برایم روشن نیست که این تعریف چگونه عبارة اخریِ چیزهایی است که قبل از این جمله آمده است؛ ولی درک میکنم که شاید ایشان بعضی مقدمات را مفروض گرفتهاند و توضیح ندادهاند. اما گفتنِ اینکه نظریهی شناخت—یا معرفتشناسی—دانشِ موجهسازیِ باور است به نظرم بسیار غریب است. آیا منظورشان این است که با معرفتشناسی یاد میگیریم که باورها را موجه کنیم؟ جملهی ایشان را چگونه باید فهمید؟
اما شاید اساساً این تعریفْ تعریفِ مختارِ ایشان نباشد—و مؤیدِ این حدسْ این است که گفتهاند "دانش معرفتشناسی [...] با تعبیرات گوناگون تعریف شده است" (تأکید از من است)؛ پس شاید در این اولین پاراگراف خواستهاند بعضی تعاریفِ موجود را ذکر کنند و بعد به تعریفِ دقیقِ خودشان بپردازند. (فقط برای من هنوز این سؤال مطرح است که کدام معرفتشناسِ قابلِ اعتنای مشهور یا غیرمشهوری گفته است—یا ممکن است گفته باشد—که معرفتشناسیْ دانشِ موجهسازیِ باور است.)
ادامه دادهاند (پاراگرافِ دومِ متن):
تعریفدقیق معرفتشناسی عبارتاست از: دانشی كه ازاحكام وعوارض علم ازآن جهت كه وجودی است حكایتگر، بحث میكند، به عبارت روشنتر، این دانش ناظر به جنبه كاشفیت و حكایتگری معرفت است و پیرامون شناختها و معارف آدمی وگستره و ارزش آنها سخن میگوید.
عرضی ندارم.
اولین جملهی پاراگرافِ بعدی:
هستی شناسی معرفت عبارت است ازشاخه ای ازمعرفت که به پرسش های پیرامون وجود وماهیت معرفت می پردازد اما معرفت به معنای مطلق آگاهی که به علم حضوری وحصولی تقسیم می گردد.
باز هم عرضی ندارم—فقط دوست دارم این بخش را با افزودنِ تأکیدهایی شاید نابجا برای خودم تکرار کنم: هستیشناسیِ معرفت عبارت است از شاخهای از معرفت که به پرسشهای پیرامونِ وجود و ماهیت معرفت میپردازد.
به خاطر داریم که عنوانِ نوشته به ما میگفت که قرار است تعریفِ فلسفهی معرفت را از لسانِ آقای دکتر خسروپناه بشنویم؛ پس احتمالاً پاراگرافِ مستقلی که در ادامهی متن و بعد از عنوانِ "موضوع فلسفه معرفت" آمده کلیدی است:
موضوع فلسفه معرفت، معرفت است وبحث اصلی این دانش درباره علم یا معرفت است. البتّه معرفت دوحیثیت (وجودی وحكایتگری) دارد ودراین علم، ازحیثیت حكایتگری علم ازنفسالامروازحیث وجودی آن بحث میشود. بهطورخلاصه، موضوع این علم روشنترین مفهوم یعنی علم و معرفت امّا با حیثیتهای پیشگفته است.
پس، از دیدِ جنابِ حجتالاسلام خسروپناه، [دوباره عیناً نقل میکنم] "موضوع فلسفه معرفت، معرفت است و بحث اصلی این دانش درباره علم یا معرفت است". تصورِ من این است که برای گفتنِ چنین جملهای لازم نیست به اندازهی رئیسِ فعلیِ مؤسسه درس خوانده بود و هر کسی، بی هیچ دانشی در موردِ فیزیک (یا حقوق یا زیستشناسی یا ...) میتواند بگوید که موضوعِ فلسفهی فیزیک (یا حقوق یا زیستشناسی یا ...)، فیزیک (یا ...) است. گمان نمیکنم که دانشجویی که چنین تعریف یا توصیفی بهدست بدهد نمرهی بسیار درخشانی بگیرد.
پاراگرافِ بعدی را (ذیلِ عنوانِ "هدف فلسفه معرفت") تماماً نقل میکنم:
معرفت چیست؟ آیاتحصیل معرفت ممكن است؟ شرایط آن كدام است؟ آیا معرفت یقینی و مطابق واقع وجود دارد؟ آیامیتوان به آن دست یافت؟ قلمرومعرفت بشر تاكجاست؟ با چه معیاری میتوان معرفت صحیح را از ناصحیح تمییز داد؟ آیا وجود ذهنی واقیت دارد؟ آیا وجود ذهنی همان معرفت است؟ آیا معرفت ازسنخ وجود است یا ماهیت؟ آیا مجرداست یا مادی؟ و آیا کیف است یا مقوله دیگرعرضی است؟ و...؛ این پرسشها، مسائل عمده ومهمّ فلسفه معرفت است؛ هدف اصلی این دانش، نخست، ارائه راههایی برای كسب معرفت یقینی وسپس بیان معیاری جهت اثبات (مطابق با واقع بودن) آن است؛ معرفتشناسی درپی شناسایی شناختها است. وهمچنین شناخت دقیق وجود وماهیت معرفت است. بنابراین، هدف این علم، یافتن پاسخ صحیح برای پرسشهای پیشگفته است.
با خواندنِ این پاراگراف سؤالهایی برای درسی مقدماتی در معرفتشناسی به نظرم رسید:
یک. دستکم دو ابهامِ این جمله را برشمارید: "آیا معرفت یقینی و مطابق واقع وجود دارد؟" [راهنمایی. این دو حالت را بررسی کنید: (الف) نویسنده "یقینی" و "مطابق واقع" را مترادف فرض کرده است؛ در موردِ خلطِ مفاهیمِ روانشناختی/معرفتشناختی و مفاهیمِ مابعدالطبیعی توضیح دهید. (ب) مرادِ نویسنده سؤال در موردِ وجودِ نمونههایی از معرفت با این دو ویژگی است: یقینیبودن و مطابقت با واقع؛ توضیح دهید که چرا قیدِ "مطابق با واقع" زاید است.]
دو. با توجه به آنچه در ابتدای جلسهی اول در موردِ معرفت مرور کردیم، سعی کنید توضیح دهید که معرفت ناصحیح چگونه چیزی میتواند باشد.
سه. نظرِ انتقادیتان را دربارهی این جمله بنویسید: "هدف اصلی این دانش، نخست، ارائه راههایی برای كسب معرفت یقینی وسپس بیان معیاری جهت اثبات (مطابق با واقع بودن) آن است".
ذیلِ عنوانِ "اهمیت فلسفه معرفت" اینطور آمده:
فلسفه معرفت، راه یافتن پاسخ صحیح به پرسشهای سرنوشتساز را روشن ساخته و انسان را از ورطه پوچ انگاری و غفلت میرهاند.
این نحوهی بیان مرا به یادِ جملاتِ کتابهای دبیرستانیِ بینشِ اسلامی در دههی شصت میاندازد، که البته شاید اشکالی نداشته باشد، حتی اگر گویندهاش رئیسِ مؤسسهی پژوهشیِ حکمت و فلسفه باشد. (تصور میکنم که در زمانِ انتصابِ جنابِ حجتالاسلام خسروپناه، مؤسسه بزرگترین مرکزِ آموزش و پژوهشِ ایران در فلسفهی تحلیلی بوده است.) به نظرِ من اشکالِ مهمِ گزارهای که بیان فرمودهاند این است که نشان میدهد که آقای دکتر خسروپناه فلسفه را—در اینجا: فلسفهی معرفت را، هر چه که هست—با ایدئولوژی اشتباه گرفتهاند.
بگذریم. در صفحهی شخصیِ آقای دکتر خسروپناه آمده است که ایشان کتابی در فلسفهی معرفت آمادهی انتشار دارند، که لابد بررسیاش تصویرِ دقیقتری از پختگیِ فلسفیِ ایشان از حیثِ محتوا و بیان بهدست خواهد داد.