۱۳۹۵ فروردین ۱۱, چهارشنبه

عجالةً

تهرانِ خلوتِ زیبا: اوائلِ سالِ جدیدِ جلالی، اواخرِ تعطیلات. عربی‌پرانیِ تنوینی. تلفنی که مکرراً زنگ می‌زد. رساله‌ی هنوزنوشته‌نشده‌ای که حقوق‌اش هرگز به هیچ ملکه‌ای تقدیم نمی‌شد. میهمانی‌ای در پیشِ رو که نرفتن نداشت. ماهِ نو، که در شعرهای آینده هم بر می‌آمد؛ دوستی-و-علاقه‌ی عمیقی که معلوم بود در راه است. من کمی جوان‌تر از این روزهای او. چندهزار و ششصد و پنجاه و چند روز پیش: جمعه، غـُرّه‌ی ربیع‌الأول. 

۱۳۹۵ فروردین ۹, دوشنبه

چاپِ استانداردِ کاوشِ اول

کاوشی در خصوصِ فهمِ بشریی هیوم (معروف به کاوشِ اول) در دوره‌ی حیاتِ‌ نویسنده‌اش ده بار چاپ شد، و هیوم در هر چاپ تغییراتی می‌داد، کمتر محتوایی و بیشتر سبکی. کسی که با روالِ چاپ مخصوصاً در قرنِ هجدهم آشنا نباشد شاید به نظرش برسد که وقتی خودِ نویسنده بر چاپِ اثرش نظارت داشته طبیعی‌ترین/درست‌ترین کار برای بازنشرِ اثرْ این است که همان چاپِ آخر را عیناً منتشر کنیم. [لابد در مواضعی لازم خواهیم دانست توضیحاتی اضافه کنیم؛ بحث‌ام در این است که متنِ اصلی چه باید باشد.] نیز، شاید به‌نظر برسد که اگر کسی بخواهد چنین اثری را ترجمه کند بدیهی است که متنِ مرجع‌اش باید همان آخرین چاپی باشد که نویسنده بر آن اشراف داشته است. در موردِ کاوشِ اول، این آخرین چاپ چاپِ ۱۷۷۲ بوده است. (هیوم برای تغییراتِ یک چاپِ بعدی هم دستورهایی نوشته بوده است؛ این چاپ در ۱۷۷۷ منتشر شده است، و یک فرقِ عمده‌اش با همه‌ی چاپ‌های قبلی‌‌اش این است که بیش از هفتاد درصدِ فصلِ سومِ کتابیعنی بیش از هفتاد درصدِ فصلِ "در بابِ تداعیِ ایده‌ها"از آن حذف شده است.)

تا همین اواخر،‌ یعنی تا پایانِ قرنِ بیستم، چاپی از کاوشِ اول که متنِ استاندارد محسوب می‌شد آنی بود که سلبی-بگی در قرنِ نوزدهم تصحیح کرده بود و در دهه‌ی ۱۹۷۰پیتر نیدیچ بازنگری‌اش کرده بود. احتمالاً فلسفه‌خوانان آن چاپِ خاص را با آن قطعِ کوچکِ دلپذیر و با آن فهرستِ تحلیلیِ مفصّل و توضیحاتِ نیدیچ به خاطر دارند.

می‌گویم تا همین اواخر، چرا که به‌نظر می‌رسد ویراستِ انتقادیِ جدیدِ کاوشِ اول کم‌کم دارد جای آن چاپ را می‌گیرد. این کتاب یکی از محصولاتِ پروژه‌ی تصحیحِ انتقادیِ آثارِ هیوم است که از ۱۹۷۵ شروع شده است. تصحیحِ کاوشِ اول بر عهده‌ی تام بیچام بوده، که یک نسخه‌ی دانشجویی‌ی آن را هم منتشر کرده است. 

مصحح سیاهه‌ای ۴۰صفحه‌ای به‌دست می‌دهد از همه‌ی تغییراتِ مهمِ ویراستِ انتقادی نسبت به چاپِ ۱۷۷۲. بر مبنای این سیاهه می‌دانیم که در چه چاپی هیوم چه تغییراتی داده: در چه جاهایی کاما اضافه یا کم کرده، کلمه‌ای را عوض کرده، کلمه‌ی شروع‌شده با حرفِ کوچک را در چاپِ بعدی‌ای با حرفِ بزرگ شروع کرده، عبارتی را ایتالیک کرده، جمله‌ای اضافه کرده، پاراگرافی را حذف کرده، در موردِ اینکه deity بنویسد یا Deity سازگار عمل نمی‌کرده، از چاپِ ۱۷۵۸ مدتی کلماتی را با املای "جدید" (یعنی امریکایی) می‌نوشته و بعداً به املای استاندارد برگشته، و غیرذلک. مرضِ چاپ و کتاب هم اگر نداشته باشیم و شیفته‌ی فیلسوف هم اگر نباشیم، باز هم شاید اینها برایمان بسیار خواندنی باشد.

مصحح این را به‌تفصیل توضیح می‌دهد که چرا در جاهایی متنِ ۱۷۷۲ را کنار گذاشته است و سیاست‌های کلـّی و تصمیم‌های موردی‌اش چه بوده است. (یک دلیلِ عمده برای تصمیم به ایجادِ تغییراتی نسبت به چاپِ ۱۷۷۲ این بوده است که حروفچینانِ آن زمان نوعاً خیلی دقیق نبوده‌اند؛ و دانسته است که دست‌نویس‌های هیوم به لحاظ رسم‌الخط و نقطه‌گذاریْ یکنوا‌خت‌تر است از نوشته‌های چاپ‌شده‌اش.) مصحح در پایانِ استدلال‌های به‌-نظرِ-من-نیرومندش می‌گوید (ص. 219) که برخی هنوز معتقدند که باید متنِ هیوم را چونان میز یا صندلیِ‌ عتیقه‌ای دید که هر خراش و تَرَک‌اش را باید همان‌طور نگه داشت و ظاهرش را اصلاح نکرد چرا که این خرابی‌ها حالا بخشِ جدانشدنی‌ای از اثرِ عتیقه است. اما مصحح معتقد است که این تصور، گرچه شاید برای آثارِ ساخته‌شده از چوب مناسب باشد، برای شاهکارهای حوزه‌ی تفکر مناسب نیست. مع‌هذا، مصحح سخت کوشیده است که دخالت‌اش در متن کمینه باشد.

۱۳۹۵ فروردین ۷, شنبه

وگرنه

تقاطعِ توحید و آزادی، به طرفِ جنوب. پشتِ چراغِ قرمز. آقایی از بینِ ماشین‌ها می‌آید و شروع می‌کند به پاک‌کردنِ شیشه‌ی جلوی ماشینیا دقیق‌تر بگویم: شروع می‌کند به کشیدنِ پارچه‌ی ظاهراً نه‌چندان تمیزی به شیشه. راننده [با بازیِ خانمِ برگمن] با اشاره‌ی دست، ملایم و بی‌ابهام، از آقا می‌خواهد که ادامه ندهد. آقا کمی ادامه می‌دهد، و بعد از جلوی ماشین ردّ می‌شود و می‌آید در کنارِ درِ دیگرِ جلو، و به این طرفِ شیشه می‌پردازد.

همراهِ خانمِ راننده لفظاً از آقا می‌خواهد که ادامه ندهد. آقا، نه خیلی مؤدبانه، می‌گوید "عیدیِ ما رو نمی‌دی؟"

چراغ خوشبختانه سبز می‌شود.

دوستِ خانمِ راننده می‌گوید: عملاً داشت می‌گفت یا عیدی می‌دهی یا شیشه را "پاک می‌کنم"!

۱۳۹۵ فروردین ۳, سه‌شنبه

شاید درخشان‌ترین توالیِ هیلری‌ها





این عکس را در وفاتیه‌ی هیلری پاتنم در نیویورک تایمز دیده‌ام. نمی‌دانم عکس را کِی گرفته‌اند؛ اما، به هر حال، خیلی نزدیک است به تصویری که از پاتنم دارم، پاتنمِ جلدِ دومِ مجموعه‌ی مقالاتِ فلسفی‌اش

گفته‌اند که مخوف‌ترین منتقدِ پاتنم خودِ پاتنم است. شاهدِ شاید کمترشناخته‌شده‌ای را در مطلبِ قبلی معرفی کردم. و شاید مشهورترین شاهدش موردِ کارکردگرایی در فلسفه‌ی ذهن باشد: او که از مهم‌ترین مدافعانِ این نظر بود (از جمله در یک مقاله‌ی مشهورِ ۱۹۶۰ که در همان جلدِ دوم بازنشر شده)، در ۱۹۸۸ کتابی در نقدِ آن منتشر کرد.

فیلسوفِ بسیار مهمی درگذشته است، و ترجیح‌ام این است که به‌جای ذکرِ مصیبت، بعضی اندیشه‌هایش را مرور کنم. جای آن کار اینجا نیست؛ اما کارِ دیگری هم هست: اینکه با یادِ او بخندیم، و این کاری است که همین‌‌جا هم می‌شود کرد، به لطفِ قاموسِ فلسفیی جنابِ دِنِت. این ترجمه‌ای است از مدخلِ hilaryی این فرهنگ (تعریف اشاره می‌کند به یکی از سه ترمِ تحصیلی در آکسفرد):

هیلری، اسم. (از ترمِ هیلری) دوره‌ای بسیار کوتاه اما مهم در سیره‌ی فکریِ فیلسوفی برجسته. "اوه! این چیزی است که من سه یا چهار هیلری پیش فکر می‌کردم." 

(این فرهنگ یک مدخلِ putname هم دارد [با همین املا]، که توضیحِ بیشتری لازم دارد.)

۱۳۹۴ اسفند ۲۵, سه‌شنبه

hilariously

به نظرم رسیده بود که مقاله‌ی مشترک‌ِ سالِ ۲۰۰۰اش با جولیت فلوید درباره‌ی ویتگنشتاین و گودل اشکالی دارد. ئی‌میل زدم. یک هفته که گذشت و جوابی نرسید، سری به وبلاگ‌اش زدم و دیدم که سه ماه است مطلبِ جدیدی منتشر نکرده. پیرمرد یکی-دو سال بود وبلاگ می‌نوشت، با مطالبی بعضاً‌ چندهزارکلمه‌ای. ما علاقه‌مندان‌اش نگران شدیم، و دیروز شنیدیم که مردِ بزرگ مرده است.

مارتا نوسباؤم در وفاتیه‌ای که برای پاتنم نوشته گستردگیِ موضوعیِ نوشته‌های او را هم‌طرازِ ارسطو دانسته. هم‌طرازِ ارسطو باشد یا نباشد، وسعت و حجمِ نوشته‌های هیلری پاتنم حیرت‌انگیز است. [الآن مبهماً یادم آمد که پاتنم جایی چیزی شبیه به این نوشته بود که هر چه بزرگ‌تر می‌شوم ارسطو عاقل‌تر می‌شود!] و این در کنارِ نثرِ زیبا-و-روشن-و-دقیقِ مخصوص‌اش، با آن فراوانیِ زیادِ ایتالیک‌ها. پوپر هم که در جواب‌ِ ۱۹۷۴اش به پاتنم ابرازِ‌عصبانیت کرده بود از محتوای نقدِ پاتنم، باز از تروتازگیِ نثرش گفته بود.

نبودن‌اش غمگین‌کننده است. نه فقط اینکه همیشه بوده؛ عادت داشتیم همیشه باشد و زنده باشد و اندیشه تولید کند. برای من کسی بوده است مثلِ چامسکی و اِل. کوئـن، که عمرشان دراز باد...

خیلی از ما مقاله‌هایی از پاتنم در سیاهه‌ی محبوب‌ترین‌هایمان در فلسفه است؛ من اینها را به طرزِ ویژه‌ای دوست دارم (و در این فهرست، آخرین مقاله حمله‌ای است بسیار قوی به موضعِ ذات‌گرایانه‌ای که ماقبلِ آخری را یک دفاعِ کلاسیک از آن محسوب می‌کنند):

- Craig's theorem (1965)


۱۳۹۴ اسفند ۲۴, دوشنبه

Hilary Putnam, 1926-2016


Cut the pie any way you like, 'meanings' just ain't in the head!

--"The meaning of 'meaning'" (1975), reprinted in Mind, Language and Reality: Philosophical Papers, Volume 2, Cambridge University Press, 1975, pp. 215-271; p. 227.

بدیهیات‌-/ مهمل‌گویی برای کمی کاستن از فشارِ زیادِ کارِ زیاد

آن‌قدر به‌شدت درگیرِ بازنگریِ ترجمه‌ی کتابِ فیلسوف هستم که کمی خوفِ آن دارم که لهجه‌ی غلیظِ اسکاتلندی پیدا کنم یا خیلی چاق بشوم، تازه با یاای که مانعة‌الجمع هم نیست.

یک چیزی هست که لابد کسانی در موردش نظریه‌پردازی کرده‌اند، و شاید هم اصلاً جایی خوانده باشم‌اش؛ اما به هر حال الآن گمان می‌کنم خودم فهمیده‌ام. چه چیزی؟ اینکه گاهی اقتضای دقت در ترجمه می‌تواند این باشد که ترتیبی را عوض کنیم تا ابهامی را منتقل کنیم. قدیمی‌ترین خاطره‌ای که از این دارم این است که قرار بود ترجمه‌ی چیزی را چاپ کنیم درباره‌ی کتابی از ترستن، و عنوانِ کتاب این بود:


Three-Dimensional Geometry and Topology.

مترجم عنوان را به هندسه و توپولوژیِ سه‌بعدی برگردانده بود و من استدلال کردم که ترجمه‌ی خوبی نیست چرا که در عنوانِ انگلیسی هیچ ابهامی در این نیست که اولین کلمه صفتِ "geometry" است، و روشن نیست که آیا صفتِ "topology" هم هست یا نه؛ اما، در ترجمه‌ی پیشنهادیِ فارسی، "سه‌بعدی" به طرزی بی‌ابهام صفتِ "توپولوژی" است و روشن نیست که آیا صفتِ "هندسه" هم هست یا نه. البته قاعدتاً نگاه به کتاب (یا اِشرافِ قبلی به موضوع) مشکلِ معنا را حل می‌کرد؛ اما تصورِ من این بود که ترجمه‌ی امانت‌دارانه‌ی عنوان باید این باشد:‌ توپولوژی و هندسه‌ی سه‌بعدی.

حالا هیوم صحبت می‌کند از "the general observations and maxims". با این فرض که آخرین واژه را به "اصل" برمی‌گردانیم، تصورِ من این است که ترجمه‌ی امانت‌دارانه این است: "اصول و مشاهده‌های کلـّی" (و نه "مشاهده‌ها و اصولِ کلـّی"). این هم که بگوییم "مشاهده‌های کلـّی و اصول" کارِ خوبی نیست چون، بر خلافِ اصلِ انگلیسی، اصلاً راه نمی‌دهد به اینکه "کلـّی" صفتِ "اصول" هم باشد.

 قرصِ نُهِ شب‌ات را خورده باشی. کلّاً هم که تن‌ات به نازِ طبیبان نیازمند مباد.

۱۳۹۴ اسفند ۲۱, جمعه

۴۶۵

چهارصدو شصت‌وپنج روز از انتشارِ یک بیانیه‌ی دانشگاه تهران گذشته است. بیانیه از شخصی اسم نبرده بود، اما گویا تصورِ عمومی این بود که مربوط می‌شود به اتهاماتِ مطرح‌شده در موردِ آقای دکتر محمود خاتمی. در این بیانیه آمده بود که 

دانشگاه تهران همواره بر رعایت اخلاق علمی، حفظ حقوق معنوی و مالکیت فکری افراد حقیقی و حقوقی و نیز مجامع دانشگاهی و علمی اهتمام و تأکید ویژه داشته و دارد و این امر مهم و بدیهی را جزو وظایف ذاتی و اصول مسلّم و راهبردی خود می داند و برای نیل به این مقصود، اندک تسامح و مجامله‌ای را نخواهد پذیرفت. از این رو به منظور حفظ و حراست از حقوق و حیثیت دانشگاه و فرد یا افراد ذیحق، کمیته‌ای متشکل از برجسته ترین استادان مرتبط تشکیل داده تا این موضوع را با سرعت، دقت و جدیت تمام مورد بررسی تخصصی قرار دهند. بدیهی است هر نتیجه‌ای که از این بررسی حاصل آید ملاک و مناط عمل قرار خواهد گرفت و جهت تنویر افکار عمومی اعلام خواهد شد.


"سرعت، دقت و جدیت". چهارصدوشصت‌وپنج روز گذشته است و هنوز نتایجِ بررسی‌های آن کمیته رسماً اعلام نشده است.


۱۳۹۴ اسفند ۱۸, سه‌شنبه

بی‌ادبی لزوماً جرم نیست

این روزها صحبت از آقای نادر قاضی‌پور زیاد است. ایشان که فعلاً در مجلس شورای اسلامی نماینده‌ هستند یکی از منتخبانِ مجلسِ دهم از ارومیه هم هستند. روزنامه‌ی قانون روزِ دوازدهمِ اسفند گزارشی منتشر کرد از صحبت‌های آقای قاضی‌پور که، حتی در همین قطعاتِ منتشرشده، حاویِ توهین‌های متعدد و شوخی‌های رکیک و لاف‌های مهوّع است. روایت‌های مفصل‌تری را می‌شود با جست‌وجوی ساده‌ای پیدا کرد، بعضاً با صدا و تصویر. 

روزِ شانزدهمِ اسفند روزنامه‌ی قانون نظرهای چهار حقوق‌دان را منتشر کرده، با صحبت از "جنبه‌ی عمومی جرم" و ردّ اعتبارنامه در مجلسِ دهم، و غیره. در همین روز روزنامه‌ی شرق هم مقاله‌ای منتشر کرده است با عنوانِ "در ذهن شما چه می‌گذرد آقای قاضی‌پور"، که حدس‌زدنِ محتوایش دشوار نیست. واکنش‌ها به اینها محدود نبوده است و ظاهراً متنوع و بسیار متعدد بوده است. خودِ آقای قاضی‌پور در موردِ بعضی حرف‌هایشان عذرخواهی کرده‌اند، گرچه ظاهراً در موردِ بخش‌های دیگری از حرف‌هایشان مفتخرانه ایستاده‌اند.

از هر دو گزارشِ روزنامه‌ی قانون این‌طور می‌فهمیم که صحبت‌های آقای قاضی‌پور دقیقاً عمومی نبوده است: در گزارشِ اول آمده که این صحبت‌ها در "میتینگ انتخاباتی" ایشان بوده، و در دومی (که دقیق‌تر به‌نظر می‌رسد) ذکری از این است که این صحبت‌ها در ستادِ انتخاباتی‌‌شان بوده است، یعنی در جمعِ محدودِ کسانی که برای ایشان کار می‌کرده‌اند (گیرم کسانی هم از "طرفداران" ِ آقای قاضی‌پور حضور داشته‌اند و فیلم و صدا برداشته‌اند و  منتشر کرده‌اند). کنفرانسِ مطبوعاتی نبوده، سخنرانی‌ای در جای عمومی‌ای نبوده؛ به نظرم بی‌اخلاقیِ اولیه‌ای که در اینجا انجام شده است دقیقاً همین است که صحبت‌هایی را که در جمعِ کوچکی انجام شده منتشر کرده‌اند.

یک وقت هست که دزدانه واردِ دفترِ حزبِ رقیب شده‌اند، و حالا نواری منتشر می‌شود که نشان می‌دهد رئیس‌جمهور مستقیماً در اصلِ ماجرا یا در تلاش برای پنهان‌سازی‌اش نقش داشته است؛ در این صورت به نظرم مطّلعان نه فقط مجازند افشاگری کنند، بلکه حتی شاید موظف باشند چنین کنند. ایضاً اگر فیلمی منتشر شود از بدرفتاریِ زندانبان با زندانی، یا استاد با دانشجو، و از این قبیل.

آیا ماجرای آقای قاضی‌پور از این دست است؟‌ آیا ایشان در جمعی عمومی، با علم به گستردگیِ مخاطبان، به کسانی توهین کرده‌اند؟‌ آیا قرار بوده صحبت‌های ایشان در جایی منتشر شود؟ آیا صحبت‌های افشاشده نشان می‌دهد که ایشان از اختیاراتِ قانونی‌ای که داشته‌اند سوءاستفاده کرده‌اند؟ تصور می‌کنم که این‌طور نبوده. (وضعیتِ یک بخشِ خاص از صحبت‌های ایشان متفاوت است؛ به آن بخش خواهم پرداخت.)

شاید خیلی کم باشند کسانی که اگر گفت‌وگوی خصوصی‌ یا محفلی‌شان را بشنویم واکنشِ فوری‌مان چهره‌درهم‌کشیدن نباشد. چند نفر از ما به دردسر نمی‌افتیم اگر صحبت‌های تلفنی‌‌مان یا شوخی‌هایمان در جمعِ ده-بیست‌نفره‌ی هم‌دوره‌ای‌های دانشکده‌مان منتشر شود؟

متأسفانه الآن به کتاب‌های کوندرا دسترس ندارم؛ اما مبهماً یادم هست که در جایی (شاید در یکی از بخش‌های کتابِ خنده و فراموشی) صحبت از این بود که، در حکومتی کمونیستی، دولت متنِ صحبت‌های خصوصیِ یکی از مخالفان را منتشر کرده بود، و موجی ایجاد کرده بود از نفرت از او: صحبت‌های منتشرشده پُر بود از حرف‌های مستهجن، و شاید [درست یادم نیست] حرف‌هایی نامحترمانه درباره‌ی حتی دوستان و هم‌فکران. اما کم‌کم عقلا دریافتند که تقریباً هر کسی در خلوت یا در جمعی خصوصی حرف‌هایی می‌زند که اگر انتشارِ عام پیدا کند چنین واکنش‌هایی ایجاد می‌‌کند.

بر خلافِ مطلب‌نویسِ شرق، من معتقد نیستم که اصلاً مهم باشد که در ذهنِ آقای قاضی‌پور چه می‌گذرد. آقای قاضی‌پور دوستِ من نیست؛ قرار نیست با ایشان معاشرت کنم، و در آن صحبت‌هایشان هم با عمومِ مردم طرف نبوده‌اند. آنچه مهم است این است که آقای قاضی‌پور وظایفِ نمایندگی‌شان را چگونه انجام می‌دهند و چه برنامه‌هایی دارند. اینکه در جمعِ هواداران‌شان، و علی‌الظاهر در وضعیتی که نمی‌دانسته‌اند دیگرانی هم خواهندشان دید، با هیجان‌زدگی چیزهایی گفته‌اند به ما مربوط نیست. لابد شخصیتی متین‌تر و پخته‌تر در همان جمع هم جورِ دیگری حرف می‌زد، و اگر افشا می‌شد محترمانه‌تر عذرخواهی می‌کرد؛ اما گمان نمی‌کنم ناپختگی و عدمِ متانتْ مستندِ‌ خوبی برای ردّ اعتبارنامه و تعقیبِ قانونی باشد.

اینکه کسی بگوید زنان را شایسته‌ی نمایندگی نمی‌داند، و در جمعی غیرعمومی چیزهای مشمئزکننده‌ای هم بگوید، گمان نمی‌کنم شایسته‌ی پیگیری باشد. اما یک نکته باقی می‌مانَد که تصور می‌کنم مقامِ مسؤولی باید دنبال کند: در بخشی از صحبت‌های منتشرشده‌ی آقای قاضی‌پور چیزی هست که می‌شود این‌طور فهمیده شود که ایشان در زمانِ جنگ گروهی از اسیرانِ دشمن را کشته‌اند. این، اگر از جنسِ لافِ گزاف نبوده باشد، سرنخی است از یک جنایتِ محتمل، و گویا در این‌جور موارد مهم نیست که شاهد یا سرنخ چطور به‌دست آمده باشد.

۱۳۹۴ اسفند ۱۵, شنبه

"کنون خورد باید میِ خوشگوار"

فقط توانسته بودم برایش دیوانِ حافظ بفرستم. در صفحه‌ی عنوان‌اش تاریخِ زمستان را نوشته بودم. از دور بوسه بر رخِ مهتاب می‌زدم.