شهرِ بهتر
یک. "فتوکپی نداریم. لطفاً سؤال نکنید."
دو. "اینجا بلیتفروشی نیست. لطفاً سؤال نکنید."
سه. "لطفاً آدرس نپرسید."
به نظرم در اینها—که بر درِ مغازهها و بر شیشههای دکـّهها میبینیم—خشونتی هست.
یکِ جدید. "نزدیکترین جا برای فتوکپی: دفترِ فنـّیِ پرستو، آن طرفِ خیابان."
دوی جدید. "میخواهید بلیتِ اتوبوس بخرید؟ سی قدم به طرفِ میدانِ سرافراز بروید."
سهی جدید.
سهی جدیدتر. "شرمندهایم که گاهی شاید سرمان شلوغ باشد و نتوانیم برای پیداکردنِ نشانی کمک کنیم."
سهی حتی بهتر. "این اطراف را خوب میشناسیم؛ اگر نشانیتان را پیدا نکردهاید در خدمتایم."
شما هم اگر 10 یا 15 سال مغازه داشتید یک روز از آدرس دادن خسته می شدید
پاسخحذفشک نکن
بسیار خوب. مخصوصا بخش ِ مربوط به شماره ی سه.
پاسخحذففقط یک نکته. نمی خواهم بگویم شاهد یا برهانی دارم مبنی بر اینکه این جمله ها خشن نیستند، فقط می خواهم بگویم که "کوتاهی"ِ عبارات ِ غیر ِ جدید مهمترین ویژگی شان برای جلب ِ توجه ِ مردم است. نمی دانم اگر این جدید ها را بنویسید پشت ِ در ِ دکانتان چند نفر تا آخر ِ شب در را به بهانه ی همین ها که نوشته اید ندارید باز می کنند. شاید تجربه آدم ها را مختصر کرده. شاید مثلا:
یک ِ چند سال ِ بعد: فتو کپی؟ نه!
دو چند سال ِ بعد: بلیط؟ نُچ!
سه چند سال ِ بعد.
سه ی چند سال بعد تر: آدرس؟ بی خود!
این پستِ تان را خیلی دوست داشتم!:)
من این نوشته رو روی لایک خور دیدم و واقعا لذت بردم از خواندنش. عالی بود. عالی.
پاسخحذفhttp://likekhor.com/hot
پاسخحذفhttp://likekhor.com/search/?site=%D9%86%D8%B3%D8%AE%D9%87%E2%80%8C%DB%8C%20%D9%82%D8%A7%D8%A8%D9%84%D9%90%20%D8%A7%D9%86%D8%AA%D8%B4%D8%A7%D8%B1
پاسخحذفمن نمی دانم چرا چند واژه در نظری که من گذاشتم جا مانده.درستش این بود:
پاسخحذف...اینکه این جمله ها خشن نیست.(خط دوم)
... برای جلب ِ توجه ِ مردم...(خط سوم)
... تا آخر ِ شب در را به بهانه ی همین ها... (خط پنجم)
خيلي خوب بود. اگر جرات كنم ميروم و به خانمي كه در غرفه پرستاري در منزل بيمارستان نشسته پيشنهاد ميدهم كه جمله مشابهي به جاي "اينجا اطلاعات نيست لطفا سوال نفرماييد" به شيشه اش بزند.
پاسخحذفیاد ماجرای ابراهیم افتادم در هود، 74-76: ...آخه لوط هم اونجاست! همینجوری.
پاسخحذفfor a girl i know the only way to do things is the even_better_3 :)
پاسخحذفبی خیال بابا...خشونت اینها درمقابل صحنه های هر روزه ای که میبینیم چسخشونت هم نیست. بچه هایی که تو اتوبوسها می پلکند و دستفروشی میکنن رو میخواهید با کدوم "جدید" خشونت زدایی کنید؟ یا کارگرهایی که سر هر میدون چمباتمه زدن منتظر وانتی که بیاد سوارشون کنه یا شاید اینها به اندازه اونها خشونت توش نیست؟
پاسخحذفیا پسرهای آفتابسوخته ای که دهها ساعت توی میدونها ایستاده اند و کاغذهای "فراگیر پیام نور" رو میچپونن تو دست رهگذرها
یا پیرزن و پیرمردهایی که به خاطر یه کم طولانی تر شدن مدت سوار و پیاده شدنشون به اتوبوس کمی بیشتر از مدت زمان معمولی خجالتزده دویست تا مسافر قلچماق و راننده میشن و هی باید گردن کج کنن تا راننده گاز نده بره...اینها رو نمیبینید گویا.
این وبلاگ به شما توصیه کرده بمیرین. خیلی خشن و بی و ادبه
پاسخحذفhttp://shaghagh.blogspot.com/2010/08/blog-post_30.html
شادي: من هم دوست داشتم اين پست رو.
پاسخحذفمن با سارا موافقم.
پاسخحذفسارا،
پاسخحذفنمونههایی که میگویید البته زشتاند. به نظرم کسی هم نباشد که زشتی/خشونتشان را انگار کند. چرا گمان میکنید که من اینها را نمیبینم؟ آیا نباید بگویم که فلان کار خشن است مگر اینکه همهی نمونههای کارهای خشنتر را هم ذکر کرده باشم؟ آیا برای رفعِ هیچ عیبی نباید تلاش کنم مگر اینکه برای رفعِ هر عیبِ بزرگتری تلاش کرده باشم؟ من میتوانم به دوستام بگویم که به نظرِ من باید با همسرش در جمع با احترامِ بیشتری صحبت کند. اگر این را بگویم، به نظرم اعتراضِ واردی نیست که کسی بگوید "آقا شما هم دلتان خوش است: اینهمه همسرکشی و ضرب و جرحِ همسران به دستِ همسران هست، حالا شما گیر دادهاید به یک مورد بهاصطلاح بیاحترامی؟"
من هم بيشتر با اون خشونتي كه گفتي موافقم. نوشتههاي بعديش چه دوست داشتني بود. اصلا آدم دوست داره بره اون آقاي فروشنده رو بغل كنه واسه مرامش...
پاسخحذفبه نظرم ما ایرانی ها به تعارف الکی عادت کرده ایم.گر چه می گوییم" تشریف بیاورید تو" ولی معلوم نیست واقعن منظور مان چیست . البته که جملات پیشنهادی نویسنده دبهتر اند دوستانه اند ولی صاحب مغازه "حق "دارد جواب آدرس را ندهد.او یک واقعیت مطلق را با ساده ترین عبارت اطلاع رسانی کرده او در مغازه اش فتو کپی ندارد .لازم نیست از جوب رد شوید ،در مغازه را باز کنید،در نوبت بایستید و تازه بفهمید صاحب مغازه فتوکپی ندارد. کلن هر انسانی حق دارد در جواب "ساعت چند است حرف نزند "چون حال ندارد . . من با وادار کردن دیگران به مودب بودن ،خوش برخورد بودن ،الکی لبخند زدن مشکل دارم.
پاسخحذفمن از مغازه ی فتو کپی انتظار دارم دستگاه فتوکپی اش خوب کار کند در حد معمول از من پول بگیرد و بیهوده مرا معطل نکند.
البته آدم ها روزانه لطف های کوچکی به هم می کنند ولی وظیفه شان نیست .به نظرم در ایران الویت این است که هر کسی وظیفه و شغل اش را درست بدون دزدی انجام دهد
سلام دوست عزیز به بلاگ ما سر بزنید مایل بودید بگید تا همدیگرو لینک کنیم:)
پاسخحذفچه خشونتی هست؟
پاسخحذفضمناً پرسنده ی کینه جو (بدل از "دروغگوی کینه جو) ممکنه بپرسه: "آن طرف خیابان بالاتر یا پایینتر؟" "میدان سرافراز کجاست؟" "الان وقت دارین؟" ....
جواب کاوه به سارااین نکته اصلی را، که خودش طرح کرده، نادیده می گیرد که انواع پیشنهادی او فقط شکل های زبانی نیستند بلکه مبتنی بر فلسفه ی به کارنبردن خشونت است؟ صاحبان این مشاغل کجا باید این نوع رفتار را یاد گرفته باشند؟ مدرسه، سینما، مسجد، خیابان، پارک، رادیو و تلویزیون؟ اگر هم بلد باشد در نظام هزینه-فایده اجتماع ما رفتارهای پیشنهادی چه برایش به بار می آورد؟
پاسخحذفثانیاً مثال خشونت با همسر اصلا مثال خوبی نیست چون آن تذکر در حد خانواده ممکن است بسیار کارساز باشد. اما اینکه با نصیحت از افراد، نه رسانه های اولولعزم، بخواهیم روی دیوارها ننویسند "بی حجاب .... است" کمی به شوخی می ماند.
ثالثاً با اینکه صاحب یک مغازه فتوکپی را از نزدیک می شناسم، هرقدر تلاش کردم یکی دو نمونه ی گفتار/رفتار مأمور شهرداری، مالیات و اداره اماکن را با این صاحب مغازه ی نوعی به "صورت قابل انتشار" دربیاورم میسر نشد.
«اولولعزم»؟
پاسخحذفببخشید الفش جا افتاد منظور اولوالْعَزْم بود که بنا تعریف دائره المعارف بزرگ اسلامی عبارت است از "تعبيري قرآنى در اشاره به پيامبران شكيبا، كوشا و دورانديش كه در بيشتر آثار اسلامى در مرتبهاي بالاتر از ديگر انبيا جاي گرفتهاند."
پاسخحذفتوسّعاً به هر شخص یا پدیده ای اطلاق می شود که در میان همگنانش جای بالاتری در سلسله مراتب داشته باشد.
کاوه،
پاسخحذفخطابت به سارا بود ولی می خواهم از نظری که موافقش هستم دفاع کنم.
اگر دوستت در کنار بد حرف زدن با همسرش،قاتل پدرش هم هست و تنها تو می دانی. ترجیحت برای موضوع ارشاد کدام مورد است؟ وکدام را منطقی می دانی؟
گمان می کردم شهر بهترت تلاشیست برای بهتر شدن یک شهر و نه فقط بهتر شدن
موضوع مثالت دوست بهتر نیست،انسان بهتر است. در این صورت من اسم این پستت را دنیای بهتر می گذاشتم که برایم کلی گویی ناخوشایندی می شد.
مرتیکه،
پاسخحذفبرای *همه*ی حرفهای شما جواب ندارم.
در جوابام به سارا میخواستم بگویم که برای سعی در بهتر کردنِ اوضاع در یک مورد، ضرورت ندارد که اول به همهی موردهای حادتر پرداخته باشم؛ قصدم از مثالِ همسران این بود. به نظرم احتمالِ تأثیرگذاری بحثِ دیگری است.
شهروندان کجا باید رفتارِ ملایمتر (یا رفتاری که من بیشتر میپسندم) را یاد گرفته باشند؟ با شما موفقام که رسانههای قویِ عمومی خیلی به اینها نمیپردازند (گرچه به نظرم نشانههای مثبتی میشود در تابلوهای شهرداری و بعضی تبلیغهای حکومتیِ تلویزیونی دید، که البته بیشتر ناظر به رعایتِ حقوقِ شهروندی است). مطمئن نیستم که لازم باشد در این مورد نظری داشته باشم—من دارم در این فضای شخصی تصورم از شهرِ بهتری را توصیف میکنم. در ضمن، به هر حال، وبلاگ هم رسانهای است.
ندا،
پاسخحذفمن پلیس یا مدعیالعموم یا شهردار یا رئیسجمهور نیستم؛ شهروندی عادی هستم. اینجا سعی کردم تصورم را از وضعیتی از شهرم توصیف کنم که از حیثِ خاصی از وضعیتِ فعلیاش بهتر است. قرار نیست به ازای هر دو بدیای مسؤول باشم حتماً در موردِ یکیاش (و در موردِ بدیِ بزرگتر) کاری کنم. جریان را هم به شکلِ "ارشاد" نمیبینم: سعی میکنم در موردِ سلیقهام تبلیغ کنم.
کاوه،
پاسخحذفوقتی از سلیقه شخصی حرف می زنی دیگر جایی برای بحث نمی ماند.موفق باشی.
فقط یک مورد، من گمان می کنم که میدانم پلیس یا...نیستی ولی به عنوان یک اهل ریاضی و منطق(آنچه تصورم از تو است)برایم مثالت در جواب به سارا عجیب است.
موفق باشی.
شايد بشود انتقادِ برخي دوستان را به نحوِ موجهتري مطرح کرد. اشکال در اين نيست که چرا کاوه لاجوردی دربارهیِ مصداقهایِ بزرگترِ خشونت حرف نزده و دربارهیِ مصداقهایِ کوچکترِ آن حرف زده: اين حقِ هر انساني ست که دربارهیِ حساسيتهایِ ويژهیِ خودش و به انتخابِ خودش سخن بگويد. اما شايد بشود اين اشکال را ـ نه بر مدعی که دقيقاً بر ادعا ـ گرفت که چرا تغييردادنِ فلان نوشتهیِ پشتِ شيشههایِ مغازههایِ شهرِ لبريز از اعدام و زندان و فقر و تجاوز از اين شهر شهرِ «بهتر»ي میسازد؟ توجه داريم که اين «بهتر» بودن سويههایِ برجستهیِ ذهنی/شخصی دارد. من کاملاً درک میکنم که از از چشماندازِ ذهنِ تکتکِ افرادي که سارا مثال زد تغييرِ اين نوشتههایِ شيشهها شهر را حتا ذرهاي بهتر نکند. در اين صورت شايد بشود گفت که تغييردادنِ فلان نوشتهیِ پشتِ شيشهها همواره شهر را بهتر نمیکند، بلکه تنها برایِ ذهني شهر را بهتر میکند که تا حدِ خوبي از زجرِ خشونتِ فقر و اعدام و شکنجه فارغ است.
پاسخحذفو البته بايد اضافه/تصحيح کنم که اين هم اشکالي بر متن وارد نمیکند، زيرا نويسنده احتمالاً ادعا نکرده که اين «بهتری» يک ارزشِ همگانی و فرا-شخصی ست. چنانکه از کامنتي پيدا ست بحثِ کاوه تنها بر سرِ سليقه و نيکوبدِ شخصیِ خودِ او ست.
پاسخحذف@ایمان :
پاسخحذفگیریم که شهر پر از فقر و فساد و اعدام.یه ذره بهتر نمیشه این شهر اگه نوشته ها این جوری عوض بشه؟ از این نظر بهتر نمیشه؟
حالا چرا از پرستو و فرزانه مایه گذاشتی راستی؟ :)))
پاسخحذفمریم،
پاسخحذف*از جمله* چون، از بینِ کسانی که میشناسم، اینان از بهترین بهترکنندگانِ شهرند.
و ممنون بابتِ افشاگری!
مهم نیست برای وجود خشونت در جامعه از همه انواع آن مثال اورد. این مثالهایی که نگارنده آورده: اینها نشانه هستند. و با همین نشانه ها هست که می توان به عمق و دیگر ابعاد آن پی برد. وقتی در جامعه ای انسان ها تا این حد هم نمی توانند به یکدیگر مهر بورزند، خوب مشخص است خشونت موج میزند!
پاسخحذفبه قول مولانا (در باب شناخت از نشانه ها)
کودکی در پیش تابوت پدر
زار مینالید و بر میکوفت سر
کای پدر آخر کجاات میبرند
تا ترا در زیر خاکی آورند
میبرندت خانهای تنگ و زحیر
نی درو قالی و نه در وی حصیر
نی چراغی در شب و نه روز نان
نه درو بوی طعام و نه نشان
نی درش معمور نی بر بام راه
نی یکی همسایه کو باشد پناه
چشم تو که بوسهگاه خلق بود
چون شود در خانهی کور و کبود
خانهی بیزینهار و جای تنگ
که درو نه روی میماند نه رنگ
زین نسق اوصاف خانه میشمرد
وز دو دیده اشک خونین میفشرد
گفت جوحی با پدر ای ارجمند
والله این را خانهی ما میبرند
گفت جوحی را پدر ابله مشو
گفت ای بابا نشانیها شنو
این نشانیها که گفت او یک بیک
خانهی ما راست بی تردید و شک
نه حصیر و نه چراغ و نه طعام
نه درش معمور و نه صحن و نه بام
زین نمط دارند بر خود صد نشان
لیک کی بینند آن را طاغیان