در
ادامهی سفر دل هرزهگردم به چینِ زلفِ او، به چاپهای قزوینی-غنی
و سایه و نیز به شرحهای برگنیسی و
خرمشاهی و خطیبرهبر نگاه کردم؛ با
اختلافهایی در رسمالخط، همگی بیتی را
اینطور ضبط کردهاند (چاپِ
شاملو بیت را ندارد):
دی
گلهای ز طرّهاش کردم و از سر فسوس
گفت
که این سیاه کج گوش به من نمیکند.
جملهی
"این سیاه کج گوش به
من نمیکند” را بسیار دوست میدارم.
مخاطبِ گلهی دیروزِ حافظ را
تصور میکنم که دارد این جمله را میگوید،
و از معنای بازیگوشانهای که خواسته
منتقل کند (نوعی خودمختاری
و سرکشیِ گیسواناش، به اضافهی شاید
کمی اظهارِ نارضایتی از شکلشان)
لذت میبرم.
اما
به نظرم در مصراعِ حافظ اشکالی هست—و
متذکر هم هستم که شاید این ایرادگیری،
حتی اگر بجا باشد، مستظهر به مفهومی باشد
که به این شکل در اختیار حافظ نبوده است.
به هر حال، تصورِ من این است
که "گفت که” قرار است
نشان بدهد که چیزی که در ادامه میآید
نقلِ مستقیمِ قول نیست، یا دستکم در زمانِ ما اینطور است. اگر
این تصور درست باشد، شاید حافظ میبایست
بگوید:
گفت
که آن سیاهِ کج گوش به او نمیکند.
و
البته این هم بیاشکال نیست: از
ادبِ عاشقی به دور است که کسی زلفِ معشوق
را "سیاهِ کج” بخواند.
پس شاید لازم بود شاعر چیزی شبیه به این بگوید:
گفت
که آن "سیاهِ
کج”—و جسارت نمیکنم؛ این عینِ عبارتِ
خودِ او است—گوش به او نمیکند.
اما این هم خیلی مطبوعِ من
نیست. به نظرم بهتر است
"که” را حذف کنیم و
اصلاً مصراع را چنان بخوانیم که گویی حافظ
دارد جوابِ معشوق را مستقیماً نقل میکند:
دی
گلهای ز طرهاش کردم و از سر فسوس
گفت
"این سیاه کج
گوش به من نمیکند."
حیف که وزن خراب میشود.
افصح المتکلمین هم بعد از "گفت که" نقل قول مستقیم آورده است:
پاسخحذفبه خنده گفت که من شمع جمع ام ای سعدی
و
به خنده گفت که سعدی از این سخن بگریز
و
دوش می-گفت که سعدی غم ما هیچ ندارد
سلّمنا که شیخ هم "گفت که" را در شروعِ نقلِ مستقیمِ قول آورده. (آیا در سعدی موردهایی هم هست که "گفت که" با نقلِ غیرمستقیم دنبال شده باشد؟)
حذفهست. مثلن:
حذفتو را که گفت که حلوا دهم به دستِ رقیب [از دستِ رقیب به من حلوا بده]
به دستِ خویشتنام زهر ده که حلوایی است
در مثال دوم و سومی که آقای محسن زمانیِ نهم امرداد آوردهاند، سعدی میتواند خود را مخاطب قرار داده باشد و نقل قول غیر مستقیم باشد. من آن سعدی که این مصرعها را قول میکند "یک" مینامم و سعدی شنونده را دو مینامم؛ حال مثال دوم را میتوان چنین دید:
حذفیک: "به خنده گفت که ای دو! از این سخن بگریز"
تحت این شرایط نقل قول مستقیم چنین میبود: "به خنده گفت که آن دو (سعدی) از این سخن بگریزد"
و مثال سوم را چنین:
یک: "دوش میگفت که ای دو! غم ما (یک و دو) هیچ ندارد"
البته این مصرع را به گونهای دگر هم میتوان تقریر نمود که این معنا را بدهد:
"سعدی دوش میگفت که غم ما (من و سعدی) هیچ ندارد"
اما مثال اول:
شاید "گفت که" در اینجا متصل نباشد؛ یعنی نقل قول، مستقیم باشد که احتملاً در این صورت یا "که" معنای "چون که" میدهد یا حرفیاست که خود-برتر-بینیِ گویندهی اصلی را مینمایاند. شاهد این مدعا آن است که در حین قرائت مصرع، بهتر است بعد از "گفت" مکث شود که بدین ترتیب انفصالی میان "گفت" و "که" پیش میآید.
به طور کلی در ابیاتی که تخلص شاعر میآید، آن تخلص در نقش دوم-شخص یا سوم-شخص ظاهر میشود و چون در اکثر مواقع با اول -شخص هممدلولاست، باید خود-دوگانهانگاری شاعر لحاظ شود.
شاید هم "من" به خود حافظ بر می گردد. حافظ از طره ی یار گله کرده و یار تذکر داده که طره اش به حرف حافظ گوش نمی کند. هر چند البته لطف شعر کم می شود.
پاسخحذفگفت «این سیاه کج گوش به من < / i >هم< i > نمیکند.»
پاسخحذفشاید هم کم سوادیِ من باشد و افاضهی کلامِ نویسنده، ولی بهنظر میرسد در بازنویسی بیتِ مذکور در آخرِِ متن؛ بهاشتباه "دوش" در جای "دی" نشسته است.
پاسخحذفخیلی ممنون بابتِ تذکر. اصلاح شد.
حذفمستقل از اینکه به نظرم شاید طبیعیتر این باشد که «گفت که» را مبهم در نظر بگیریم، یعنی فرض کنیم هم برای نقل قول مستقیم استقاده میشود و هم نقل قولِ غیرِ مستقیم، خواستم بگویم یک جایِ دیگری که باز حافظ از طرهٔ یار گله کرده جوابِ یار این بوده که خودم به طرهام فرمودهام چنان کند، یعنی این چنین نبوده است که طرهها همیشه خودمختار عمل کنند.
پاسخحذف"گفتم گره نگشودهام زان طره تا من بودهام
گفتا منش فرمودهام تا با تو طراری کند"
شاید این طره طرهی یارِ دیگری بوده! ولی به هر حال نکته دریافت شد: اینطور نبوده که همهی طرهها همیشه خودمختار بوده باشند.
حذفاما همچنان احساسِ من این است که، دستکم در زمانِ ما، "گفت که" افادهی نقلِ غیرمستقیم میکند. نمیدانم، شاید هم تحتِ تأثیرِ انگلیسی است که اینطور فکر میکنم.
1. ابهامی که مصطفی میگوید با منش حافظ سازگارتر است اما قرینههایی که محسن ذکر می کند نیز مرا به پذیرفتنِ حرف کاوه در زائد بودن "که" ترغیب میکند. اما "استدلال" کاوه کمی گیر دارد.
پاسخحذف2. من متوجه نشدم به چه قرینهای کاوه میگوید "شاید کمی اظهارِ نارضایتی از شکلشان." مگر این همان "عقرب زلف کج" نیست که "با قمر قرین است" و به قول صائب "زلف کج تو سلسلهجنبان آتش است"؟ همان که علیاکبر شیدا را واداشته بگوید " ای زلف سرکجت/ همه چینچین شکنشکن/ مویت برای بستن دلها رسنرسن"؟
کاوه حتماً سلیقهی خودش را دارد و قرار نیست مثلاً پیرو صائب باشد که سلیقهی خودش را برای همه تجویز میکند: "زلف کـج بر چهره خوبان قیامت میکند/ در مقام خود بود از راست به، بسیار کج/راستی در سرو و خم در شاخ گل زیبنده است /قد خـوبان راست باید، زلـف عـنـبـر بار کج." اما انتساب دستگاه زیباشناسی خودمان به حافظ محل تأمل است. این تفاوت سلیقه ربطی به دوران ما و حافظ هم نباید داشته باشد چون هوشنگ ابتهاج هم شادمانه/عاشقانه/بازیگوشانه میگوید "مست از خواب برانگیختمش/دست در زلف کج آویختمش."
3.اگر نارضایتی "احتمالی" کاوه را سلیقهی شخصی بپنداریم، آنگاه نهتنها الزاماً از ادبِ عاشقی به دور نیست "که کسی زلفِ معشوق را "سیاهِ کج” بخواند"، بلکه در بعضی دستگاههای زیبایی شناسی و ادبِ مهرورزی چنین تعبیری ممکن است بازیگوشانه و مهرآمیز باشد.
مثالهایی که ذکر کردهاید قاطعانه نشان میدهند که در ادبیاتِ ما "کج" خواندنِ زلفِ یار خلافِ ادب نبوده و من باز کمسوادی کردهام. (مخفی نماناد که شعرِ شیدا را پیشِ خودم اینطور زمزمه میکردم: ای زلفِ سرکشات... .) به هر حال، هنوز شخصاً به نظرم غریب است که گیسوی یارم را "کج" بخوانم--این واژه به نظرم مؤدبانه/فاخر نیست.
حذف1. راستش هیچ یک از هشت معنایی که فرهنگ سخن برای کج ذکر کرده مثبت نیست، اما گمان ندارم لغتِ غیرمؤدبانهای باشد، ناادیبانه شاید. فاخر البته بحث دیگری است.
حذف2. توصیف محبوب الزاما نباید فاخر/ادیبانه باشد. گاهی صمیمیت/بازیگوشی/زمینی شدن زبان زندهتری میجوید. یک مثال دیگر که الان به یادم آمد خمار است که به نظرم فاخر نیست اما چشم خمار را بسیاری میپسندیدهاند.
3. به نظر میرسد "گاهی" کلمات هنگام ترکیب شدن بارمعنایی مستقل خود را از دست میدهند. مثال دیگرش ترکیب کجکلاه است که فرهنگ سخن آن را "معشوق زیبارو و مغرور" تعریف کرده است.
4. صاحبِ "غلط ننویسیم" اگر بفهمد که در جواب مصطفی point taken را به "نکته دریافت شد" ترجمهکردهاید، تا صبح خوابش نمیبردکه دامنِ زبان فارسی آلوده شده.
سیاه کج، استعاره ای از برده یا غلامی ست که فرمان برداری نمی کنه یا کج رفتاری می کنه واتفاقا زیبایی بیت به همینه
پاسخحذفشاید اینگونه باشد:
پاسخحذف1. مخاطبِ ابیات حافظ همان کسی است که توصیفش میکند، مثلاً حافظ در کنار معشوقش است و این ابیات را بر زبان میراند. گاه برای ما هم اتفاق میافتد که راجع به مخاطب با ضمیر سوم شخص صحبت کنیم، علیالخصوص زمانی که مخاطب برایمان عزیز است و از موضوعی ناراحت است. با توجه به نوسان ضمیر در ابیات مختلف میان سوم شخص و مخاطب، احتمال چنین امری بالاست.
2. مخاطب از طرهاش به حافظ گله کرده است و نه بالعکس. به عبارت دیگر «دی گلهای ز طرّهاش کردم و...» = «دی گلهای ز طرّهاش به من کرد و...». با توجه به اینکه در بیت بعدی دل هرزهگرد حافظ به چین زلف او میرود و بازنمیگردد، احتمال گلهکردن حافظ از طرّه، کم است.
پس شاید:
حافظ در بیت اول شعر، بهسان روز قبل از مخاطب میخواهد میل چمن کند. در بیت بعد، پاسخ دیروز مخاطب به خواستهاش را یادآوری میکند که تقصیرِ اجابت نکردنِ خواستِ حافظ را به گردن زلفش انداخته بود و در بیت بعدی حافظ با پاسداشت ادب عاشقی، بیان میدارد که آنچه باعث نارضایتی مخاطب از زلفش شده نهتنها بد نیست بلکه بسیار هم زیباست و دل هرزهگرد حافظ از دیروز تا حالا در آن مانده و خود باید عاملی باشد که خواست حافظ مبنی بر «همدم گل شدن و...» را اجابت کند.
اگر چنین باشد، آنچه نقل قول مستقیم پنداشته میشود، بدین ترتیب نقل قولی غیرمستقیم است:
اولاً استفاده از "این" بدان دلیل نیست که مخاطب دیروز از آن استفاده نموده بل بدان دلیل است راجع به چیزی (طرّه) صحبت میشود که در نزدیکی حافظ است. ثانیاً ضمیر "من" به حافظ ارجاع میدهد و نه به مخاطبش.
چه خوانشِ جالبی.
حذفسیاهپوست ها خیلی هم زیبا هستند. مخصوصا بچه های کوچکشان. برای چی می گویید:" از ادبِ عاشقی به دور است که کسی زلفِ معشوق را "سیاهِ کج” بخواند. "
پاسخحذفچه چیز بی ادبانه ای در آن است؟
به نظرم ایرادی که در مورد ارسطو ونظرش نسبت به زنان گرفتید در کلام خود شما در مورد سیاهپوستان آمده.
نظر شخص من این است که زیباتر از بیتی که حافظ گفته امکان ندارد این بیت را باز نوشت
من هم برخی سیاهپوستان را بسیار زیبا مییابم. در عبارتِ "سیاهِ کج" آنچه گفتناش به نظرم خلافِ ادبِ عاشقی آمده بود مربوط به قسمتِ "کج" بود، نه "سیاه". (مرتیکه هم در یادداشتِ ۱۱ مردادش منظورِ مرا همینطور فهمیده و در موردِ "کج" توضیحی داده، نه در موردِ سیاه.)
حذفمن شک دارم که "که" در فارسی مثل "that"در انگلیسی رفتار کند. مثال های آقای زمانی هم مواید همین مطب اند. به همین علت هر دو استفاده مستقیم و غیر مستقیم از "که" به گوش فارسی زبانان هموار می رسد.
پاسخحذفدر مورد عبارت "سیاه کج" هم که از دهان معشوق بیرون آمده, حدس من این است که معشوق در برابر گله شاعر فروتنی به خرج داده و خواسته برای بدست آوردن دل حافظ "طره" مورد بحث را مورد شماتت قرار دهد.