ بعضی مطالب وبلاگ‌ام، با من برخوردی نشود.
  • منطق و استدلال بلد نیستم.
  • در ریاضیات بی‌سوادم.
  • در فلسفه کم‌سواد یا بی‌سوادم،‌ و این مخصوصاً در مقایسه با بقیه‌ی فلسفه‌کاران ایرانی آشکارتر می‌شود.
  • به زنان چونان شیء نگاه می‌کنم.
  • از دانشجویان‌ام سوءاستفاده‌ی جنسی کرده‌ام.
  • فسادِ اخلاقی‌ام باعث شده مرا از پژوهشگاه دانش‌های بنیادی اخراج کنند. (یک بار هم برای فرار از اخراج بود که مطلبی در نقدِ خانمِ فرح دیبا نوشتم.)
  • پنجاه‌ساله هستم.
  • هم‌جنس‌گرا هستم.
  • به اتهامِ تجاوزِ جنسی محاکمه شده‌ام و/یا تحتِ تعقیب هستم.
  • در فروپاشیِ چندین خانواده نقش مهمی داشته‌ام.

۱۳۹۲ مهر ۲۰, شنبه

ترجیح



به نظرم اگر بنا بر احمق‌بودن باشد بهتر است احمقی سنّتی بود تا احمقی مدرن.