تقاطعِ توحید و آزادی، به طرفِ جنوب. پشتِ چراغِ قرمز. آقایی از بینِ ماشینها میآید و شروع میکند به پاککردنِ شیشهی جلوی ماشین—یا دقیقتر بگویم: شروع میکند به کشیدنِ پارچهی ظاهراً نهچندان تمیزی به شیشه. راننده [با بازیِ خانمِ برگمن] با اشارهی دست، ملایم و بیابهام، از آقا میخواهد که ادامه ندهد. آقا کمی ادامه میدهد، و بعد از جلوی ماشین ردّ میشود و میآید در کنارِ درِ دیگرِ جلو، و به این طرفِ شیشه میپردازد.
همراهِ خانمِ راننده لفظاً از آقا میخواهد که ادامه ندهد. آقا، نه خیلی مؤدبانه، میگوید "عیدیِ ما رو نمیدی؟"
چراغ خوشبختانه سبز میشود.
دوستِ خانمِ راننده میگوید: عملاً داشت میگفت یا عیدی میدهی یا شیشه را "پاک میکنم"!
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر