۱۳۹۵ فروردین ۱۱, چهارشنبه

عجالةً

تهرانِ خلوتِ زیبا: اوائلِ سالِ جدیدِ جلالی، اواخرِ تعطیلات. عربی‌پرانیِ تنوینی. تلفنی که مکرراً زنگ می‌زد. رساله‌ی هنوزنوشته‌نشده‌ای که حقوق‌اش هرگز به هیچ ملکه‌ای تقدیم نمی‌شد. میهمانی‌ای در پیشِ رو که نرفتن نداشت. ماهِ نو، که در شعرهای آینده هم بر می‌آمد؛ دوستی-و-علاقه‌ی عمیقی که معلوم بود در راه است. من کمی جوان‌تر از این روزهای او. چندهزار و ششصد و پنجاه و چند روز پیش: جمعه، غـُرّه‌ی ربیع‌الأول. 

۱ نظر: