دو بار پیش آمده که پدر رضایت داده پسری را ببرند، و بردهاند و باز نیاوردهاند. بارِ اول مقصر بودهاند، بارِ دوم نه.
گریان آمدهاند و میگویند که یوسف را با متاعشان گذاشته بودهاند و رفته بودهاند برای مسابقه، و گرگْ یوسف را خورده [یا شاید: دریده] است. در پایانِ آیه میشنویم که به پدر میگویند وَ مَا أَنتَ بِمُؤْمِنٍ لِّنَا وَ لَوْ كُنَّا صَادِقِينَ: و تو باورمان نمیداری، اگرچه راستگو باشیم (۱۷). پیراهنِ بهخونآلودهی یوسف را چونان شاهد میآورند: وَ جَآؤُوا عَلَى قَمِيصِهِ بِدَمٍ كَذِبٍ (۱۸). پدر باور نمیکند و میگوید که نفسشان کار را برایشان آراسته است (۱۸).
در نگاهِ اول شاید "کَذِب" که در جمله آمده زاید بنماید: نه آیا ما خوانندگان میدانیم که یوسف را نکشتهاند؟ آیا در نبودِ این صفت اینطور گمان میکردیم که آنقدر از هوشِ پدر میترسیدهاند که پیراهن را واقعاً به خونِ یوسف (و نه خونی دروغین) آغشتهاند؟ شاید بهنظر بیاید که ذکرِ این صفت خلافِ ایجازِ جاری در سوره است. من، بی آنکه کتابی در لغتِ عرب سراغ داشته باشم که نظرم را تأیید کند، حدس میزنم که کَذِب به معنای آشکارا دروغین هم باشد.* تصور میکنم که در اینجا مراد این است که خونْ آشکارا دروغین است—آشکارا، در نظرِ یعقوب. با پیشتررفتن در داستان میفهمیم که ترفندِ برادران به طرزِ رقّتآوری ناکارآمد بوده است: پدری که خواستهاند با خونِ دروغین بفریبندش همان است که کاروان از مصر که حرکت میکند بوی پیراهنِ درراه را باز میشناسد (۹۴)؛ برای چنین کسی میتوان خونِ مثلاً کبوتر را خونِ پسر جا زد؟ دوست دارم فکر کنم که شاید یکی از چیزهایی که یعقوب میگوید که نفسشان برایشان آراسته خودِ این حیلهی بهخونآلودنِ پیراهن باشد. گاهی حیلهای میاندیشیم و کارآمد میانگاریماش، و سخت ناکارآمد است.
مصر، سالها بعد. برادران شواهدِ محکمی دارند که برادرِ یوسف دزدی کرده. حرفشان دربارهی یوسفِ کودک در حضورِ یوسفِ صاحبمقام (۷۷) به نظرم از سرِ این است که درماندهاند و شرمندهاند و سعی میکنند از متهم فاصله بگیرند—نه عجب که او دزدی کرده: برادرش هم دزدی کرده بود. برادران تقاضا میکنند که یکی از برادران را بهجای آن که به دزدی متهم است نگه دارند. جوابِ رد میشنوند. [به داستانِ اتهامِ سرقتِ جام و این گفتوگوی خاص باید جداگانه بپردازیم.]
آنطور که من میفهمم، در ۸۳-۸۰ ابهامی هست (و من این ابهام را بسیار دوست دارم) در اینکه تا کجا داریم مشورتِ برادران را میشنویم و از کجا با گروهی از برادران در حضورِ یعقوب هستیم. در یکی از خوانشهای ممکن، داستانگویی مثلِ وقتی است که در فیلمی هنوز داریم صدای صحنهی قبلی را میشنویم و چیزی که میبینیم مالِ صحنهی بعدی است [...]؛ به هر حال، به پدر پیشنهاد میکنند—یا قرار است پیشنهاد کنند—که درستیِ گزارششان را با مصریان و کاروانیان بررسد. و بعد میگویند که وَ إِنَّا لَصَادِقُونَ: ما راستگوییم (۸۲).
وقتی چیزی میگوییم و مخاطبمان صراحتاً تشکیک میکند در راستگوییمان و میخواهیم خودمان را تبرئه کنیم، یک نشانهی راستگوییمان این است که شاهدِ مستقلی معرفی کنیم (به پدر میگوییم که خودش از مردمانِ شهری که آنجا بودهایم یا از کاروانیانی که با ما آمدهاند ماجرا را بپرسد)، و یک نشانهی راستگو نبودنمان این است که شاهدی معرفی کنیم که مستقل نیست (پیراهنی که آوردهایم). اما نکتهای که در گزارشِ حرفهای برادران هست فقط این نیست. وقتی که دروغ میگویند، جملهای شرطی اظهار میکنند: حرفمان را باور نخواهی کرد حتی اگر راستگو باشیم؛ وقتی که راست میگویند، جملهشان مشروط نیست: و ما راستگو هستیم.
---
* دو دوستِ عربیدانام لطفاً گشتند و در لغتنامهها چنین معنایی پیدا نکردند. ترجمههای فارسیای که نگاه کردهام (عبدالمحمد آیتی، ابوالقاسم پاینده، کاظم پورجوادی، بهاءالدین خرمشاهی، محمدمهدی فولادوند، و یک ترجمهی فارسیِ قرنِ چهارم که مهدی محقق با عنوانِ قرآن عظیم منتشر کرده است) هیچکدام متن را طوری که من پیش مینهم ترجمه نکردهاند. اما المیزان (ترجمهی فارسیِ سیدمحمدباقر موسویهمدانی، جلدِ ۲۱، کانون انتشارات محمدی، ۱۳۴۹، ص. ۱۶۴): "کذب بصدای بالای کاف و صدای زیر ذال، مصدر است، و در اینجا بجای اسم فاعل بکار رفته تا مبالغه را برساند، در نتیجه معنا چنین میشود «بخونی کاذب که کذبش آشکار بود»."
گریان آمدهاند و میگویند که یوسف را با متاعشان گذاشته بودهاند و رفته بودهاند برای مسابقه، و گرگْ یوسف را خورده [یا شاید: دریده] است. در پایانِ آیه میشنویم که به پدر میگویند وَ مَا أَنتَ بِمُؤْمِنٍ لِّنَا وَ لَوْ كُنَّا صَادِقِينَ: و تو باورمان نمیداری، اگرچه راستگو باشیم (۱۷). پیراهنِ بهخونآلودهی یوسف را چونان شاهد میآورند: وَ جَآؤُوا عَلَى قَمِيصِهِ بِدَمٍ كَذِبٍ (۱۸). پدر باور نمیکند و میگوید که نفسشان کار را برایشان آراسته است (۱۸).
در نگاهِ اول شاید "کَذِب" که در جمله آمده زاید بنماید: نه آیا ما خوانندگان میدانیم که یوسف را نکشتهاند؟ آیا در نبودِ این صفت اینطور گمان میکردیم که آنقدر از هوشِ پدر میترسیدهاند که پیراهن را واقعاً به خونِ یوسف (و نه خونی دروغین) آغشتهاند؟ شاید بهنظر بیاید که ذکرِ این صفت خلافِ ایجازِ جاری در سوره است. من، بی آنکه کتابی در لغتِ عرب سراغ داشته باشم که نظرم را تأیید کند، حدس میزنم که کَذِب به معنای آشکارا دروغین هم باشد.* تصور میکنم که در اینجا مراد این است که خونْ آشکارا دروغین است—آشکارا، در نظرِ یعقوب. با پیشتررفتن در داستان میفهمیم که ترفندِ برادران به طرزِ رقّتآوری ناکارآمد بوده است: پدری که خواستهاند با خونِ دروغین بفریبندش همان است که کاروان از مصر که حرکت میکند بوی پیراهنِ درراه را باز میشناسد (۹۴)؛ برای چنین کسی میتوان خونِ مثلاً کبوتر را خونِ پسر جا زد؟ دوست دارم فکر کنم که شاید یکی از چیزهایی که یعقوب میگوید که نفسشان برایشان آراسته خودِ این حیلهی بهخونآلودنِ پیراهن باشد. گاهی حیلهای میاندیشیم و کارآمد میانگاریماش، و سخت ناکارآمد است.
مصر، سالها بعد. برادران شواهدِ محکمی دارند که برادرِ یوسف دزدی کرده. حرفشان دربارهی یوسفِ کودک در حضورِ یوسفِ صاحبمقام (۷۷) به نظرم از سرِ این است که درماندهاند و شرمندهاند و سعی میکنند از متهم فاصله بگیرند—نه عجب که او دزدی کرده: برادرش هم دزدی کرده بود. برادران تقاضا میکنند که یکی از برادران را بهجای آن که به دزدی متهم است نگه دارند. جوابِ رد میشنوند. [به داستانِ اتهامِ سرقتِ جام و این گفتوگوی خاص باید جداگانه بپردازیم.]
آنطور که من میفهمم، در ۸۳-۸۰ ابهامی هست (و من این ابهام را بسیار دوست دارم) در اینکه تا کجا داریم مشورتِ برادران را میشنویم و از کجا با گروهی از برادران در حضورِ یعقوب هستیم. در یکی از خوانشهای ممکن، داستانگویی مثلِ وقتی است که در فیلمی هنوز داریم صدای صحنهی قبلی را میشنویم و چیزی که میبینیم مالِ صحنهی بعدی است [...]؛ به هر حال، به پدر پیشنهاد میکنند—یا قرار است پیشنهاد کنند—که درستیِ گزارششان را با مصریان و کاروانیان بررسد. و بعد میگویند که وَ إِنَّا لَصَادِقُونَ: ما راستگوییم (۸۲).
وقتی چیزی میگوییم و مخاطبمان صراحتاً تشکیک میکند در راستگوییمان و میخواهیم خودمان را تبرئه کنیم، یک نشانهی راستگوییمان این است که شاهدِ مستقلی معرفی کنیم (به پدر میگوییم که خودش از مردمانِ شهری که آنجا بودهایم یا از کاروانیانی که با ما آمدهاند ماجرا را بپرسد)، و یک نشانهی راستگو نبودنمان این است که شاهدی معرفی کنیم که مستقل نیست (پیراهنی که آوردهایم). اما نکتهای که در گزارشِ حرفهای برادران هست فقط این نیست. وقتی که دروغ میگویند، جملهای شرطی اظهار میکنند: حرفمان را باور نخواهی کرد حتی اگر راستگو باشیم؛ وقتی که راست میگویند، جملهشان مشروط نیست: و ما راستگو هستیم.
---
* دو دوستِ عربیدانام لطفاً گشتند و در لغتنامهها چنین معنایی پیدا نکردند. ترجمههای فارسیای که نگاه کردهام (عبدالمحمد آیتی، ابوالقاسم پاینده، کاظم پورجوادی، بهاءالدین خرمشاهی، محمدمهدی فولادوند، و یک ترجمهی فارسیِ قرنِ چهارم که مهدی محقق با عنوانِ قرآن عظیم منتشر کرده است) هیچکدام متن را طوری که من پیش مینهم ترجمه نکردهاند. اما المیزان (ترجمهی فارسیِ سیدمحمدباقر موسویهمدانی، جلدِ ۲۱، کانون انتشارات محمدی، ۱۳۴۹، ص. ۱۶۴): "کذب بصدای بالای کاف و صدای زیر ذال، مصدر است، و در اینجا بجای اسم فاعل بکار رفته تا مبالغه را برساند، در نتیجه معنا چنین میشود «بخونی کاذب که کذبش آشکار بود»."
برای نمونه این را.
پاسخحذفاز تحلیلتان در دو پست مربوط به سوره ی یوسف محظوظ شدم، همانطور که از پستتان در مورد داستان دیدار موسی و خضر در مجمع البحرین. این که گفتید چطور کسی که بوی پیراهن یوسف را از دور تشخیص می دهد نمی تواند بفهمد که خون پیراهن برای یوسف نیست منطقی است. اما در عین حال این چند بیت عطار را هم برای من تداعی کرد:
پاسخحذفیکی پرسید از آن گم گشته فرزند
که ای روشن روان پیر خردمند
ز مصرش بوی پیراهن شنیدی
ولی در چاه کنعانش ندیدی؟!
بگفت احوال ما برق جهان است
گهی پیدا و دیگر دم نهان است
گهی بر طارم اعلی نشینیم
گهی تا پیش پای خود نبینیم
یعقوب اعتراف می کند که این ها خیلی هم دست خودش نیست، بعضی مواقع پرده از جلوی چشمانش کنار می رود بعضی مواقع هم مثل سایر انسان های عادی است. همانطور که اصولا خاصیت این "جهان (جهنده)" است که همواره از حالی به حالی جهش می کنیم و در یک حال ثابت نیستیم.
ممنون
ممنون بابتِ این نظر. البته عطار در عالَمِ دیگری است؛ گمانِ من این است که یعقوب هرگز باور نکرده است که یوسف در آن روز کشته شده است--دلیلام هم این است که یعقوب رؤیای یوسف در ابتدای داستان را به این صورت تعبیر کرده است که به یوسف در آینده علمِ تعبیرِ خواب اعطا *خواهد شد*، و لذا یوسف دستکم باید مدتی زنده بماند.
حذف