۱۳۹۳ مرداد ۳, جمعه

"کشتگان اسم دارند"


وال‌‌ستریت جورنال مقاله‌‌ای منتشر کرده است از تِین روزنباؤم با عنوانِ (تقریبیِ) "استراتژیِ حماس: مرگِ شهروندانِ غیرنظامی". تا چند ساعتی بعد از خواندن‌اش نمی‌توانستم بگویم که خشم‌ام بیشتر است یا حیرت‌ام از اینکه کسی که عضوِ ارشدِ هیأتِ علمیِ دانشکده‌ی حقوقِ یکی از بهترین دانشگاه‌های دنیا است چنین چیزی می‌نویسد و منتشر می‌کند.

صحبت از این است که وقتی حماس زورش به گنبدِ آهنین نمی‌رسد تصمیم می‌گیرد که کودکان را چونان سپرِ انسانی قربانی کند. صحبت از این است که اعضای حماس و جهادِ اسلامی یونیفرم نمی‌پوشند و در آمبولانس‌هایی پر از کودکان و پر از اسلحه رفت‌وآمد می‌کنند. "در چنین اوضاع‌واحوالِ دیوانه‌کننده‌ای، آیا، به مفهومی حقوقی یا اخلاقی، افرادِ بالغْ شهروندِ واقعی هستند؟" اما شاید جانِ کلامِ نویسنده این باشد که مردمِ غزة با اکثریتِ قاطعی حماس را انتخاب کرده‌اند و حماس گروهی تروریستی است که هدف‌اش نابودیِ اسرائیل است. "مردمِ غزة فکر می‌کردند چه اتفاقی خواهد افتاد؟ [...] اهالیِ غزة در خانه‌هایشان به تروریست‌ها و سلاح‌هایشان پناه داده‌اند، درست در کنارِ کاناپه‌های عثمانی‌شان و پوشک‌های کثیف. وقتی اسرائیل به ساکنان در موردِ حمله‌های قریب‌الوقوع هشدار داد، آنان سرکشانه از ترکِ محل امتناع کردند."

روشن است که ادامه‌ی صحبت چه خواهد بود: "شما حق‌تان در موردِ شهروند‌خوانده‌شدن را از دست می‌دهید وقتی آزادانه اعضای گروهی تروریستی را به عنوانِ دولتمرد انتخاب می‌کنید [...] بیشتر شبیه به سربازانِ وظیفه هستید تا غیرنظامیانِ بی‌گناه". در آخرِ مقاله هم پاراگرافی هست که البته در غزة بی‌گناهانی هستند و عدمِ امکانِ شناسایی و نجاتِ آنان مهم‌ترین مسأله‌ی اخلاقی‌ای است که اسرائیل با آن مواجه است.
**

چه می‌شود کرد وقتی با چنین نوشته‌ای طرف هستیم؟ دم‌دست‌ترین کار شاید این باشد که نشانی‌ای از نویسنده پیدا کنیم و برویم و دشنام بدهیم و حدس‌هایی مطرح کنیم در موردِ رابطه‌ی نویسنده با حکومتِ اسرائیل، یا دست‌کم بگوییم که آنچه این آقا گفته است مشمئزکننده و زشت و غیرمنطقی و غیرانسانی است.
**

شاید خیلی از ما با شنیدنِ اسمِ‌ مجله‌ی ونیتی‌فِر و نگاه به روی جلدِ شماره‌هایش نتیجه بگیریم که نشریه‌ای است تماماً زرد که آدم‌های بی‌غمی برای آدم‌های ساده‌ای منتشر می‌کنند. به هر حال، خواندنِ مطلبی در این مجله از کایا ماکارچی (که نمی‌شناسم) مطمئن‌ام کرد که راه‌های مؤثرتری هم برای جواب به مدافعِ حمله به غزة هست، و اینکه آزادگانِ امریکایی منحصر نیستند به چامسکی و متفکرانِ معروفِ چپ، و اینکه از آزادیِ بیان چقدر خوب می‌شود استفاده کرد. 

می‌خوانیم که روزنباؤم احتمالاً متوجه نبوده است که آنچه در دفاع از اسرائیل می‌گوید چقدر شبیه است به حرف‌های اسامة بن لادن در نامه‌ی ۲۰۰۲اش به مردمِ امریکا: "مردمِ امریکا آن کسانی‌اند که دولت‌شان را از طریقِ اراده‌ی آزادِ خودشان انتخاب کرده‌اند؛ انتخابی که از موافقت‌شان با سیاست‌های آنان نشأت می‌گیرد." 

ماکارچی با استناد به حقوق‌دانی که همکارِ روزنباؤم است صحبت می‌کند از تعارضِ حرف‌های روزنباؤم با حقوقِ بین‌الملل. بعد به خبری ارجاع می‌دهد از نیویورک تایمز که در یک حمله‌ی هواییِ اسرائیل ۲۵ نفر—از جمله ۱۹ کودک—که برای افطار گردِ هم آمده بودند کشته شده‌اند. یکی از مهمانان را اسرائیل ادعا کرده بوده است که عضوِ شاخه‌ی نظامیِ حماس است.

و اگر اینها کافی نیستنیست؟—مقاله‌ی ونیتی‌فر این را هم به ما می‌گوید که، در مقایسه با بقیه‌ی دنیا، جمعیتِ نوارِ غزة به طرزِ نامعمولی جوان است: حدودِ نیمی از ساکنانْ کمتر از هجده‌سال‌شان است و در انتخاباتِ ۲۰۰۶ که حماس رأی آورد نمی‌توانستند رأی بدهند.
 ---

هاآرتص می‌گوید که تا پریروز بیش از ششصد فلسطینی کشته شده‌اند. عنوانِ نوشته‌ی وبلاگیِ من عنوانِ  مقاله‌‌ی رعنا عبدالله در شماره‌ی دیروزِ الأهرام است. خانمِ عبدالله از جمله نوشته است 

آنانی که کشته شده‌اند هرگز اسم‌شان ذکر نمی‌شود و ما فقط عدد می‌شنویم... اما این مردمان گوشت و خون داشتند؛ شبیهِ شما و من بودند. زندگی داشتند و رؤیا داشتند؛ می‌خندیدند و می‌گریستند، بزرگ می‌شدند و عاشق می‌شدند، و حالا مادرانِ سوگوار را با قلب‌هایی پر از درد ترک می‌کنند.


۱۳۹۳ تیر ۲۸, شنبه

دیدار در مجمع‌البحرین [قسمتِ اول]



 الکهف، ۸۲-۶۰.

موسی به کسی رسیده‌ است که علمِ لدنّی دارد (و علّمنه من لَدُنا علماً، ۶۵). چیزی که آیه‌ی ۶۰ به آن تصریح دارد این است که موسی گفته است که عزم‌اش را جزم کرده تا به مجمع‌البحرین برسد؛ اما به نظرم بسیار طبیعی است که فرض کنیم موسی اصلاً برای دیدارِ این شخص آمده است. کتاب نامِ این عالِم الهی را ذکر نمی‌کند، و این برای من امرِ نامطلوبی است که، در ترجمه‌ی این داستانِ مشهور، برخی مترجمانْ "خضر" را—که در هیچ جای کتاب نیامده—وارد می‌کنند. تصورِ من این است که اینکه نامِ شخصیتی در داستان ذکر بشود یا نشود نکته‌ی مهمی در سبکِ داستان‌گویی است. (در سوره‌ی یوسف هم نامِ شخصیتِ زنِ داستان نیامده است؛ به موضوعِ ذکرنشدنِ نامْ جداگانه خواهیم پرداخت.)  قاعدةً صاحبِ کتاب اگر می‌خواست می‌توانست به ما بگوید که نامِ حکیم چه بوده است.

موسی تقاضا می‌کند که نزدِ حکیم شاگردی کند، و حکیم می‌گوید که موسی طاقتِ همراهیِ او را ندارد (إنّک لن تستطیع مَعِی صبراً، ۶۷). موسی می‌گوید که، اگر خدا بخواهد، حکیم موسی را شکیبا خواهد یافت (ستجدنی إن شاء الله صابراً). 

[چندین نسل پیش از موسی، ابراهیمِ خلیل به پسرش خبر داد که دستور رسیده که او را قربانی کند. با ظرافت خبر می‌دهد (می‌گوید که در خواب می‌بیند که پسر را ذبح می‌کند) و از او نظر می‌خواهد. پسر—که کتاب به ما نمی‌گوید نام‌اش چیست—از ابراهیم می‌خواهد به آنچه ابراهیم را به آن فرمان می‌دهند عمل کند. همه‌ی اینها در الصافات ۱۰۲ نقل شده، که تمام می‌شود با جمله‌ای از پسرِ ابراهیم که می‌گوید که، اگر خدا بخواهد، ابراهیم او را از شکیبایان خواهد یافت (ستجدنی إن شاء الله من الصبرین). آنچه اسحق یا اسمعیل می‌گوید اصولاً همان است که موسی می‌گوید—الّا اینکه حرفِ پسرِ ابراهیم به گوشِ من متواضعانه‌تر است.]

در سوره‌ای که در آن پیامبرِ اسلام امر شده است که در موردِ هیچ کاری نگوید که فردا خواهدش کرد مگر آنکه این را هم بگوید که اگر خدا بخواهد (۲۴-۲۳)، لابد تصادفی نیست که می‌شنویم که موسی هم استثناء می‌کند. اما شاید یکی از نکاتِ داستانِ موسی و حکیم این باشد که گفتنِ إن‌شاءالله تضمین‌کننده‌ی تحققِ خواست نیست، حتی اگر پیامبرِ أولوالعزمی بگویدش.

بارِ اول که موسی ناشکیبایی می‌‌کند حکیم فقط حرفِ قبلی‌اش را تکرار می‌کند: قال ألم أقل إنک لن تستطیع معی صبراً (۷۲؛ آیا نگفتم که نمی‌توانی همراهِ من صبر کنی؟). اما بارِ دوم حرفی اضافه می‌کند (۷۵): قال ألم أقل لک إنک لن تستطیع معی صبراً. آن‌طور که من می‌فهمم، این اضافه‌شدنِ "لَکَ" لحن را خشن‌تر می‌کند: آیا به تو نگفتم که نمی‌توانی همراهِ من صبر کنی؟*


---
* شباهت‌ها و تفاوت‌های آیه‌های ۶۷ و ۷۲ و ۷۵ در ترجمه‌های ابوالقاسم پاینده و محمدمهدی فولادوند منعکس شده و در ترجمه‌های عبدالمحمد آیتی و کاظم پورجوادی و بهاءالدین خرمشاهی منعکس نشده است. و ترجمه‌ی قدیمیِ الصافات ۱۰۲، بدونِ حفظِ رسم‌الخط: "چون برسید با او به کوه، گفت یا پسر،‌ من می‌بینم اندر خواب که من بکشم تو را؛ بنگر تا چه بینی. گفت یا پدر، بکن آنچه فرمایند تو را،‌ که یابی مرا، اگر خواهد خدای، از شکیبایان."

۱۳۹۳ تیر ۲۶, پنجشنبه

ارغنون؟


قرار است برای نشریه‌ای مطلبی بنویسم درباره‌‌ی دوره‌ی جدیدِ مجله‌ی ارغنون. قرار است در آن مطلب عمدتاً به نحوه‌ی انتخابِ مطالب و کیفیتِ ترجمه‌ها بپردازم. متنی که در ادامه می‌آید آن مطلب نیست—حاصلِ نگاهِ یکی-دوساعته‌ای به مجلدِ جدیدِ این نشریه است، و شاملِ همه‌ی نکاتی هم نیست که دیده‌ام. یکی از انگیزه‌‌های من در انتشارِ سریعِ این مطلب این است که شاید مسؤولانِ محترمِ مجله زودتر متقاعد بشوند که بهتر است نسخه‌های این مجلد را از روزنامه‌فروشی‌ها و کتاب‌فروشی‌ها جمع کنند. و به نظرم پذیرفتنی باشد که این کار را با هزینه‌ی ویراستار و نمونه‌خوان (که نام‌شان در شناسنامه آمده) انجام بدهند.
 **

می‌توانم بفهمم که نوشتنِ‌ اسمِ مجله به انگلیسی در پشتِ جلد فایده‌ای داشته باشد؛ نمی‌فهمم که چگونه مسؤولِ این کار به این توجه نداشته که، برای حصولِ آن فایده، ذکرِ تاریخ و آوردنِ عبارتی چندکلمه‌ای درباره‌ی زبان و محتوای نشریه هم لازم است.
--

یک کارکردِ عمده‌ی زیرنویس‌ها در این مجلد به‌دست‌دادنِ اصلِ اصطلاحات است. ظاهراً ویراستارِ محترم اعتقادی به یکنواختیِ شکلی نداشته است: بعضی اصطلاحات با حروفِ کوچک شروع می‌شود، بعضی با حروفِ بزرگ. حتی در مقاله‌ی واحد هم از این نظر هماهنگی وجود ندارد—مثلاً این اصطلاحات در صفحه‌ی ۱۶۲ به این شکل ضبط شده‌ است:

Scattered object, Human person, emergent, Property dualism, state.
 --

ویراستارِ محترم ظاهراً به یکنواختیِ رسم‌الخط اعتقادی نداشته‌ است [مثال‌ها را حذف می‌کنم]. ایشان ظاهراً به لزومِ یکنواختیِ نحوه‌ی نوشتنِ اسمِ شخصِ واحد هم اعتقادی نداشته‌—مثلاً ص. ۱۳۲: "گیلن استراوسن"، ص. ۳۳۵: "گلن استراوسن"؛ ص. ۱۶۰: "دیوید لویس"، ص. ۳۶۴: "لوییس"؛ ص. ۱۸۹: "آیر"، ص. ۳۶۴: "ایر". 
--

در ضبطِ نام‌ها به خطِ لاتین تعدادِ غلط‌ها کم نیست؛ چند نمونه:


Peter Van Inwagen [۹۹, Peter van Inwagen], Jaewgon Kim [۱۵۶, Jaegwon Kim], Bekley [۱۶۵, Berkeley].

-- 

در عباراتی که به خطِ لاتین آمده (عمدتاً عباراتی از انگلیسی)، غلطِ املایی و غیراملایی کم نیست—نمونه‌ای از اولین زیرنویسِ یک مقاله (ص. ۱۵۵):

Libertarians Views: Dualist And Agent-Causal Theories O'connor, Timothy, in Robert Kane, ed., Oxford Handbook on Free Will (Oxford University Press, 2002), 337-355. ["Libertarian... Theories," O'Connor, ... The Oxford Handbook of Free Will...]
-- 

سنّتِ آکادمیکِ فلسفیْ این است که اسمِ مجلات و عنوانِ کتاب‌ها را با حروفِ ایتالیک بنویسند. با تعدادِ بسیار کمی استثنا (که یکی از آنها موردِ مغلوطی است که چند سطر قبل نقل کردم)، این سنّت رعایت نشده است. نمونه‌ها بسیار فراوان‌اند—مثلاً نگاه کنید به صص. ۹۹، ۱۲۹، ۲۰۷، ۲۵۵-۲۵۰، ۳۰۱.
--

مواردی هست که این شبهه را تقویت می‌کند که هیچ فردِ مسؤولی، با حداقلی از کاردانی، نشریه را پیش از فرستادن به چاپخانه نگاه نکرده است. چه می‌شود گفت وقتی عنوانِ مقاله‌ای در فهرستْ "در ذات حقیقت" است و در صفحه‌ی اولِ مقاله "در ذات آزادی"؟ یا وقتی که فهرستِ مراجعِ مقاله‌ای (مقاله‌ی چاپ‌شده در صص. ۱۷۸-۱۵۵) به‌کلّی از قلم افتاده است؟ یا چه می‌شود گفت وقتی (ص. ۳۳۰) زیرِ مطلبی خط کشیده شده است؟

بگذارید نمونه‌ای را با تفصیلِ بیشتری بررسی کنم. در مقدمه‌ی این مجلد در معرفیِ یکی از مطالب نوشته‌اند "مقاله «تلخیصی از توهم اختیار آگاهانه» اثر وگنر، در حقیقت تلخیصی است که او از کتابش با عنوان «توهم اختیار آگاهانه» فراهم آورده است" (صص. ۱۹-۱۸). این جمله توصیفِ درستی از نوشته‌ی وگنر به‌دست می‌دهد. اما وقتی به سراغِ ترجمه‌ی مقاله می‌رویم (ص. ۳۱۵)، می‌بینیم که عنوان این‌طور آمده: "گزیده‌ای از «توهم اراده آگاهانه»". نویسندگانِ مقدمه‌ی این مجلد از محتوای این مقاله آگاهی داشته‌اند؛ اما مترجمِ/ویراستارِ محترم معنای "Précis" را که در عنوانِ مقاله آمده نفهمیده است. این مقاله گزیدهای از کتابِ وگنر نیست (آنچنان که مطلبی که در همین مجلد آمده گزیده‌ای از کتابِ پیتر ون‌اینواگن است)، بلکه خلاصه‌‌ای از آن است. امرِ نادری نیست که نشریه‌ای آکادمیک از نویسنده‌ی کتابی دعوت کند که خلاصه‌ای از آن را برای مجله بنویسد، و این خلاصه‌ها نوعاً همراه‌اند با نقدِ برخی متخصصان بر کتاب و جوابِ نویسنده به آنان (نقدهای متعددِ بعد از همین خلاصه را ببینید). ویراستارِ محترمِ مجله این بدفهمی را اصلاح نکرده است.

زیرنویسِ اولِ ترجمه:


۱. این مقاله ترجمه‌ خلاصه‌ شده‌ای است از:
Précis of The illusion of conscious will, BEHAVIORAL AND BRAIN SCIENCES (2004) 27,
 دنیل وگنر در سال ۲۰۰۳ کتابی با نام «توهم اختیار» منتشر کرد که مقاله حاضر توضیح برخی از مطالب کتاب است.

(غیرایتالیک‌بودن و حروفِ کوچک و بزرگ و ختم‌شدنِ متنِ انگلیسی با کاما همه مطابقِ متنِ چاپ‌‌شده است.) 

چرا گفته‌اند "ترجمه خلاصه شده‌ای"؟‌ (حدس می‌زنم منظورشان این باشد که خلاصه‌ای را ترجمه کرده‌اند، نه اینکه ترجمه‌شان را خلاصه کرده باشند.) مترجمِ/ویراستارِ محترمْ شماره‌های عنوان‌های بخش‌های مقاله و قسمت‌هایی از بعضی عنوان‌ها را حذف کرده‌اند. نمی‌دانم چرا، هم‌چنان که نمی‌دانم چرا چکیده و پی‌نوشت را (که حجم‌شان زیاد نیست) حذف کرده‌اند. چیزی که برایم روشن است این است که اقتضای انتشارِ نشریه‌ای جدی این است که محلِ‌ این حذفیات را مشخص کنند. 

نمونه‌های مثال‌زدنی از کیفیتِ ترجمه/ویرایش در این ترجمه‌ی خاص کم نیست؛ موردی می‌گویم و می‌گذرم. متنِ‌ اصلی:

Will is a feeling. David Hume was sufficiently impressed by this idea that he proposed to define the will as "nothing but the internal impression we feel and are conscious of, when we knowingly give rise to any new motion of our body, or new perception of our mind" (Hume 1739/1888, p. 399, emphasis in original).

ترجمه‌ی فارسی (ص. ۳۱۶):

اراده احساس می‌شود. دیوید هیوم به‌اندازه کافی به خاطر این نظرش اثرگذار بوده است که اراده «چیزی نیست مگر تأثرات درونی که احساس می‌کنیم و ما زمانی از آن آگاهیم که دانسته موجب حرکت جدیدی در بدنمان، یا دریافت جدیدی در ذهنمان شویم».


نویسنده می‌گوید که هیوم آن‌قدر از ایده‌ی خاصی در موردِ اراده متأثر بوده است که اصلاً این‌طور پیش نهاده که اراده را به فلان و بهمان صورت تعریف کند؛ ترجمه‌ی فارسی می‌گوید که خودِ هیوم بابتِ این تعریف‌اش اثرگذار بوده است! و البته بدفهمی‌های دیگری هم در این متنِ فارسیِ منقول هست، که احتمالاً آشکار است. بعد، متنِ فارسی‌ای که نقل کردم دنبال می‌شود با این زیرنویس: 


۸. ایتالیک در متن اصلی است. درواقع در متن هیوم نیز به همین نحو ایتالیک شده است. (مترجم)


مترجمِ/ویراستارِ محترمْ ارجاع به کتابِ هیوم را حذف کرده است. و ظاهراً خوفِ آن داشته است که خواننده‌ی فارسی‌زبان نفهمد که چیزی شبیه به "تأکید در اصل" یعنی چه؛ پس در زیرنویسی نوشته است آنچه نوشته است. اما از همه‌ی اینها جالب‌تر اینکه اصلاً در متنِ چاپ‌شده‌ی فارسی هیچ ایتالیکی مشاهده نمی‌شود!

**

بعضی از مترجمان و اعضای تحریریه‌ی این مجلد از بهترین فلسفه‌کارانِ ایرانی‌اند، و از برخی‌شان ترجمه‌های خوبی منتشر شده بوده است. باعثِ تأسف است که حرفه‌ای‌نبودنِ سه-چهار نفر می‌تواند نتیجه‌ی صدها ساعت کار و مقدارِ معتنابهی از بودجه‌ی کشور را به این صورت درآورَد. حیف‌تر اینکه آنچه به این صورت درآمده شماره‌ای از دوره‌ی جدیدِ نشریه‌ای معمولی نیست: قرار است آغازِ دوره‌ی جدیدِ ارغنون باشد. به نظرم این وضعیت تا حدی ناشی است از انقطاع از سنّتِ ۸۳-۱۳۷۳ی آن نشریه‌ی عزیز و بی‌توجهی به گردانندگانِ آن نشریه. و به نظرم این هم مسموع نیست که مسؤولانِ ارشد بگویند (اگر که بگویند) "دعوت کردیم و نیامدند". [...]



۱۳۹۳ تیر ۱۷, سه‌شنبه

بدون شرح



نقل از وبگاهِ رسمیِ مجلس شورای اسلامی ("تذکرات کتبی نمایندگان به مسئولان اجرایی کشور"، یکشنبه پانزدهمِ تیرِ ۱۳۹۳):

کریمی قدوسی، پژمان فر، کائیدی، کوثری،آشتیانی عراقی، حسینی ، آلیا، موسوی نژاد ،بذرپاش و حسینیان [...] به وزیر ارتباطات و فن آوری جهت هر چه سریعتر فعال نمودن شبکه ملی اطلاعات و عدم پرداخت به موضوعات فردی مانند پهنای باند و رفع فیلتر تذکر دادند و در تذکر آخر خود به وزیر دادگستری خواستار اهتمام جدی در اجرای حکم ممنوع الخروج،ممنوع التصویر و ممنوع البیان بودن آقای خاتمی توسط قوه قضائیه شدند.

۱۳۹۳ تیر ۱۴, شنبه

"وای بر من: کاش فلانی را دوست نگرفتمی"


بعضی رابطه‌ها زندگی‌مان را عوض می‌‌کند. اگر آزادانه ادامه‌شان می‌دهیم لابد در نتیجه‌ی این است که مجموعاً راضی هستیم. اما به نظرم صِرفِ رضایت کافی نیست: لازم است هر از چندی جداً بررسی کنیم که، جدا از رضایتِ درمجموع‌مان، آیا این رابطه‌ی زندگی‌عوض‌کنْ خوب هم بوده است یا نه. (این هم سؤالِ مربوطِ مهمی است که: آیا واقعاً آزاد هستیم که ادامه ندهیم؟)

وقتی کسی در زندگی‌مان—زندگیِ‌ روزمره‌مان—حضورِ‌ زیاد دارد این احتمال هست که بد باشد و نتوانیم بد‌بودن‌اش را ببینیم. به نظرم یک نشانه‌ی بد این است که حضورِ‌ این شخص تقریباً هر دوستِ دیگری—حتی دوستانِ قدیمی را—کنار زده باشد. آیا آزادیم با هم‌کلاسی‌های قدیم برویم و قهوه‌ای بنوشیم؟ یا: دوستِ قدیمی‌ای از قاره‌ی دیگری آمده‌ است؛ آیا آزادیم ببینیم‌‌اش؟ به فرض که دیدیم، آیا باید حساب پس بدهیم و چهره‌ی درهم‌کشیده‌ای را تحمل کنیم؟ 

اگر هنوز به برخی دوستانِ قدیم دسترس داریم، به نظرم خوب است که هر از گاهی بخواهیم که ارزیابی‌مان کنند: آیا دور نیفتاده‌ایم از آنچه بودیم یا می‌خواستیم باشیم؟ (فرضِ من این است که جوابِ منفیِ قابلِ اعتماد نشانه‌ی بدی است: فرضِ من این است که کم پیش می‌آید که آدمِ سالم، دست‌کم وقتی از بیست‌سالگی گذشته باشد، به‌شدت تغییر کند.)

و خودمان هم می‌توانیم تأمل کنیم: آیا آرامش‌مان بیشتر شده است؟ آیا بیشتر پیش می‌آید که مضطرب یا عصبانی بشویم؟ آیا خوشحال می‌شویم از اینکه خانواده یا استادمان ما را با او ببینند؟ اگر اطلاعات و تجربه‌های فعلی را در شروعِ آشنایی می‌داشتیم، آیا باز هم می‌خواستیم واردِ این رابطه بشویم؟ 


پی‌نوشت. البته که الفرقان، ۲۸.

۱۳۹۳ تیر ۱۱, چهارشنبه

در انتخاباتِ بعدیِ مجلس،



We SUPPORT Ali Motahari.


پی‌نوشت. در انتخاباتِ قبلیِ مجلس شورای اسلامی سعی می‌کردم دوستان‌ام را متقاعد کنم رأی بدهند، و مشخصاً از مزایای بودنِ آقای علی مطهری در مجلس می‌گفتم. هنوز هم معتقدم که باید رأی داد، الّا اینکه آقای مطهری اینجا و آنجا حرف‌هایی زده‌اند (یا طوری حرف زده‌اند) که دیگر مطمئن نیستم که، حتی در شرایطِ موجود، ایشان انتخابِ مناسبی باشند.