۱۳۹۰ آبان ۵, پنجشنبه

عاشقانه‌خوانی: براعتِ استهلال



مدتی بود که می‌خواستم کتابی درباره‌اش بنویسم. (مدتی است که دارم می‌نویسم.) در کتابخانه‌ی کوچکِ دانشکده کتابِ قدیمی‌ای دیدم: مجموعه‌ای از مقالاتی در فلسفه‌ی زبان، گردآورده‌ی کـَتس و فودور. الآن به خودِ کتاب دسترس ندارم، اما چیزی که در اینجا آمده با آنی که از روی سرلوحه‌ی کتاب یادداشت کردم مطابقت دارد:


نهنگ در میان ماهیان تشخصِ دوگانه‌ای دارد:

اولاً، از دور که دیده شود،

در میان‌شان برجسته است

و، ثانیاً، با بررسیِ دقیق

معلوم می‌شود که اصلاً ماهی نیست.

--اِم.اِف. مِیــِر.


چه شاعری بوده است این مِیــِر، و انگار که این عصاره‌ی کتابِ من است.

تصورم این است که آن روزها گوگل چیزی در موردِ این متن نشان‌ام نداد. به هر حال، اخیراً متنِ اصلی را پیدا کردم. چند سطرِ اولِ مقاله‌ی فنّی‌ای بود (و ویراستارانِ کتاب هم با دقت نقل‌اش نکرده بودند). چقدر شکستنِ سطرها اثرگذار است. و فرزانه امروز سی‌ساله شده است.



۱۳۹۰ آبان ۴, چهارشنبه

ذکرِ نعمت: فاصله کم باشد و صفر نباشد




سه سال است که حظّ می‌برم، و هنوز عادی نشده است لذتِ نزدیکیِ نیاوران و اقدسیه. موهبتی است که خانه یا محلِ کارْ نزدیکِ خانه یا محلِ کارِ معشوق باشد. (گرچه من هم معتقدم که همکاربودن یا هم‌خانه‌بودن با معشوق برای رابطه مضر یا حتی مهلک است.)


۱۳۹۰ مهر ۲۹, جمعه

از خوبی‌های نقصِ آموزش



دارم مبانیِ حساب را می‌خوانم که فرگه در ۱۸۸۴ منتشر کرده است. تا جایی که به خواندنِ متن‌های کلاسیک مربوط می‌شود، قبلاً فقط از دو چیز تا این حد لذت برده بودم: برادرانِ کارامازف و کتابِ اولِ رساله‌ی هیوم. (لذتِ بارِ اولِ خواندنِ نامیدن و ضرورت هم کمتر از این نبود؛ اما وقتی می‌خواندم‌اش نمی‌دانستم که متنِ کلاسیکی است.)

بخش‌های مشهورِ تعریفِ عدد را طبیعتاً قبلاً خوانده بودم و می‌دانستم که درخشان‌اند، مفهوماً. (پاتنم گفته است که راهِ اغفالِ دانشجویانِ خوب و کشاندن‌شان به فلسفه این است که تعریفِ فرگه-راسل از عدد را برایشان بگوییم.) اما جاهای دیگری هم هست که نخوانده بودم، یکی از بهترین‌هایش (تا حالا) نقدِ فرگه بر تحلیلِ تجربه‌گرایانه‌ی جان ستیوارت میل. طنازیِ ظریفِ فرگه هم چشم‌گیر است. ترجمه‌ی انگلیسی‌ی جان آستین را می‌خوانم—متأسفانه آلمانی بلد نیستم.

نقصی در تحصیلاتِ من است که این کتاب را قبلاً جلد تا جلد نخوانده‌ام. قسمتِ خوبِ جریان این است که حالا می‌توانم برای اولین بار بخوانم‌اش. زیاد پیش نمی‌آید که بشود چنین شاهکاری را برای اولین بار خواند.



۱۳۹۰ مهر ۲۳, شنبه

در موجه‌سازیِ بعضی باورهای ما



از زمانِ انتشارِ خبرِ انتصابِ آقای حجت‌الاسلام دکتر عبدالحسین خسروپناه به ریاستِ مؤسسه‌ی پژوهشی حکمت و فلسفه‌ی ایران مترصدِ این بودم که از میزانِ بصیرت و توغل و دانشِ ایشان در فلسفه باخبر بشوم. در فهرستِ کتاب‌های منتشرشده‌ی ایشان بیست‌وهشت عنوان ذکر شده است، که به نظرِ من نشان می‌دهد ایشان (که متولدِ هزاروسیصدوچهل‌وپنجِ هجریِ خورشیدی هستند) نویسنده‌ی پرکاری هستند. تنبلیِ‌ مزمن مانع می‌شد سراغِ کتاب‌هایشان بروم؛ این بود که وقتی در وب‌سایتِ رسمیِ مؤسسه‌ عنوانِ "تعریف فلسفۀ معرفت از زبان دكتر خسروپناه"* را دیدم، و دیدم که حجمِ مطلب زیاد نیست (کمتر از ششصد کلمه)، با اشتیاق خواندم‌اش.

اولین جمله‌ی متنْ این است:

وقتی سخن از فلسفۀ معرفت به میان می آید، منظور تركيبی از هستی شناسی معرفت و معرفت شناسی است. 

که مفهوم‌اش برای من خیلی روشن نیست. اما بلافاصله تعریفی از معرفت‌شناسی به‌دست داده‌اند:

دانش معرفت‌شناسی یانظریة المعرفة، شناخت‌شناسی، تئوری شناخت واپیستمولوژی، با تعبیرات گوناگون تعریف شده است از جمله: علمِ شناختِ ابزار تفكّر ، شاخه‌ای از فلسفه كه ماهیت، حدود، پیشرفت‌ها و مبانی معرفت را بررسی می‌كند وقابلیت اعتماد به ادعا‌های معرفتی را می‌سنجد؛ علمی‌كه درباره شناخت‌های انسان وارزشیابی انواع آن وتعیین ملاك صحّت وخطای آنها بحث می‌كند.

در پایانِ همین پاراگرافِ اولْ تعریفِ کوتاه‌تری به‌دست داده‌اند (البته در این جمله‌ای که نقل می‌کنم ایشان عبارتِ "نظریه شناخت" را به‌کار برده‌اند که در میانِ پنج اصطلاحی که فهرست کرده‌اند نیامده است؛ اما حدس می‌زنم که در اصطلاح‌شناسیِ ایشان "نظریه شناخت" هم نامِ دیگری برای معرفت‌شناسی باشد):


به عبارت دیگر نظریه شناخت، دانش موجّه سازی باور است.

برایم روشن نیست که این تعریف چگونه عبارة اخریِ چیزهایی است که قبل از این جمله آمده است؛ ولی درک می‌کنم که شاید ایشان بعضی مقدمات را مفروض گرفته‌اند و توضیح نداده‌اند. اما گفتنِ اینکه نظریه‌ی شناخت—یا معرفت‌شناسی—دانشِ موجه‌سازیِ باور است به نظرم بسیار غریب است. آیا منظورشان این است که با معرفت‌شناسی یاد می‌گیریم که باورها را موجه کنیم؟ جمله‌ی ایشان را چگونه باید فهمید؟

اما شاید اساساً این تعریفْ تعریفِ مختارِ ایشان نباشد—و مؤیدِ این حدسْ این است که گفته‌اند "دانش معرفت‌شناسی [...] با تعبیرات گوناگون تعریف شده است" (تأکید از من است)؛ پس شاید در این اولین پاراگراف خواسته‌اند بعضی تعاریفِ موجود را ذکر کنند و بعد به تعریفِ دقیقِ خودشان بپردازند. (فقط برای من هنوز این سؤال مطرح است که کدام معرفت‌شناسِ قابلِ اعتنای مشهور یا غیرمشهوری گفته است—یا ممکن است گفته باشد—که معرفت‌شناسیْ دانشِ موجه‌سازیِ باور است.)

ادامه داده‌اند (پاراگرافِ دومِ متن):

تعریف‌دقیق معرفت‌شناسی عبارت‌است از: دانشی كه ازاحكام وعوارض علم ازآن جهت كه وجودی است ‌حكایتگر، بحث می‌كند، به عبارت روشن‌تر، این دانش ناظر به جنبه كاشفیت و حكایتگری معرفت است و پیرامون شناخت‌ها و معارف آدمی وگستره و ارزش آنها سخن می‌گوید.

عرضی ندارم.

اولین جمله‌ی پاراگرافِ بعدی:

هستی شناسی معرفت عبارت است ازشاخه ای ازمعرفت که به پرسش های پیرامون وجود وماهیت معرفت می پردازد اما معرفت به معنای مطلق آگاهی که به علم حضوری وحصولی تقسیم می گردد.

باز هم عرضی ندارم—فقط دوست دارم این بخش را با افزودنِ تأکیدهایی شاید نابجا برای خودم تکرار کنم: هستی‌شناسیِ معرفت عبارت است از شاخه‌ای از معرفت که به پرسش‌های پیرامونِ وجود و ماهیت معرفت می‌پردازد.

به خاطر داریم که عنوانِ نوشته به ما می‌گفت که قرار است تعریفِ فلسفه‌ی معرفت را از لسانِ آقای دکتر خسروپناه بشنویم؛ پس احتمالاً پاراگرافِ مستقلی که در ادامه‌ی متن و بعد از عنوانِ "موضوع فلسفه معرفت" آمده کلیدی است:

موضوع فلسفه معرفت، معرفت است وبحث اصلی این دانش درباره علم یا معرفت است. البتّه معرفت دوحیثیت (وجودی وحكایتگری) دارد ودراین علم، ازحیثیت حكایتگری علم ازنفس‌الامروازحیث وجودی آن بحث می‌شود. به‌طورخلاصه، موضوع این علم روشن‌‌ترین مفهوم یعنی علم و معرفت امّا با حیثیتهای پیشگفته است.

پس، از دیدِ جنابِ حجت‌الاسلام خسروپناه، [دوباره عیناً نقل می‌کنم] "موضوع فلسفه معرفت، معرفت است و بحث اصلی این دانش درباره علم یا معرفت است". تصورِ من این است که برای گفتنِ چنین جمله‌ای لازم نیست به اندازه‌ی رئیسِ‌ فعلیِ مؤسسه درس خوانده بود و هر کسی، بی هیچ دانشی در موردِ فیزیک (یا حقوق یا زیست‌شناسی یا ...) می‌تواند بگوید که موضوعِ فلسفه‌ی فیزیک (یا حقوق یا زیست‌شناسی یا ...)، فیزیک (یا ...) است. گمان نمی‌کنم که دانشجویی که چنین تعریف یا توصیفی به‌دست بدهد نمره‌ی بسیار درخشانی بگیرد.

پاراگرافِ بعدی را (ذیلِ عنوانِ "هدف فلسفه معرفت") تماماً نقل می‌کنم:

معرفت چیست؟ آیاتحصیل معرفت ممكن است؟ شرایط آن كدام است؟ آیا معرفت یقینی و مطابق واقع وجود دارد؟ آیامی‌توان به آن دست یافت؟ قلمرومعرفت بشر تاكجاست؟ با چه معیاری می‌توان معرفت صحیح را از ناصحیح تمییز داد؟ آیا وجود ذهنی واقیت دارد؟ آیا وجود ذهنی همان معرفت است؟ آیا معرفت ازسنخ وجود است یا ماهیت؟ آیا مجرداست یا مادی؟ و آیا کیف است یا مقوله دیگرعرضی است؟ و...؛ این پرسش‌ها، مسائل عمده ومهمّ فلسفه معرفت‌ است؛ هدف اصلی این دانش، نخست، ارائه راه‌هایی برای كسب معرفت یقینی وسپس بیان معیاری جهت اثبات (مطابق با واقع بودن) آن است؛ معرفت‌شناسی درپی شناسایی شناخت‌ها است. وهمچنین شناخت دقیق وجود وماهیت معرفت است. بنابراین، هدف این علم، یافتن پاسخ صحیح برای پرسش‌های پیشگفته است.

با خواندنِ این پاراگراف سؤال‌هایی برای درسی مقدماتی در معرفت‌شناسی به نظرم رسید:



یک. دست‌کم دو ابهام‌ِ این جمله را برشمارید: "آیا معرفت یقینی و مطابق واقع وجود دارد؟" [راهنمایی. این دو حالت را بررسی کنید: (الف) نویسنده "یقینی" و "مطابق واقع" را مترادف فرض کرده است؛ در موردِ ‌خلطِ مفاهیمِ روانشناختی/معرفت‌شناختی و مفاهیمِ‌ مابعدالطبیعی توضیح دهید. (ب) مرادِ نویسنده سؤال در موردِ وجودِ نمونه‌هایی از معرفت با این دو ویژگی است: یقینی‌بودن و مطابقت با واقع؛ توضیح دهید که چرا قیدِ "مطابق با واقع" زاید است.]
دو. با توجه به آنچه در ابتدای جلسه‌ی اول در موردِ‌ معرفت مرور کردیم، سعی کنید توضیح دهید که معرفت ناصحیح چگونه چیزی می‌تواند باشد.
سه. نظرِ انتقادی‌تان را درباره‌ی این جمله بنویسید: "هدف اصلی این دانش، نخست، ارائه راه‌هایی برای كسب معرفت یقینی وسپس بیان معیاری جهت اثبات (مطابق با واقع بودن) آن است".




ذیلِ عنوانِ "اهمیت فلسفه معرفت" این‌طور آمده:

فلسفه معرفت، راه یافتن پاسخ صحیح به پرسش‌های سرنوشت‌ساز را روشن ساخته و انسان را از ورطه پوچ انگاری و غفلت می‌رهاند.

این نحوه‌ی بیان مرا به یادِ جملاتِ کتاب‌های دبیرستانیِ بینشِ اسلامی در دهه‌ی شصت می‌اندازد، که البته شاید اشکالی نداشته باشد، حتی اگر گوینده‌اش رئیسِ مؤسسه‌ی پژوهشیِ حکمت و فلسفه باشد. (تصور می‌کنم که در زمانِ انتصابِ جنابِ حجت‌الاسلام خسروپناه، مؤسسه بزرگ‌ترین مرکزِ آموزش و پژوهشِ ایران در فلسفه‌ی تحلیلی بوده است.) به نظرِ من اشکالِ مهمِ گزاره‌ای که بیان فرموده‌اند این است که نشان می‌دهد که آقای دکتر خسروپناه فلسفه را—در اینجا: فلسفه‌ی معرفت را، هر چه که هست—با ایدئولوژی اشتباه گرفته‌اند.



بگذریم. در صفحه‌ی شخصیِ آقای دکتر خسروپناه آمده است که ایشان کتابی در فلسفه‌ی معرفت آماده‌ی انتشار دارند، که لابد بررسی‌اش تصویرِ دقیق‌تری از پختگیِ فلسفیِ ایشان از حیثِ محتوا و بیان به‌دست خواهد داد.




*پی‌نوشت (بیست‌وچهارمِ مهرِ نود). مطلبِ آقای دکتر خسروپناه را، چنان که محسن هم تذکر داده‌ است، از صفحه‌ی اصلیِ‌ سایتِ رسمیِ مؤسسه‌ی پژوهشیِ حکمت و فلسفه‌ی ایران برداشته‌اند. قول‌هایی که نقل کردم از متنی بود که عصرِ بیست‌ودومِ مهر می‌شد در سایتِ مؤسسه دید. (اگر مایل‌اید دقتِ نقل را بررسی کنید می‌توانید به من ئی‌میل بزنید تا عکسِ صفحه‌های مربوط را برایتان بفرستم.) مطلبِ مربوط و مشابهی را هنوز می‌شود در سایتِ شخصیِ آقای دکتر خسروپناه دید.

۱۳۹۰ مهر ۱۶, شنبه

بیدار که شدم مطمئن شدم که عاشق شده‌ام



در خیابانِ سپهبد قرنی، کمی جنوبِ کریم خان. از عرضِ خیابان رد می‌شدیم، از غرب به شرق. خیابان یک‌طرفه بود، از شمال به جنوب. او سمتِ چپِ من بود. نگاه‌اش کردم. سرخوشانه و با صدا، و با دهانِ نه‌کاملاًباز می‌خندید. دندان‌های جلویش را می‌شد دید.

کلِّ رؤیا شاید دو ثانیه طول کشید. جزئیاتِ تصویری بسیار زیاد بود.

۱۳۸۳.