والستریت جورنال مقالهای منتشر کرده است از تِین روزنباؤم با عنوانِ (تقریبیِ) "استراتژیِ حماس: مرگِ شهروندانِ غیرنظامی". تا چند ساعتی بعد از خواندناش نمیتوانستم بگویم که خشمام بیشتر است یا حیرتام از اینکه کسی که عضوِ ارشدِ هیأتِ علمیِ دانشکدهی حقوقِ یکی از بهترین دانشگاههای دنیا است چنین چیزی مینویسد و منتشر میکند.
صحبت از این است که وقتی حماس زورش به گنبدِ آهنین نمیرسد تصمیم میگیرد که کودکان را چونان سپرِ انسانی قربانی کند. صحبت از این است که اعضای حماس و جهادِ اسلامی یونیفرم نمیپوشند و در آمبولانسهایی پر از کودکان و پر از اسلحه رفتوآمد میکنند. "در چنین اوضاعواحوالِ دیوانهکنندهای، آیا، به مفهومی حقوقی یا اخلاقی، افرادِ بالغْ شهروندِ واقعی هستند؟" اما شاید جانِ کلامِ نویسنده این باشد که مردمِ غزة با اکثریتِ قاطعی حماس را انتخاب کردهاند و حماس گروهی تروریستی است که هدفاش نابودیِ اسرائیل است. "مردمِ غزة فکر میکردند چه اتفاقی خواهد افتاد؟ [...] اهالیِ غزة در خانههایشان به تروریستها و سلاحهایشان پناه دادهاند، درست در کنارِ کاناپههای عثمانیشان و پوشکهای کثیف. وقتی اسرائیل به ساکنان در موردِ حملههای قریبالوقوع هشدار داد، آنان سرکشانه از ترکِ محل امتناع کردند."
روشن است که ادامهی صحبت چه خواهد بود: "شما حقتان در موردِ شهروندخواندهشدن را از دست میدهید وقتی آزادانه اعضای گروهی تروریستی را به عنوانِ دولتمرد انتخاب میکنید [...] بیشتر شبیه به سربازانِ وظیفه هستید تا غیرنظامیانِ بیگناه". در آخرِ مقاله هم پاراگرافی هست که البته در غزة بیگناهانی هستند و عدمِ امکانِ شناسایی و نجاتِ آنان مهمترین مسألهی اخلاقیای است که اسرائیل با آن مواجه است.
**
چه میشود کرد وقتی با چنین نوشتهای طرف هستیم؟ دمدستترین کار شاید این باشد که نشانیای از نویسنده پیدا کنیم و برویم و دشنام بدهیم و حدسهایی مطرح کنیم در موردِ رابطهی نویسنده با حکومتِ اسرائیل، یا دستکم بگوییم که آنچه این آقا گفته است مشمئزکننده و زشت و غیرمنطقی و غیرانسانی است.
**
شاید خیلی از ما با شنیدنِ اسمِ مجلهی ونیتیفِر و نگاه به روی جلدِ شمارههایش نتیجه بگیریم که نشریهای است تماماً زرد که آدمهای بیغمی برای آدمهای سادهای منتشر میکنند. به هر حال، خواندنِ مطلبی در این مجله از کایا ماکارچی (که نمیشناسم) مطمئنام کرد که راههای مؤثرتری هم برای جواب به مدافعِ حمله به غزة هست، و اینکه آزادگانِ امریکایی منحصر نیستند به چامسکی و متفکرانِ معروفِ چپ، و اینکه از آزادیِ بیان چقدر خوب میشود استفاده کرد.
میخوانیم که روزنباؤم احتمالاً متوجه نبوده است که آنچه در دفاع از اسرائیل میگوید چقدر شبیه است به حرفهای اسامة بن لادن در نامهی ۲۰۰۲اش به مردمِ امریکا: "مردمِ امریکا آن کسانیاند که دولتشان را از طریقِ ارادهی آزادِ خودشان انتخاب کردهاند؛ انتخابی که از موافقتشان با سیاستهای آنان نشأت میگیرد."
ماکارچی با استناد به حقوقدانی که همکارِ روزنباؤم است صحبت میکند از تعارضِ حرفهای روزنباؤم با حقوقِ بینالملل. بعد به خبری ارجاع میدهد از نیویورک تایمز که در یک حملهی هواییِ اسرائیل ۲۵ نفر—از جمله ۱۹ کودک—که برای افطار گردِ هم آمده بودند کشته شدهاند. یکی از مهمانان را اسرائیل ادعا کرده بوده است که عضوِ شاخهی نظامیِ حماس است.
و اگر اینها کافی نیست—نیست؟—مقالهی ونیتیفر این را هم به ما میگوید که، در مقایسه با بقیهی دنیا، جمعیتِ نوارِ غزة به طرزِ نامعمولی جوان است: حدودِ نیمی از ساکنانْ کمتر از هجدهسالشان است و در انتخاباتِ ۲۰۰۶ که حماس رأی آورد نمیتوانستند رأی بدهند.
---
هاآرتص میگوید که تا پریروز بیش از ششصد فلسطینی کشته شدهاند. عنوانِ نوشتهی وبلاگیِ من عنوانِ مقالهی رعنا عبدالله در شمارهی دیروزِ الأهرام است. خانمِ عبدالله از جمله نوشته است
آنانی که کشته شدهاند هرگز اسمشان ذکر نمیشود و ما فقط عدد میشنویم... اما این مردمان گوشت و خون داشتند؛ شبیهِ شما و من بودند. زندگی داشتند و رؤیا داشتند؛ میخندیدند و میگریستند، بزرگ میشدند و عاشق میشدند، و حالا مادرانِ سوگوار را با قلبهایی پر از درد ترک میکنند.
صحبت از این است که وقتی حماس زورش به گنبدِ آهنین نمیرسد تصمیم میگیرد که کودکان را چونان سپرِ انسانی قربانی کند. صحبت از این است که اعضای حماس و جهادِ اسلامی یونیفرم نمیپوشند و در آمبولانسهایی پر از کودکان و پر از اسلحه رفتوآمد میکنند. "در چنین اوضاعواحوالِ دیوانهکنندهای، آیا، به مفهومی حقوقی یا اخلاقی، افرادِ بالغْ شهروندِ واقعی هستند؟" اما شاید جانِ کلامِ نویسنده این باشد که مردمِ غزة با اکثریتِ قاطعی حماس را انتخاب کردهاند و حماس گروهی تروریستی است که هدفاش نابودیِ اسرائیل است. "مردمِ غزة فکر میکردند چه اتفاقی خواهد افتاد؟ [...] اهالیِ غزة در خانههایشان به تروریستها و سلاحهایشان پناه دادهاند، درست در کنارِ کاناپههای عثمانیشان و پوشکهای کثیف. وقتی اسرائیل به ساکنان در موردِ حملههای قریبالوقوع هشدار داد، آنان سرکشانه از ترکِ محل امتناع کردند."
روشن است که ادامهی صحبت چه خواهد بود: "شما حقتان در موردِ شهروندخواندهشدن را از دست میدهید وقتی آزادانه اعضای گروهی تروریستی را به عنوانِ دولتمرد انتخاب میکنید [...] بیشتر شبیه به سربازانِ وظیفه هستید تا غیرنظامیانِ بیگناه". در آخرِ مقاله هم پاراگرافی هست که البته در غزة بیگناهانی هستند و عدمِ امکانِ شناسایی و نجاتِ آنان مهمترین مسألهی اخلاقیای است که اسرائیل با آن مواجه است.
**
چه میشود کرد وقتی با چنین نوشتهای طرف هستیم؟ دمدستترین کار شاید این باشد که نشانیای از نویسنده پیدا کنیم و برویم و دشنام بدهیم و حدسهایی مطرح کنیم در موردِ رابطهی نویسنده با حکومتِ اسرائیل، یا دستکم بگوییم که آنچه این آقا گفته است مشمئزکننده و زشت و غیرمنطقی و غیرانسانی است.
**
شاید خیلی از ما با شنیدنِ اسمِ مجلهی ونیتیفِر و نگاه به روی جلدِ شمارههایش نتیجه بگیریم که نشریهای است تماماً زرد که آدمهای بیغمی برای آدمهای سادهای منتشر میکنند. به هر حال، خواندنِ مطلبی در این مجله از کایا ماکارچی (که نمیشناسم) مطمئنام کرد که راههای مؤثرتری هم برای جواب به مدافعِ حمله به غزة هست، و اینکه آزادگانِ امریکایی منحصر نیستند به چامسکی و متفکرانِ معروفِ چپ، و اینکه از آزادیِ بیان چقدر خوب میشود استفاده کرد.
میخوانیم که روزنباؤم احتمالاً متوجه نبوده است که آنچه در دفاع از اسرائیل میگوید چقدر شبیه است به حرفهای اسامة بن لادن در نامهی ۲۰۰۲اش به مردمِ امریکا: "مردمِ امریکا آن کسانیاند که دولتشان را از طریقِ ارادهی آزادِ خودشان انتخاب کردهاند؛ انتخابی که از موافقتشان با سیاستهای آنان نشأت میگیرد."
ماکارچی با استناد به حقوقدانی که همکارِ روزنباؤم است صحبت میکند از تعارضِ حرفهای روزنباؤم با حقوقِ بینالملل. بعد به خبری ارجاع میدهد از نیویورک تایمز که در یک حملهی هواییِ اسرائیل ۲۵ نفر—از جمله ۱۹ کودک—که برای افطار گردِ هم آمده بودند کشته شدهاند. یکی از مهمانان را اسرائیل ادعا کرده بوده است که عضوِ شاخهی نظامیِ حماس است.
و اگر اینها کافی نیست—نیست؟—مقالهی ونیتیفر این را هم به ما میگوید که، در مقایسه با بقیهی دنیا، جمعیتِ نوارِ غزة به طرزِ نامعمولی جوان است: حدودِ نیمی از ساکنانْ کمتر از هجدهسالشان است و در انتخاباتِ ۲۰۰۶ که حماس رأی آورد نمیتوانستند رأی بدهند.
---
هاآرتص میگوید که تا پریروز بیش از ششصد فلسطینی کشته شدهاند. عنوانِ نوشتهی وبلاگیِ من عنوانِ مقالهی رعنا عبدالله در شمارهی دیروزِ الأهرام است. خانمِ عبدالله از جمله نوشته است
آنانی که کشته شدهاند هرگز اسمشان ذکر نمیشود و ما فقط عدد میشنویم... اما این مردمان گوشت و خون داشتند؛ شبیهِ شما و من بودند. زندگی داشتند و رؤیا داشتند؛ میخندیدند و میگریستند، بزرگ میشدند و عاشق میشدند، و حالا مادرانِ سوگوار را با قلبهایی پر از درد ترک میکنند.
Very well said. What always gets me by surprise is the level of dehumanization of the Palestinian people, even by academics. Recently, one of my friends (a law professor at UofT and a human rights activist in the LGBT community) posted an article written by another law professor (can’t find the link to post here), trying to justify the killings by saying that the number of civilian casualties is much lower compared to other conflicts in the middle east, namely Syria and Iraq.
پاسخحذفYesterday I read an interview with Gideon Levy. Here is a quote from the text: “‘My biggest struggle,’ he says, ‘is to rehumanize the Palestinians. There’s a whole machinery of brainwashing in Israel which really accompanies each of us from early childhood, and I’m a product of this machinery as much as anyone else. [We are taught] a few narratives that it’s very hard to break. That we Israelis are the ultimate and only victims. That the Palestinians are born to kill, and their hatred is irrational. That the Palestinians are not human beings like us… So you get a society without any moral doubts, without any questions marks, with hardly [any] public debate.’”
http://www.independent.co.uk/news/world/middle-east/is-gideon-levy-the-most-hated-man-in-israel-or-just-the-most-heroic-2087909.html
من با حرف های ماکارچی موافقم. از دیدنِ آنچه بر اهالی غزه می رود و بیتفاوتی/همدلی بسیاری از نهادها و اشخاص هم خشمگین و اندوهگین میشوم اما "حیرت" کاوه و surprise فرزانه را درک نمیکنم. نهفته در این حیرت و تعجب پیشفرضهایی است در مورد دانشگاهیان و آکادمیسینها. این پیشفرضها، به گمان من، مبتنی بر درک معینی از جامعه شناسی دانش است. درکی که کاوه هیچگاه به علن از آن حرف نمیزند.
پاسخحذفبرخلاف کاوه، من اصلاً از حرفهای روزنباؤم تعجب نمیکنم. همانطور که از حرفهای استادان عالیرتبه دانشکده فیزیک دانشگاه صنعتی در مورد قربانیان کهریزک تعجب نمی کنم وقتی فرمودند "حقشون بود بچه مزلفها". من نمیفهمم که مثلا چرا کاوه از حرف های رئیس "پژوهشگاه دانشهای بنیادی" در مورد وقایع سال 67 یا کهریزک تعجب نمیکند یا حداقل تعجبش را ابراز نمیکند.
راستش را بخواهید من وقتی در وبلاگ کاوه مطالب سیاسی میخوان لجم میگیرد. لجم میگیرد از این ابراز احساساتِ گزینشی نسبت به کشتهشدن انسانها . اگر (و این اگر محل تأمل است) بیان نظر نسبت به وقایع داخلی در محدودهی "قابل انتشار" نباشد، گمان ندارم در شرایط کنونی نتوان از رفتار بوکوحرام با دختران دانشآموز سخن گفت. وقتی جماعتی در کنیا به آن مرکز خرید حمله کردند و برای انتحاب قربانیان خود " گزینشی" سرپایی داشتند، نام بستگانِ پیامبر اسلام را میپرسیدند و درجا به شقیقه مردودین شلیک میکردند، ما اینجا چیزی نخواندیم. تعداد کشتهشدگان لازم برای بهغلیان آمدنِ احساسات چقدر است؟ کشتهشدگان مزبور چه خاصیتی باید داشته باشند؟
Dear Martike,
پاسخحذفMy surprise was not with academics in general (otherwise I would have given examples of biologists or physicists). I was specifically talking about academics with a basic understanding of law and human rights, and in the case of my friend, a human rights activist. But, perhaps I should have been more clear.
As for the rest, I think your audience is kaave. My personal observation is that expressing ideas/feelings regarding something/someone does not necessarily mean that one doesn’t have ideas/feelings regarding other things/people. A certain level of care being associated with expression is arguable.
I am glad to be able to have a one-to-one exchange with you. I have frequently enjoyed your comments on kaave’s posts. Best wishes, Farzaneh
فرزانه خانم عزیز
حذفنخست از ابراز لطف شما خرسند وممنونم.
دوم، حرف اصلی من این است که پیشهی افراد (یعنی آنچه از آن نان درمیآورند) ومطالبی که به هر دلیل (ازجمله برای ارتقاء دانشگاهی) مینویسند الزاماً ربطی به شیوهی عمل آنها ندارد (بر آن الزاماً تأکید دارم) و جای تعجب ندارد. دوگانگی نظر و عمل فقط خاص آن دستهی معروف نیست که "چون به خلوت میروند آن کار دیگر میکنند." مثلاً، یکی از رهبران طراز اول اپوزیسیون چپ ایرانی که چندین مقاله در وصف رهایی زنان از قید ستم مردسالاری دارد، چند سال پیش در یکی از کشورهای اروپایی چنان همسرش را مضروب کرد که همسرش مدتها در پناهگاه زنان آسیبدیده بود. فرد مزبور، که در دادگاه محکوم هم شد، هنوز از همان مقالهها مینویسد. مثال دیگر آقای مایکل ایگناتیف استاد سابق حقوق بشردر دانشگاه هاروارد است که شرح حال و دستاوردهای علمی وی را میتوان اینجا دید
http://en.wikipedia.org/wiki/Michael_Ignatieff
و در همانجا میخوانیم که ارزیابی منتقدانش از وی چنین است:
hand-wringing, apologetic apologists for human rights abuses
این دوگانگی نظر و عمل دلایل متعددی دارد و منحصر به اهالی علوم انسانی و اجتماعی نیست. مثلاً پزشگان بازداشتگاهها و زندانها احتمالاً تفاسیر خاص خودان را از اخلاق پزشگی دارند
سوم، حرف شما را میپذیرم که اثباتِ شیء نفیِ ماعدا نمیکند. همچنین دورباد از من این داوری که در نظر کاوه خونِ عدهای رنگینتر است. اگر حدس زدنِ درمورد تهِ دل افراد مجاز بود، حدس قریب به یقین من این بود که کاوه در ته دل از قضایایی نضیر بوکو حرام و داعش بیزار است. اما من در مورد مکتوباتِ سیاسی وی حرف میزنم که همیشه به یک طرفِ منبر غش میکند.
بگذارید یک مثال تازهتر بزنم. در پنجسالی که از "ماجراهای انتخابات" میگذرد، کاوه انگشتشمار درمورد "حوادثی" که بر "اهالی ماجرا" گذشته مطلب نوشته (عجالتاً فقط دو مطلبِ در مورد دوتن از دوستانش را به یاد دارم). این بهخودی خود امر مهمی نیست. علاقهی کاوه باید تعیین کنندهی موضوعاتِ این وبلاگ باشد. من هم شخصاً برای دیدن آن مطالب به اینجا نمیآیم. قبلاً هم نوشتهام که کاوه شهرتی به داشتنِ دانش و بینش در امور سیاسی ندارد (یا حداقل من از چنین شهرتی بیاطلاعم). اما بعد از شش سال وقتی این پست را
http://kaavelajevardi.blogspot.ca/2014/07/blog-post_8.html
را مینویسد، این برخورد گزینشی لجِ مرا درمیآورد و توجه دارید که گزینشی به معنای سلکتیو است نه رندام. تعجبِ کاوه از این برخورد با فردی که به گمانِ بسیاری ازمعترضان انتخاباتِ گذشته محترمترین آدمِ آن جبهه نیست و چشم بستن بر سایر برخوردهای ریز و درشت با سایر افراد از صدر تا ذیل، با رعایتِ نهایتِ حُسنِ تعبیر، لجدربیار است.
ممکن است بگوئید آن آقا ناسلامتی دودوره رئیسجمهور بوده است. آنوقت من میپرسم ماجرای اقای منتظری یادتان رفته است؟
ببخشید که پرحرفی کردم
با احترام
مرتیکه
نگاه کنید به:
پاسخحذفhttp://humanizepalestine.com/