۱۳۸۹ مرداد ۱۰, یکشنبه
"پپسی": دقتِ رذیلانهی مشدّد
روی صندلیِ عقب نشسته بودم، پشتِ سرِ راننده. آقایی کنارم بود که معلوم بود دوشنبهی هفتهی آینده میرود آرایشگاه. خانمی که جلو نشسته بود دوهزارتومانیای داد. اسماش یا شیوا بود یا پانتهآ—فرصت نشد تحقیق کنم. چینهای نازکِ انگشتِ وسطِ دستِ چپِ خانم، و خطهای طولیِ لاکِ بیرنگاش را هم با وضوحِ زیاد میدیدم؛ دیدنِ شمارهی سریالِ اسکناس که چیزی نبود.
سه چهارراه آنطرفتر گفتم "قربان، ممنون؛ همینجا لطفاً." نگه داشت. نفرِ کناریام پیاده شد. کمی به طرفِ راست رفتم اما پیاده نشدم. با تظاهر به بیحوصلگی به راننده نگاه کردم. مکث. "سوار که شدم، دوهزارتومانیای تقدیم کردم که خرد بفرمایید و موقعِ پیادهشدن وقتتان گرفته نشود."
انکار کرد، طبیعتاً. کمی تندی کرد. گفتم "ببینید، من جسارت نمیکنم؛ مطمئن هستم یادتان رفته." گفتم که شاید بتوانم مطمئناش کنم که پول دادهام: گفتم که مدتی در ترافیک گیر کرده بودم قبل از اینکه سوارِ این ماشین بشوم، و حوصلهام سر رفته بوده و اسکناسام را نگاه میکردهام. "شمارهی اسکناسی که دادم را هم یادم هست: بیستوچهار روی شش، شصتوهشت، چهلوشش، پنجاهویک." گفتم که دومین دوهزارتومانی است از پایین، در دستهی اسکناسی که دستاش است. چند ثانیهای طول کشید تا، تا حدی بر اثر اصرار پسرِ جوانی که بهجای خانم سوار شده بود، متقاعد شود که بررسی کند. با پسرِ جوان شماره را دیدند (و من خونسردانه تکرار کردم). چارهای نداشت، طفلک، جز دادنِ "بقیه"ی پول.
۱٣۸۷.
دلبستگیِ شرلوک هومز به کوکائین مشهور است—مشخصاً میشود نگاه کرد به اولین گفتگو و نیز آخرین جمله در نشانهی چهار.
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
کوکایین که آدم را غیبگو نمیکند. باعث میشود آدم همان چیزهایی که هست و دیده میشود را ببیند.
پاسخحذف"غیبگویی"ها کارِ قوهی استنتاجِ هومز است (که البته در این هم کوکائین بیتأثیر نیست!).
پاسخحذف:)) خیلی خوب، خیلی...
پاسخحذفیک چیز ِ دیگر:
پاسخحذفواقعا اینکه انکار کند پول را گرفته "طبیعی" ست؟
چند باری برایم این اتفاق افتاد و راننده اگر چه که چهره اش زیاد خوشحال به نظرنمی رسید ولی پذیرفت که پول را گرفته.
یادم باشد شماره همه اسکناس های کیف پولم را حفظ کنم :)
پاسخحذفمن اگر جات بودم بدون چونه زدن دوباره پول رو میدادم ... واقعا حوصله ی کل کل کردن ندارم ! مخصوصا اگه موقع برگشت باشه ...
پاسخحذفناشناس قبلی، *دوباره* میدادی؟ کل داستان اینه که طرف اصلاً پول نداده.
پاسخحذفببینم کاوه تو از نوادگان professor Moriarty نیستی؟
پاسخحذفاین کار تو مکاتب اخلاقیای که میگفتید موجهه؟ یا لازمه یک مکتب جدید براش تأسیس کنیم؟
پاسخحذفخطاب به من:
پاسخحذفبرایم روشن نیست کدام مکتب را میگویید. از نظرِ من کاری که شخصیتِ اصلیِ داستان کرده غیراخلاقی است. البته احتمالاً قرار نیست نویسندهی هر داستانی در هر مورد موضعاش را دربارهی کارهای شخصیتها توضیح بدهد؛ اما تصادفاً در اینجا حدس میزدم صفتِ "رذیلانه" در عنوانْ داوریام را نشان بدهد.
شما در پشت سر راننده بودهايد، بعيد است كه رانندهاي در هنگام گذاشتن اسكناس در دستهاش طوري اين كار را بكند كه شما ببينيد آن را كجا گذاشته است ( دسته اسكناس را روي رانها يا جلوي شكم يا نهايتا در ناحيه فرمان نگه ميدارد).
پاسخحذفبهتر بود نويسنده در صندلي عقب سه نفر را مي نشاند و شما را نه در پشت راننده و نه در پشت خانم مينشاند؛ در وسط بهترين است. البته نويسنده دقّت كند نفر سوم بايد در طول راه خواب باشد يا دير سوار شده باشد __كه بعيد است__ يا زود پياده شود.
خیلی چسبید،هر چند ایرادات ناشناس بالا هم وارد به نظر می رسد.ضمنا ربطش را به شرلوک هلمز نفهمیدم،توضیح میدهید استاد؟
پاسخحذفدوست داشتم قصه دقت رذیلانه را...:-)
پاسخحذفبرای ناشناسی کمی منتظر:
پاسخحذفباید فکر کنم. بعضی تاکسیها در گوشهی بالای سمتِ چپِ شیشهی جلو آینهی کوچکی دارند که قطاعی از کره است. احتمالِ دیگر این است که راوی استنتاج/مشاهده کرده که راننده هر اسکناسِ ورودی به دخل را در آخرین جایی میگذارد که ترتیب را بههم نزند. (در دستهی اسکناسهای راننده اسکناسها به ترتیبِ ارزش مرتب شدهاند. فرض کنید چند پانصدتومانی دارد. اینها همه روی هزارتومانیها هستند. وقتی پانصدتومانیِ جدیدی وارد میشود راننده این اسکناسِ جدید را بعد از پانصدتومانیها و روی اولین هزارتومانی میگذارد.) شاید راوی مشاهده کرده است که بعد از پیاده شدنِ خانمی که راوی شمارهی اسکناساش را دیده است مسافرِ دیگری هم دوهزارتومانیای داده است (که راوی شمارهاش را ندیده است، چون "پشت"-ِ اسکناس بالا بوده است).
اما احتمالاً کلِّ اینها از مقولهی پشتک زدن است و باید تن داد به چیزی از جنسِ اصلاحِ پیشنهادیِ شما. ممنون بابتِ تذکر.
خواهش ميكنم.
پاسخحذفبله به اين فكر كرده بودم، دومين دوهزارتوماني از زير يعني: خانمی که جلو نشسته بود و نفرِِ کناری هر دوشان، دو هزار توماني دادهاند،پس اسكناسِ شما مي بايست سومين دوهزار توماني از زير مي بود.كمتر پيش ميآيد كه رانندههاي آماده براي از كوره دررفتن،دريافتِ پشتِ سرهمِ پولِ درشت را فراموش كنند.(راننده مي تواند در انتهاي داستان از بابت رفتارش به خود افتخار كند!)
اگر داستان، فيلمنامه يا نمايشنامه شود آينه ايدهي خوبي است.
البته به گمانم از خط دومِ اين نوشتهام، از همان مقولهي پشتك زدن امّا اينبار با اجراي بنده بود.
داستان غریبیست!!!
پاسخحذفراضیم آقا، راضیم. و شرط میبندم نصف کسانی که این را خواندهاند و کیف کردهاند نفهمیدهاند چه شد!
پاسخحذفالان که کامنتها را خواندم اصن خیلی بیشتر از نصفن گویا!
پاسخحذف