منطقِ احترام
اواخرِ صحبتِ نسبتاً کوتاهِ تلفنی دِینا پرسیده بوده است "میخواهی بیشتر صحبت کنیم؟"
"نه... تو روشن کردهای که در این مورد کوتاه نمیآیی، من هم در این چند ماه دیدهام که تحملِ وضع برایم خیلی سخت است. واقعاً بهتر است مدتی دور باشیم."
خداحافظی.
چند روز بعد به دینا تلفن کرده بوده است، شکوهکنان از اینکه که دینا از او نخواسته نرود. و دینا گفته بوده "ببین، تو آدم بالغِ پختهای هستی و حتماً فکرهایت را کرده بودهای. هنوز هم فکر میکنم لازمهی جدیگرفتنِ تو این بود که اصرار نکنم."
ما انسانیم و ترجیج می دهیم انسان بمانیم نه یک رباط یا یک ذهن خسته تحلیلی!
پاسخحذفباید عاطفه را هم جدی گرفت حتی برای آدم بالغ پخته ای چون تو.
کاش یه رونوشت از این متن بفرستی به سیمینِ «جدایی نادر از سیمین».
پاسخحذفاحتمال دارد دینا با اوردنِ کلمه ی "بالغ" خواسته بگوید طرفش بچه است یا بچه بازی در می آورد. اما احتمالا خود دینا هم می داند که دنیای بالغ هابدون آن همه عناصر شیرین و دوست داشتنمی بچه گانه چقدر غیرقابل تحمل می شد. دُزِ مجاز این عناصر هم: جا بجا کَ نعبد جابجا کَ نستعین.
پاسخحذفمرتیکه، دینا (وبا توجه به عنوان روایت، فکر میکنم نویسنده) از کلمهٔ «بالغ» برای منظوری که تو احتمالش را دادهای استفاده نکرده (اند). حتا مشخصتر: تصمیم مخاطب را از روی بچگی فرض نکرده و آن را کاملا جدی گرفته (اند). فکر نمیکنی واکنش دینا به هر دو تماس تلفنی متفاوت میبود اگر حدس تو درست بود؟ -- قبول دارم که یک راه دیگر میتوانست این باشد که دینا بعضی یا همهٔ چیزهایی را که مورد علاقهٔ مخاطبش نبود تغییر میداد تا رابطه پایدار بماند. احتمالاً این، بدون آنکه در تضاد با پذیرش کلیت کودکیهای مطلوب و دوست داشتنی در رابطه باشد، مطلوب دینا نبوده.
پاسخحذف