۱۳۹۳ مرداد ۱۷, جمعه

ابراهیمِ جوان


موسی و هارون را به سوی فرعون فرستاده‌اند که سرکشی کرده است. قرار است بخواهند بنی‌اسرائیل را با آنان روانه کند (طه، ۴۷)، و قرار است با فرعون به‌نرمی سخن بگویند (قولاً لیّناً، ۴۴). از خودِ متنِ کتاب نمی‌توانم دریابم که آیا ابراهیم در زمانی که با قومِ پدر احتجاج می‌کرد و در آن موقع که بت‌هایشان را شکست رسول بود یا نبود؛* اما چیزی که روشن است این است که، در بعضی از گزارش‌های کتاب، طرزِ صحبت‌اش در این دوره از جنسِ  قولاً لیّناً نیست. 

در روایتِ الأنعام، ابراهیم به پدر می‌گوید "آیا بتانی را به خدایی می‌گیری؟‌ تو و قوم‌ات را در گمراهیِ آشکاری می‌بینم" (۷۴)، که صحبتِ چندان ملایمی نیست. حتی اگر (شاید با نگاه به الصافات ۱۰۲ که درباره‌ی ابراهیمِ سالخورده است) جمله را این‌طور بفهمیم که "... به نظرِ من تو و قوم‌ات در گمراهیِ آشکاری هستید"، باز هم صحبتِ ابراهیمِ جوان نرم نیست.


و اگر در این حکایتْ صحبت نرم نیست، باری در داستانِ الأنبیا که شکلِ گفت‌وگو دارد کلامِ ابراهیم کاملاً خشن است. به پدرش و به قوم‌اش می‌گوید "این تندیس‌ها چیست که در خدمت‌شان هستنید؟" (۵۲)، و جوابی که می‌گیرد غریب نیست: پدران‌مان را عبادت‌کنندگانِ آنها یافتیم (۵۳؛ قالوا وجدنآ ءابآءنا لها عبدین). ابراهیم در اینجا جواب‌اش این نیست که توضیح بخواهد و استدلال کند، و جواب‌اش این هم نیست که با ملایمت بگوید که من با نیاکان‌مان هم‌عقیده نیستم. همان لغتِ "أب" را می‌گیرد و به سمتِ مخاطبان‌اش پرتاب می‌کند (۵۴): "گفت قطعاً شما و پدران‌تان در گمراهیِ آشکاری بوده‌اید" (قال لقد کنتم أنتم و ءابآؤکم فی ظللٍ مبینٍ).


بعد آنان چیزی می‌‌گویند و ابراهیم جوابی می‌دهد. به آن حرف و جواب‌اش کاری ندارم، غیر از اینکه بگویم به نظرم می‌رسد که کمی غریب است تصورِ اینکه داریم گزارشِ  گفت‌وگویی واحد را می‌خوانیم که یک‌ طرف‌اش ابراهیم است و طرفِ دیگر آزر و قوم‌اش: آن تصویر مناسبِ  وقتی می‌بود که ابراهیمی که مقامِ اجتماعی‌ِ مهمی داشته باشد (و احتمالاً خیلی هم جوان نباشد) برای جمعی موعظه یا سخنرانی کند. تصورِ من از گزارشِ  این سوره در ۵۶-۵۲ این است که چکیده‌ای است از رویارویی‌های متعددِ ابراهیمِ جوان با قوم—ابراهیم چنین می‌گفت، و آنان چنان می‌گفتند.


جمله‌ی بعدی‌ای که در گزارشِ الأنبیاء می‌خوانیم این است (بدونِ فعلِ قال در ابتدای آیه): "به خدا که بعد از آنکه پشت کردید فکری به حالِ بتان‌تان خواهم کرد". شاید معقول نباشد که فرض کنیم ابراهیم این را همان‌قدر روشن و بلند گفته باشد که جمله‌های قبلی را—یا دست‌کم: معقول نیست که ابراهیم این را بلند و روشن گفته باشد، و قوم به ابراهیم فرصت داده باشد که به سراغِ بتان برود. عجیب نیست که برخی مترجمان و مفسران توضیح داده‌اند که این جمله را ابراهیم در دل می‌گوید. شخصاً مایل‌ام تصور کنم که این را ابراهیم غیرشمرده و با عصبانیت و زیرلب می‌گوید، طوری که برای مخاطب‌اش چندان مفهوم نیست.



داستانِ شکستنِ بتان و پی‌آمدهایش، آن‌طور که در الأنبیاء ۷۲-۵۸ آمده، البته مشهور است. من مایل‌ام نگاهی کنم به روایتِ سریعِ الصافات ۱۰۱-۸۳. ابراهیم از پیروانِ نوح است و قلبِ سلیم دارد. از پدر و از قوم می‌پرسد که چه ظن می‌برند به خداوندِ جهانیان وقتی که دیگرانی را به خدایی می‌گیرند. نگاهی می‌کند به ستارگان (۸۸)، و می‌گوید که کسالت دارد (۸۹). قوم که پشت می‌کنند و می‌روند، ابراهیم نهانی نزدِ خدایان‌شان می‌رود.


آن‌طور که من می‌فهمم، آیه‌های ۹۱ و ۹۲ از نمونه‌های بسیار معدودی در کتاب است (نمونه‌ی دیگری هم هست؟) که کسی را تنها و در خلوت نشان‌مان می‌دهد. روشن است که در آیه‌‌های زیادی اشخاصی را در حالِ مناجات یا دریافتِ سخنِ خداوند یا در حالِ مکالمه با خداوند می‌بینیم؛ اما در اینجا ابراهیم است و بت‌ها، و ابراهیم با بت‌ها صحبت می‌کند. کسی نیست که بهتر از ابراهیم بداند که جوابی نخواهند داد—گفت‌وگویی در کار نیست؛ داریم چیزی را می‌شنویم که ابراهیم می‌گوید، بی انتظارِ جواب، حتی بی انتظارِ شنیده‌شدن: داریم ابراهیم را در خلوت می‌بینیم. 


گمانِ من این است که ابراهیمِ جوان که به سراغِ تندیس‌ها رفته عصبانی است:


 پنهان به سوی خدایان‌شان رفت. گفت "چرا چیزی نمی‌‌خورید؟(۹۱)

 چه‌تان شده که چیزی نمی‌گویید؟"(۹۲)

و با دستِ راست ضربه‌ای می‌زند... 


قوم برمی‌گردند و ابراهیم استدلالی‌تر صحبت می‌کند ("آیا چیزی را می‌پرستید که می‌تراشید؟")، و تدبیرِ قوم این است که ابراهیم را بسوزانند. در ۹۸ می‌خوانیم که خواستند حیله‌ای برایش بیندیشند و خدا خوارشان کرد. بعد،

 و گفت من به سوی پروردگاری می‌روم که مرا راه خواهد نمود (۹۹)

 ای پروردگارِ من، [فرزندی] از صالحان به من ببخش (۱۰۰)
 پس او را به پسری بردبار بشارت دادیم (۱۰۱)

و آیه‌ی ۱۰۲ شرحِ موجزِ ماجرای ابراهیمِ سالخورده و ذبحِ عظیم است که قبلاً درباره‌اش چیزی گفتم. قصدم از اشاره به ۱۰۱-۹۸ بررسیِ آن داستان نیست؛ پیش‌نهادنِ خوانشِ  دیگری از همان داستانِ بت‌شکنی و آتش است. مایل‌ام ۱۰۱-۹۹ را ابتدای فصلِ تازه‌ای از داستانِ ابراهیم نبینم، فصلی که ابراهیم، بعد از بیرون‌آمدن از آتش، هجرت می‌کند و در سالخوردگی به او مژده‌ی فرزند می‌دهند. دوست دارم ۱۰۱-۹۹ را بخشی از داستانِ آتش ببینم:


ابراهیم را گرفته‌اند و دارند تدارکِ آتش می‌بینند. ابراهیم را دارند در آتش می‌اندازند. و ابراهیم اصلاً به آتش فکر نمی‌کند: آرام است و با خداوند صحبت می‌کند. نه اینکه نگرانِ سوختن نباشد چون مطمئن است که بر او سرد و سلامت خواهد بود؛ نه: ابراهیمِ جوان—که حالا عصبانی نیست و آرام و راضی است—اصلاً به این موضوع فکر نمی‌کند. دیگران دارند سعی می‌کنند ابراهیم را مجازات کنند، و ابراهیم در عوالمِ دیگری سیر می‌کند. از جمله از خداوند طلبِ فرزندِ صالح می‌کند، و جواب را هم همان‌جا می‌شنود.


به نظرم این خوانش با ماجرای ابراهیمِ سالخورده و بشارتِ اسحق که در هود ۷۴-۶۹ (و در جاهای دیگری از کتاب) آمده در تعارض نیست؛ اما این نوشته طولانی شده است و توضیح را می‌شود برای بعد گذاشت. فقط این را هم بگویم که حکایتِ دیگری از گفت‌وگویی بینِ ابراهیم و پدر هست (مریم ۴۷-۴۱) که ابراهیمی که نشان‌مان می‌دهد مردِ جوانِ عصبانی‌ای نیست و اگرچه به سبکِ مشهورِ قرآنی در مواجهه با حرفِ لغو می‌گوید سلامٌ علیکم، واژگان‌اش و لحنِ صحبت‌اش پرمحبت است، و این را هم می‌گوید که برای پدر—پدری که ابراهیم را به سنگسار تهدید می‌کند—آمرزش خواهد خواست. تعیینِ قطعیِ ترتیبِ ماجراهای ذکرشده در کتاب کارِ بدیهی‌ای نیست؛ به هر حال، من اگر می‌خواستم در موردِ ابراهیمِ جوان داستانی بر پایه‌ی کتاب بنویسم مبنا را این می‌گرفتم که گفت‌وگوی گزارش‌شده در سوره‌ی مریم مربوط می‌شود به بعد از شکستنِ بت‌ها. ابراهیم، در پیِ چندین محاجه، بعضی بت‌ها را شکسته است و حالا آرام و راضی است و هنوز ساعتی مانده تا قوم برگردند و او را بگیرند. در این بازه ابراهیم نزدِ پدر است و با او به‌نرمی صحبت می‌کند. صحنه‌ی بعدی (الأنعام ۶۷-۵۹) این است که قومْ بت‌ها را شکسته می‌یابند و در مسیرِ مسبب‌جویی می‌شنوند که جوانی که نام‌اش ابراهیم است از آنها صحبت می‌کرده، و به سراغ‌اش می‌روند و ابراهیم با ارجاعی هوشمندانه به بتِ بزرگ—که نشکسته است—ساکت‌شان می‌کند. به گمان‌ام صحنه‌ی بعدی‌ای که باز هم پیش از آتش است آن است که البقرة ۲۵۸ گزارش می‌کند: ابراهیم همین‌قدر هوشمندانه کسِ  دیگری (شاید نمرود) را ساکت می‌کند. 
---

* از ۱۹:۴۳ برمی‌آید که ابراهیم در زمانِ گفت‌وگویی با پدرش که در پاراگرافِ آخرِ متن به آن پرداخته‌ام هدایت‌شده بوده است؛ چیزی که در آن تردید دارم رسالتِ او در این زمان است. شاهدی بر رسول‌نبودن‌اش این است که در ۱۹:۴۱ که مقدمه‌ی این گفت‌وگو است فقط صحبت از این است که ابراهیم صدّیقاً نبیاً بود، در حالی که در موردِ موسی (۱۹:۵۱) و اسمعیل (۱۹:۵۴) صحبت از رسولاً نبیاً است (در همین حوالی صحبت از نبوتِ اسحق و یعقوب و هارون و ادریس هم هست). در موردِ رسالتِ ابراهیم می‌شود به ۹:۷۰ نگاه کرد. 


۵ نظر:

  1. در این پست، کاوه داستانِ ابراهیم را بر مبنایِ خوانشِ خود از آیه‌های مختلفِ چند سوره بازگو می‌کند و برای حلِّ (رفع) تناقض یا تعارضی که ظاهراً دیده می‌شود، نظریه‌ی "ابراهیمِ جوان" را پیش‌می‌نهد [نمی‌دانم چرا یادِ "مارکسِ جوان" می‌افتم].
    این نوع خوانش/نقدِ ادبی/تفسیری از آن متن منسجم بودنِ آن متن را پیشفرض می‌گیرد. چنین فرضی در منبع زیر
    http://daftarmags.ir/Journal/Text/PajouheshGhorani/Article/index.aspx?ArticleNumber=24375
    تشریح شده. در این منبع آمده
    "قرآن منظومه منسجم، يكپارچه و پيوسته‏اى است كه از جانب خداوند سبحان به صورت دفعى و تدريجى بر پيامبر اكرم (ص) فروفرستاده شد. انسجام و پيوستگى اين منشورآفرينش در سطوح متفاوت زبانى و فرازبانى به گونه‏اى است كه تمام سوره‏ ها و آيه ‏ها راپيوسته و درهم ‏تنيده كرده است."
    در منابع زیر نیز موضوع انسجام در قران بررسی شده‌است
    http://daftarmags.ir/Journal/Text/PajouheshGhorani/Article/index.aspx?ArticleNumber=24375
    http://www.ketabmah.ir/MagazinePdf/23077.pdf
    منبع زیر به طور اخص به انسجام در داستانِ ابراهیم می‌پردازد
    http://www.anjomanfarsi.ir/pdf/pa7/2/1063.pdf
    در مقابل عده‌‌ی زیادی دیگر (هم از مؤمنان و هم از دین‌ناباوران) قائل به چنین فرضی نیستد. یافتنِ تناقض‌های کتاب‌های مقدس علاوه براین‌که ازسرگرمی‌های همیشگی دین‌ناباروان کمترجدی بوده‌است، از جمله حیطه‌های پژوهشی جدی هم هست.
    در مورد داستان‌های قران، علاوه بر بحثِ انسجام، هدف از قصه‌گویی و انواعِ ممکنِ نگاه/دیدگاه/چارچوبِ نظری به قصه‌های قران هم از موضوعاتِ مورد علاقه‌ی قران‌پژوهان بوده است. مثلاً منبع زیر را ببیند
    http://www.sharqparsi.com/2014/08/article20980
    من عادت کرده‌ام در خوانش/نقدها به دنبال چارچوبِ نظری بگردم. به گمانِ خودم عادتِ بدی نیست. [کاوه البته "شاید" موافق نباشد. (گمان می‌کنم) در جای دیگری گوش مرا از این بابت کشیده باشد :)]. در بعضی خوانش‌های کاوه، از جمله دراین پست، (صریح یا ضمنی) چنین چارچوبی نمی‌بینم. درمقابل، مثلاً از این پست‌ها
    http://kaavelajevardi.blogspot.ca/2014/05/blog-post_23.html
    http://kaavelajevardi.blogspot.ca/2014/06/blog-post_4062.html
    که مشخصاً در مورد زبان و زیبایی حرف می‌زند، لذت می‌برم.

    پاسخحذف
    پاسخ‌ها
    1. مرتیکه‌ی عزیز،

      تصورِ من این بوده است که تصویری که کتاب از ابراهیمی به‌دست می‌دهد که دارد بت‌ها را می‌شکند، و نیز بعضی از تصویرهایی که از ابراهیمی به‌دست می‌دهد که پیش از بت‌شکنی با قوم صحبت می‌کند، تصویرِ مردِ جوانِ عصبانی است. بعد مسأله‌ام این بوده است که این تصویر را—یعنی تصویرِ مردِ جوانِ عصبانی را—آشتی بدهم با ابراهیمی که با پدر به‌نرمی صحبت می‌‌کند. به نظرم چیزی که شاید بشود آن را "نظریه" خواند در اینجا است که مطرح شده: اینکه ابراهیمی که در سوره‌ی مریم می‌بینیم ابراهیمِ بعد از بت‌شکنی و قبل از ماجرای آتش است.

      پس به نظرم فهمِ ما از نوشته‌ی من متفاوت است: گمان می‌کنم شما دارید می‌گویید که من نظریه‌ای ساخته‌ام برای رفعِ بعضی تناقض‌ها و مواردِ عدمِ انسجامِ کتاب. من چنین فهمی از موضوع نداشته‌ام. من تصوری داشته‌ام از تصویرِ ابراهیمِ جوان در کتاب، و دیده‌ام که آنچه در جای دیگری از کتاب آمده با این تصور سازگار نیست؛ در اینجا بوده که نظریه‌ای ساخته‌ام. کارکردِ این نظریه قرار است این باشد که برداشتِ من از الأنعام و الصافات را با برداشت‌ام از سوره‌ی مریم سازگار کند—کارکرد قرار است این باشد که نشان بدهد برداشتِ من از کتاب برداشتی است که با خودِ کتاب ناسازگار نیست.

      در موردِ ملاحظاتِ متن‌شناختی کاملاً بی‌سوادم. اما تصورم این است که در خواندنِ متن قاعدتاً پیش‌فرضْ این است که متن منسجم است—اِسنادِ عدمِ انسجام به متن کاری است که زیادی ساده‌ است و فقط وقتی مجاز است که هیچ کارِ دیگری نتوانیم بکنیم.

      حذف
    2. کاوه عزیز
      با پوزش از تأخیر چند نکته به نظرم می‌رسد
      1. به نظر من، فهمِ من و شما از نوشته "خیلی" از هم دور نیست. "تناقضی" که من به آن اشاره دارم تناقض منطقی نیست. من باور دارم که هر متنی (خاصه متون داستانی) با خواننده (و حسّ و برداشتش) تکمیل می‌شود و به تعدادِ خوانندگان متن وجود دارد. درنتیجه، تناقضِ موردنظرمن یعنی ناسازگاری‌های برداشت‌ها/تصاویر هرخواننده از شخصیت‌ها وکنش‌های متن.
      2. من "برداشتِ من از کتاب برداشتی است که با خودِ کتاب ناسازگار نیست" این‌طور می‌فهمم که "خودِ کتاب" در کلان‌ساختار و نیز در خُردساختارش برداشتِ منسجم/سازگار منحصربه‌فردی به دست می‌دهد. که نظریه‌ی ساخته‌شده‌ی شما سعی در نزدیک شدن به آن داشته است.
      3. یک (و فقط یک) راهِ ممکنِ دیگر توضیح ناسازگاری‌ای که ذکر کرده‌اید ان است که بگوئیم ابراهیم مثل هرموجود پیر یا جوانِ دیگری انسان بوده ومثل همه‌ی انسان‌ها، در لحظاتِ مختلفِ زندگی‌اش حس‌ها و عواطفِ مختلفِ انسانی بر وی عارض می‌شده است. "اگر" این توضیح به نظر شما بیش از اندازه ساده‌انگارنه می‌رسد، "احتمالاً" برای ابراهیم و یا "خودِ کتاب" شئون دیگری قائل هستید . "در آن صورت"، به شدتِ مشتاقم آن‌ها را بشنوم. اسم آن شئون را من می‌گذارم پیش‌فرض‌های خواندنِ متن.
      4. دوست دارم بدانم که منظور شما از پیش‌فرضِ منسجم بودن متن چیست و انسجام متنی را چگونه تعریف می‌کنید؟ مثلاً نظرتان در مورد انسجام توضیح داده شده در لینک‌هایی که ذکر کردم چیست؟
      5. "ممکن است" شما در مورد ملاحظاتِ متن‌شناختی مطلب نظری نخوانده باشید، اما در عمل بسیاری از آن ملاحظات را رعایت می‌کنید. از جمله این‌که در نقدِ متون، پیش از نقد به تلویح یا تصریح انتظاراتِ خود را از منصبِ نویسنده، خاصیت‌های متنِ منتشر شده در آن رسانه‌ی خاص، یا موضوع متن بیان می‌کنید. به گمانِ من این بیان کردنِ انتظارات یعنی تعیینِ چارچوبِ نظری خوانش/نقدِ شما از متن
      6. یادم آمد که خواستِ من بر مشخص کردنِ چارچوبِ نظری در این مورد خاص مصداق بارز تفتیش عقاید است. این جهل را بر خودم نمی‌بخشم. شرمندگی از آنِ من.

      حذف
  2. به نظرم ذکر نظر انداختن ابراهیم به ستارگان دلالت بر امر دیگر نیز می کند: این که ابراهیم به طالع بینی با توسل به جایگاه اجرام آسمانی نسبت به زمین – یا همان astrology – اعتقاد راسخ داشته است که قبل از تصمیم به شکستن بت ها در آن روز معین و قبل از بهانه آوردن برای نرفتن به بیرون از شهر، به ستارگان نگاه می کند. از این آیه چنان بر می آید که ابراهیم طالع را نیکو می یابد. با در نظر گرفتن این که ابراهیم حداقل به اندازه مقدماتی از این (شبه)علم آگاهی و به آن اعتقد داشته است و با استناد به اصول قدیمی ستاره شناسی می توان نتیجه گرفت که در روز شکستن بت ها زحل و مریخ نسبت به هم یا در زاویه نزدیک به صفر بوده اند یا در زاویه نزدیک به 120 درجه. موقعیتی که تقریبا هر دو سال یک بار برقرار می شود. به نظرم جالب و شاید حتی لازم است که بدانیم کتاب مقدس اسلام یا حتی ادیان دیگر مشخصا چه موضعی نسبت به آن چه از قرن 18 به بعد توسط مراجع علمی و حتی دینی خدافات نامیده می شود و امروز مراجع رسمی دینی کمتر به طور علنی نسبت به آن موضع شفاف می گیرند دارد.

    پاسخحذف