۱۳۹۰ فروردین ۱۰, چهارشنبه

تبلیغات گول‌مان نزند



می‌گوید که ترجمه‌های فلان مترجمْ بسیار دقیق است. می‌پرسم کدام ترجمه‌هایش را با اصل مطابقت داده است. هیچ کدام را. دلیل‌اش برای ادعای دقتْ اساساً ادعاهای خودِ مترجم در پیشگفتارهایش است.

می‌پذیرم که گاهی صرفِ ادعا تا حدی مؤیدِ مدعا است. منظورم فقط نمونه‌های پیش‌پاافتاده‌ای از این دست نیست که کسی مثلاً بگوید "من دست‌کم یک جمله‌ی فارسی بلدم.". مشخصاً در موردِ ترجمه: اینکه مترجم در پیشگفتارش گفته باشد که سعی کرده دقیق باشد، و در موردِ روشِ کارش هم توضیحاتی داده باشد، و کتاب هم پر از حاشیه‌های مترجم باشد، تا حدی نشان می‌دهد که موضوعِ دقت در ترجمه برایش مطرح بوده است. اما دقیق‌بودن یا دقیق‌نبودنِ ترجمه به چیزی غیر از دغدغه‌های مترجم هم بستگی دارد: مترجم باید از عهده‌ی ترجمه‌ی دقیق—هر چه که هست—برآمده باشد؛ باید دقیق عمل کرده باشد. (مثلِ بعضی امورِ دیگر، در اینجا هم خواست کافی نیست: توان هم لازم است.) به نظرم توجیهِ اینکه بگوییم دقتِ این ترجمه‌ی خاص زیاد است فقط می‌تواند این باشد که از نتیجه‌ی مقابله‌ی دست‌کم بخش‌هایی از متنِ مترجَم و اصلِ اثر خبردار باشیم.

(گاهی با صرفِ نگاه به ترجمه شاید بشود با اطمینانِ زیاد گفت که ترجمه دقیق نیست—مثلاً وقتی که در ترجمه‌ی فارسیِ اثرِ منطقدانِ بزرگیْ صورت‌بندیِ اصلِ مشهوری غلط باشد.
)

۱۳۹۰ فروردین ۸, دوشنبه

موعظه: در آدابِ عیادت



بهارِ ۱۳۸۵. حالِ مادرم خوب نیست. مدتی است که خوب نیست، و فعلاً هم امیدی به بهترشدن نیست.

مکرراً یادِ آن حکایتِ بابِ آخرِ گلستان می‌افتم که این‌طور شروع می‌شود: "ریشی درونِ جامه داشتم، و شیخ—رحمه الله—هر روز بپرسیدی که چون است و نپرسیدی که بر کجا است."


البته که خوب است که دوستانی به فکرمان باشند. اما خودِ احوال‌پرسی می‌تواند بدترکننده‌ی حال باشد. چرا جزئیات می‌پرسید؟ (آیا پزشکِ معالجِ مادرم هستید؟ آیا گفته‌ام که می‌خواهم با شما مشورت کنم که در موردِ دقایقِ شیمی‌درمانی و دکتر و بیمارستان سؤال می‌کنید؟) مرا وسیله‌ی ارضای کنجکاوی‌تان نکنید. یا فعلاً نکنید.

اگر محتمل می‌دانید که شنیدن یا دیدن‌تان برای حال‌ام خوب باشد، (امتحان کنید و اگر موفق بود،) دریغ نکنید. همین که بیش از معمول‌تان به سراغ‌ام بیایید نشان‌ام می‌دهد که متذکرید که روزگارِ سختی است—کارکردِ احوال‌پرسی هم شاید قرار است این باشد که بفهمم که برایتان مهم‌ام. گاهی هم شاید اقتضای دوستی این باشد که مدتی نزدیک نشوید.

۱۳۹۰ فروردین ۲, سه‌شنبه

اثرِ آب و هوا



در همه‌ی چند سالی که در لندن و در همه‌ی چندین سالی که در سیاتل زندگی می‌کردم هر وقت هشت روزِ متوالی باران می‌بارید خودکشی می‌کردم. خودکشی‌هایم هم معمولاً موفق بود. (دوستِ منطقدان‌ام همین را درباره‌ی ایامِ زندگی‌اش در یزد می‌گفت.)


۱۳۸۹ اسفند ۲۳, دوشنبه

قـتلِ مؤلف



شاعر انکار می‌کرد: "خیر: هیچ نظری به نیما نداشتم در این شعر."

هر چه کردم قبول نکرد که ذکرِ یوش مسلماً راجع است به نیما. عصبانی‌ام کرد. چاقو... به هر حال، حالا دیگر مؤلف مرده است.

بی هیچ ادعایی در موردِ فهمِ مقاله‌ی مشهورِ بارت.


۱۳۸۹ اسفند ۲۱, شنبه

موعظه: آرامشِ پیشنهادی



-"دارم پول جمع می‌کنم برای کمک به نیروهای قذافی؛ کمک می‌کنی؟"
-"فردا می‌آیی در محلِ کارِ من [...]؟"
-"می‌آیی دست‌شوییِ خانه‌ی مرا تمیز کنی؟"
-"بدین وسیله از شما دعوت می‌شود در برنامه‌ی‌ تلویزیونیِ ... شرکت نمایید."
-"برویم رنگِ قرمز بپاشیم به گنبدِ مسجدِ شیخ لطف‌‌الله؟"
...

به نظرِ من علی‌الاصول هر پیشنهاد یا دعوتی را می‌شود بررسی کرد و آرام جواب داد. اگر صرفِ شنیدنِ پیشنهادی مرا برآشفته است شاید بد نباشد به این فکر کنم که شاید یا برای دیگران حقِ حرف‌زدن قائل نیستم ("چطور به خودش اجازه می‌دهد به من چنین پیشنهادی بدهد؟") یا زیادی نگرانِ تصویری هستم که دیگران از من دارند ("چطور به خودش اجازه می‌دهد به من چنین پیشنهادی بدهد؟"). به فرض هم که این نگرانی را نشانه‌ی ضعفِ شخصیت ندانم، شاید خوب باشد توجه کنم که سلیقه‌ها متفاوت است و من هم احتمالاً آن‌چنان شهرتِ فراگیری ندارم که همه از سلیقه‌های من خبردار باشند؛ پس احتمالاً دست‌کم شنیدنِ پیشنهادی از کسی که می‌دانم که خوب نمی‌شناسدم نباید آشفته‌ام کند.

(دیده‌ایم که کسانی بعضی پیشنهادها را دشنام تلقی می‌کنند. به نظرم ثباتِ شخصیت در برخوردِ آرام با دشنام هم جلوه می‌کند. حتی به نظرم این نشانه‌ی قوتِ شخصیت است که در برخورد با دشنامِ صریح هم چنان رفتار کنیم که گویی چونان‌دشنام نشنیده‌ایم‌اش—نقل است که جوابِ امامِ پنجمِ شیعه به دشنام‌دهنده‌ای این بوده: من بقر نیستم؛ باقرم.)

کسی به من پیشنهادی داده، و این آشفته‌ام کرده، آشفتگی‌ای که در جوابِ پرخاش‌گرایانه‌ام یا در سردیِ بی‌ادبانه‌ی روزهای بعدم آشکار شده. در این صورت به نظرم در شخصیت‌ام ضعفی هست. اما از این بدتر هم می‌شود: کسی به کسِ دیگری—که علی‌الظاهر عاقل و بالغ است—پیشنهادی داده، و من آشفته شده‌ام. این به نظرم چیزی بدتر از ضعفِ شخصیت را نشان می‌دهد: من نسبت به گیرنده‌ی پیشنهاد احساسِ مالکیت دارم (یا او را صغیر می‌دانم).


۱۳۸۹ اسفند ۱۵, یکشنبه

چند توصیه‌ی منطقی



بیانیه‌ای منتشر شده است با امضای آیت‌الله عبدالکریم موسوی‌اردبیلی. (می‌دانید که ایشان هشت سالِ متوالی در جمهوری اسلامی رئیسِ دستگاهِ قضا بوده‌اند؟) توضیح داده‌اند که، مطابقِ شرع، توهین به اشخاص مجاز نیست. بعد هم صحبت کرده‌اند از اجرای عدالت و توجه به حقوقِ شرعی و قانونیِ افراد، و توصیه کرده‌اند به آشتی و ازیادنبردنِ سوابقِ مجاهدت‌ها.

آقای حسین شریعتمداری در سرمقاله‌ی کیهان به این بیانیه پرداخته‌اند. گفته‌اند که "سطرسطر بيانيه نشان مي دهد كه نگراني و تأسف آقاي موسوي اردبيلي از واكنش مردم و مسئولان نسبت به خيانت و جنايت سران وطن فروش و ضدانقلاب فتنه است و بيانيه در حمايت از آنها نوشته شده است". (البته آقای شریعتمداری در این مقاله بارها در درستیِ انتسابِ بیانیه به آقای موسوی‌اردبیلی تشکیک کرده‌اند؛ به نظرم می آید که جدی‌گرفتنِ این شک چندان با این مدعا سازگار نباشد که بیانیه نگرانی و تأسفِ آقای موسوی‌اردبیلی را نشان می‌دهد.)

آن‌طور که من می‌فهمم، اینها بعضی از نکته‌هایی است که آقای شریعتمداری می‌گویند:

- "اعتراض ايشان [آیت‌الله موسوی‌اردبیلی] به واكنش منطقي و مشتركي است كه مسئولان نظام و توده هاي چند ده ميليوني مردم عليه وطن فروشي آشكار و خيانت و جنايت سران داخلي فتنه از خود نشان داده اند." (در ادامه‌ی مقاله از آقایان موسوی و کروبی و خاتمی اسم برده‌اند.)

- اگر آقای موسوی‌اردبیلی در نحوه‌ی برخورد با "سران وطن فروش فتنه" منکری دیده‌اند، باید بگویند که این منکر چه بوده است.

- "سران فتنه 88 و عوامل میدانی آنها" مرتکبِ منکراتِ زیادی شده‌اند (یک پاراگراف در احصای بعضی از این منکرات نوشته‌اند)؛ شایسته بود در یک‌ونیم سالِ گذشته آقای موسوی‌اردبیلی آن منکرات را هم نهی می‌کردند.

اعتراض‌های آقای شریعتمداری را نمی‌فهمم. بیانیه‌ای منتشر شده حاویِ توصیه و انذار، مشحون از نکاتِ اخلاقیِ اسلامی، بدونِ ذکرِ اسمِ هیچ فردی. به نظرم اگر امضای عالمِ دینیِ سالمندی هم بر پای بیانیه نبود نیـّت‌خوانی موجه نمی‌بود. توصیه کرده‌اند؟ شما هم توصیه کنید. غیر از این، به نظرم به فرض که آقای شریعتمداری قصد داشته‌اند نیـّتِ آیت‌الله موسوی‌اردبیلی را شناسایی و نقد کنند، بهتر می‌بود نقدشان طورِ دیگری باشد.

شاید بهتر می‌بود آقای شریعتمداری از این مدعا دفاع کنند که کاری که توده‌های چند‌ده‌میلیونیِ مردم با آقایان موسوی و کروبی کرده‌اند ابداً حاویِ هیچ توهینی نبوده است. (البته آقای شریعتمداری در همین مقاله بعضی اشخاص را "وطن‌فروش" خوانده‌اند؛ به نظرم برای استحکامِ منطقیِ بیشترِ مقاله در شکلِ فعلی‌اش، شایسته بود که آقای شریعتمداری یکی از این کارها را انجام دهند: یا استدلال کنند که اینکه کسی را وطن‌فروش بخوانیم توهین نیست، یا حرفِ آقای موسوی‌اردبیلی را انکار کنند که "بر اساس هيچ يک از ضوابط شرعي، توهين و افترا به هيچ فرد و گروهي حتي در صورت اثبات جرم وي در محکمه عادله، جايز نمي‌باشد.")

نیز بهتر می‌بود آقای شریعتمداری از این مدعا دفاع کنند که آنچه—هر چه که هست—بر سرِ آقایان موسوی و کروبی آمده یا از جنسِ تضییعِ حق نبوده، یا اینکه کارهای خلافِ آقایان موسوی و کروبی آن‌قدر آشکار بوده که برای سلبِ بعضی حقوق‌شان نیازی به حکمِ دادگاهِ صالح نیست (و این احتمالاً مستظهر خواهد بود به نظریه‌ای در بابِ حقوقِ مردم)، یا اینکه شاید اصلاً جرمِ آقایان در دادگاهِ صالحِ رسمی‌ای اثبات شده است.

این بود توصیه‌های منطقیِ این‌جانب—و البته اخلاق جای دیگر نشیند.

۱۳۸۹ اسفند ۱۳, جمعه

کابوسِ مردِ لنگ



اورشلیم، بالاخره.

برای دیدنِ او آمده بودم که می‌گفتند چنان حرف‌هایی می‌زده—چنان کارهایی که می‌گفتند می‌کند را که بعضی ساحران هم می‌توانند. معبد آرام نبود.

کاسبان و خریداران را بیرون می‌راند و بساطِ صرافان و کبوترفروشان را واژگون می‌کرد و به آرامی می‌خروشید "مکتوب است خانه‌ی مرا خانه‌ی دعا خواهند خواند؛ اما شما لانه‌ی دزدان‌اش می‌کنید." خودش بود.

با بیش از همه‌ی توان‌ام خیز گرفتم: "ای ناصری..." شنیدم. برگشت و دیدم. به طرف‌ام آمد.

ولی هر نابالغی که در معبد بود زمزمه کرد—و زیاد بودند—"هوشیعانا، ابنِ داوودا"، و به طرف‌ام که می‌آمد معلوم بود که در فکرِ اعتراضِ لحظه‌ی بعدِ کاهنان است. بی درنگ و تأمل دستی به پای من و بر چشمانِ آن دیگری کشید، و برگشت که اولیای کیشِ کهنه را با نقلِ درخشانِ قولی از مزامیر ساکت کند.

و من حاضر بودم پای دیگرم را هم بدهم تا، به‌جای شفای این‌یکی، کمی نگاه‌ام کرده باشد.

۱۳۸۰.
. برای الی. بعد از خواندنِ متــّی ۱۵-۲۱:۱۲.