۱۳۹۵ تیر ۷, دوشنبه

Notorious, II


خانمِ برگمن و آقای راسل در رستورانی نشسته‌اند و شام می‌خورند. پسرِ سه-چهارساله‌ای از میزِ کناری مکرراً به کنارشان می‌آید و به خانم نگاه می‌کند و "آنا جون" می‌گوید. بارِ سوم یا چهارم، مادرِ پسرِ کوچک می‌آید و به خانمِ برگمن می‌گوید "ببخشید واقعاً. آروین پسرم معلمِ مهدکودکش خیلی شبیهِ شماست."

خانمِ برگمن طبیعتاً [یعنی به اقتضای طبیعت‌اش] با ملایمت جواب می‌دهد و بارهای بعد هم مثلِ بارهای قبل به پسرِ کوچک لبخند می‌زند. مادرِ پسر ذوق‌مندانه و جوری که اطرافیان هم در شنیدن‌اش مشکلی نداشته باشند می‌گوید "بچه‌م چقدر باهوشه: این خانم خیلی شبیهِ آنا هستش."

آقای راسل، زیرِ لب: "البته آروین جان شاید فی‌الواقع خیلی باهوش باشد؛ اما اگر شما خیلی (یا آن‌طور که والده‌شان مؤکداً گفتند: خیلی) شبیه به آنا جون باشید، اینکه آروین جان شباهت را دریافته است دلیلِ خیلی قاطعی برای هوشمندی‌اش نیست."

۱۳۹۵ تیر ۱, سه‌شنبه

خودمان داریم می‌بینیم!



"مسیرشو عوض می‌کنه. از یه نفر رد می‌شه. سانتر می‌کنه."

اینها را یکی از بهترین گزارشگرانِ فوتبالِ سیمای جمهوری اسلامی چند شب پیش در گزارشِ یکی از بازی‌های یورو ۲۰۱۶ می‌گفت. گزارشْ تلویزیونی بود و بینندگان قاعدتاً خودشان داشتند اینها را می‌دیدند. حالا البته بی‌انصافی نمی‌کنم و قبول دارم که همه‌‌ی آنچه گزارشگرانِ ما می‌گویند از این جنس نیست؛ اما به نظرم روشن است که بخشِ زیادی از آنچه در گزارش‌ها می‌شنویم چیزهایی است که واقعاً لازم نیست گفته شود.*  این‌طور به‌نظرم می‌رسد که گزارشگرانِ تلویزیونیِ ما گزارش‌شان فرقِ چندانی نمی‌کرد اگر که برای رادیو گزارش می‌کردند. 

عمده‌ی چیزهای دیگری که گزارشگرانِ فوتبالِ سیمای جمهوری اسلامی می‌گویند در سه دسته می‌گنجد: تاریخ و تحلیل و آمار. در موردِ تاریخ  حرفِ چندانی ندارم. در موردِ آمار تصورم این است که آنچه گزارشگرانِ ما می‌گویند بعضاً فجیع است و مهیا‌کننده‌ی مسیر برای تفکرِ خرافی است: "انگلستان هرگز در دورِ مقدماتیِ یورو در بازی‌هایی که گلِ اول را خورده نبرده است" (و این تازه از آمارهای خوب است؛ در گزارش‌ِ بازی‌های باشگاهی، از روزِ سه‌شنبه و پیراهنِ دومِ تیم و ماهِ ژوئن و این‌جور چیزها هم می‌شنویم).

و اما تحلیل‌های گزارشگرانِ ما. من مدت‌ها است گزارشِ خارجی‌ها را نشنیده‌ام؛ اما تصورم این است که علی‌القاعده هر کسی صلاحیتِ این را ندارد که فوتبال (یا هر ورزشِ دیگری) را تحلیل کند.**  آقای گزارشگر آیا هرگز در هیچ باشگاهِ حرفه‌ای‌ای بازی کرده‌ است؟ آیا هرگز مربی بوده‌ است؟‌ هرگز آیا در هیچ مسابقه‌ی رسمی‌ای داور بوده است؟‌ آفرین به شما که از بچگی فوتبال نگاه می‌کرده‌اید و عضوِ‌ تیمِ مدرسه‌تان بوده‌اید و نشریاتِ فوتبالی را مطالعه می‌کرده‌اید و تاریخ بلدید؛ اما آیا صِرفِ اینها شما را کارشناسِ فوتبال می‌کند؟ 

و نکته‌ی آخر اینکه احتمالاً در بعضی جاهای دیگرِ دنیا، کسی که دارد فوتبال (یا کشتی، یا والیبال ...) گزارش می‌کند، در محل حضور دارد و می‌تواند چیزهایی ببیند و به ما بگوید که دوربین نشان نمی‌دهد. گزارشگرِ ما در تهران نشسته است و دارد همزمان با ما همان چیزهایی را می‌بیند که ما می‌بینیم. چیزی مثلِ "روزنامه‌"ها و "خبرگزاری"هایی که اخبار را در اینترنت دنبال می‌کنند و گزارش می‌نویسند و امضا هم می‌کنند! (و شواهدی هم هست که سانسورْ مستقل از گزارشگر عمل می‌کند؛ وقتی ما داریم یک صحنه‌ی یک ساعت پیش را می‌بینیم، گزارشگر هم نمی‌داند که الآن در زمین چه می‌گذرد.)

کاش می‌شد سیمای جمهوریِ اسلامی این امکان را به مخاطبان‌اش بدهد که بازی را بدونِ گزارشِ گزارشگرانِ صداوسیما ببیند، همراه با صدای استادیوم.

--
* موضوع فقط این نیست که بخشِ زیادی از آنچه می‌شنویم زاید است؛ این هم هست که، به گمانِ من، این روالِ توضیحِ آنچه دارد نمایش داده می‌شود ذهنِ بیننده را تنبل می‌کند. 

به نظرِ من حتی گفتنِ این هم که "بِیل / برای رمزی / دوباره خودِ بیل" چیزی است که برای رادیو مناسب است، نه تلویزیون. در اینجا چندان برای من اهمیتی ندارد که روالِ گزارش در مثلاً انگلستان یا اسپانیا چگونه است. برای تقریب به ذهن: به نظرِ من اینکه در این بیست سالِ اخیر برای بسیاری از ترانه‌ها ویدئو ساخته می‌شود کارِ منحطی است؛ حالا صِرفِ یادآوریِ اینکه در امریکا و اروپا هم همین کار را می‌کنند (گیرم به دستِ اهلِ فنّ و با کیفیتِ بهتر و با اصالتِ بیشتر) نظرِ مرا تغییر نمی‌دهد.

** به نظرِ من هر کسی مجاز است هر موضوعی را تحلیل کند. حرف‌ام در موردِ رسانه‌‌ای بزرگ است و اینکه چه کسانی را برای گزارشِ فوتبال انتخاب کند.

۱۳۹۵ خرداد ۳۰, یکشنبه

جاویدالاثر


محمدحسین مهدویان، ایستاده در غبار.

در ابتدای فیلم نوشته‌ای می‌آید که می‌گوید که در فیلم از صدای احمد متوسلیان استفاده شده است و می‌گوید که هیچ‌کدام از تصویرها واقعی نیست. در طولِ فیلم، غیر از جاهایی که صدای متوسلیان را می‌شنویم، اگر صحبتی می‌شنویم صحبتِ کسانی است که درباره‌ی او صحبت می‌کنند و ما صحنه‌های (ساخته‌شده‌ی) مربوط را می‌بینیم. جا و حرکتِ دوربین عالی است، و کیفیتِ رنگ‌ها بسیار درست‌ است: گویی داریم فیلمی می‌بینیم (یا مجموعه‌ای از عکس‌ها) که کسی در اواخرِ دهه‌ی پنجاه و اوائلِ دهه‌ی شصتِ خودمان گرفته‌ است، و خیلی هم حرفه‌ای نبوده است. در نبودِ توضیحاتِ اولِ فیلم، شاید می‌شد تماشاگرْ فیلم را مستند بینگارد اگر که تعجب نمی‌کرد که چطور حجمی چنین چگال از تصاویرِ آن دوران باقی مانده است. [مقایسه‌ی نوعِ واقع‌نماییِ صحنه‌های این فیلم با بیست‌وچند دقیقه‌ی اولِ  نجاتِ سرباز رایان می‌تواند جالب باشد.]

استادی در مستندنماییْ یگانه حُسنِ فیلم نیست. تصویری که از احمد متوسلیان داده می‌شود انسانی است: تصویرِ کسی است که گرچه آرمان‌گرا و شجاع و باهوش و نیرومند است، باری گاه تک‌روی می‌کند و کمابیش مغرور است، و گاه از پسِ خشم‌اش برنمی‌‌آید و کارِ نامعقول می‌کند (مثلاً در برخورد با محسن وزوائی). این را مقایسه کنید با فیلمی درباره‌ی یکی دیگر از قهرمانانِ ملّی، فیلمی که شاید حالا نهایتِ چیزی که سازنده‌اش بتواند به آن افتخار کند یک صحنه‌ی سقوطِ هلیکوپتر باشد که، شاید، به لحاظِ فنّی، در حدِ کارهای هالیوودیِ پانزده سال پیش باشد.

در هر دو باری که فیلم را دیده‌ام مبهوت‌اش شده‌ام. اگر پختگیِ فنّی برایتان مهم است،‌ یا اگر مثلِ این وبلاگ‌نویسْ شیفته‌ی روایت‌های جنگ تا زمانِ فتحِ خرمشهر هستید، در سینما ببینیدش.

۱۳۹۵ خرداد ۲۶, چهارشنبه

چیزی که از نقص‌های آقای گزارشگر نیست


به این صورتی که در سیمای جمهوری اسلامی ایران رایج است، من کلّاً از گزارشِ تلویزیونیِ فوتبال خوش‌ام نمی‌آید، حتی اگر گزارشگرْ خوش‌صدا باشد و باسواد باشد و بازیگر یا مربیِ حرفه‌ای بوده باشد و اسم‌ها را بداند و اطلاعاتِ غیرمهم ندهد و آمارِ بی‌ربط اعلام نکند و مهمل نگوید. اما الآن چیزِ دیگری می‌خواهم بگویم. 

خبرگزاری‌ای که متن‌هایش نوعاً متین است یک کارِ گزارشگرِ بازیِ ایرلندِ شمالی و لهستان را "اشتباه عجیب" خوانده است، و کسی که ایماها و تحلیل‌هایش نوعاً خواندنی و تأمل‌برانگیز است در کنارِ وبلاگ‌اش لینکی داده است و عنوان را "سوتی فجیع علیفر" نوشته. و وقتی جاهای معقول چنین تعابیری به‌کار ببرند از دیگران انتظاری نیست.

موضوع این است که شخصی که می‌دانسته آقای علیفر در گزارش‌هایش زیاد به ویکیپدیا اتکا می‌کند و می‌دانسته که بازیِ ایرلندِ شمالی و لهستان را ایشان گزارش خواهد کرد، مدخلِ ورزشگاهِ بازی را دستکاری کرده و اسمی را جایگزینِ اسمِ معمارِ ورزشگاه کرده. آقای علیفر هم در گزارش‌اش همان اسم را گفته.

برایم روشن نیست که چه چیزِ ماجرا خنده‌دار یا عجیب است. آقای علیفر به مرجعی نگاه کرده که معتبرش می‌انگاشته، و معتبر هم هست. (رونویسیِ مثلاً مدخلِ ویکیپدیا در موردِ دریدا البته جایگزینِ تحقیقِ اصیل نیست؛ اما گزارشگر هم، اگر بنا باشد اطلاعاتی در موردِ‌ معمارِ فلان بنا بدهد، قرار نیست تحقیقِ اصیلی انجام بدهد. و مطالعاتِ متعددی نشان داده، یا دست‌کم به نحوِ معقولی ادعا کرده، که در بسیاری از حیطه‌ها ویکیپدیا همان‌قدر معتبر است که مثلاً دانشنامه‌ی بریتانیکا.) آیا در اسمی که آقای گزارشگر اعلام کرده چیزی بوده که عقلِ سلیم باید می‌فهمیده که اشکالی دارد؟‌ آیا مسخره‌کنندگان در خلوتِ خودشان معتقدند که نامِ معمارِ ورزشگاهی در نیس نمی‌تواند "امیر" باشد؟‌ یا شاید انتظار دارند هر کسی قهرمانانِ شجاعِ وطنیِ فضای مجازی را به نام بشناسد و با دیدنِ نامِ "امیر دولاب" احساسِ آشنایی کند؟‌ بگذریم از اینکه آقای گزارشگر توضیح داده که نمی‌دانسته هر کسی می‌تواند ویکیپدیا را تغییر دهد، و بگذریم از اینکه کارِ خانم یا آقای بامزه مصداقِ روشنی از خرابکاری [vandalism] بوده است.

اشکال در این نیست که گزارشگر برای به‌دست‌دادنِ اطلاعات سراغِ ویکیپدیا برود؛ اشکال در این است که تفکری غالب است که نتیجه‌اش این می‌شود که گویی لازم است در موردِ مسابقه‌ی فوتبالی برای بینندگانْ گزارش کنند که بینندگانْ خودشان دارند می‌بینند (و، تازه، با فیلم‌برداری و تدوینِ عالی، در لحظاتی که سانسور اجازه می‌دهد). سعی می‌کنم در این مورد به‌زودی توضیح بدهم.

۱۳۹۵ خرداد ۱۹, چهارشنبه

"کاش بینِ من و تو فاصله‌ی شرق و غرب بود"


می‌گفت "دوست"اش عکسی نشان‌اش داده از منظره‌‌ای از ساحلِ کارائیب و گفته که دوست دارد مابقیِ عمرش را آنجا اقامت کند.

می‌گفت که نگفته که این را که شنیده آرزو کرده که او به آرزویش برسد.


۴۳:۳۸.

۱۳۹۵ خرداد ۱۵, شنبه

"I ain't got no quarrel with the Vietcong"


اینکه می‌توان به اصول پای‌بند بود و هزینه داد چیزی نیست که برای اثبات‌اش خیال‌پردازی لازم باشد: کافی است نگاه کنیم به محمد علی، که دیروز درگذشت و نام‌اش ابتدائاً چیزِ دیگری بود.

قهرمانِ مشت‌زنیِ‌ دنیا هستید در سنگین‌وزن، و کشور در حالِ جنگ است. نمی‌خواهید بجنگید. این را با صدای بلند اعلام می‌کنید، و افکارِ عمومی هم این‌طور نیست که تماماً همراهِ شما باشد. ایالت در پیِ ایالت خودداری می‌کنند از اینکه برایتان جوازِ مسابقه صادر کنند. عنوانِ قهرمانی‌تان را می‌گیرند. مشت‌زنِ صاحب‌سبکِ بسیار برجسته را در اوجِ جوانی بیش از سه سال از مسابقات محروم می‌کنند. فرار نمی‌کند، به کانادا نمی‌رود،‌ پناهنده نمی‌شود.

ممکن است بسیار باهوش باشیم مثلِ فیلسوفِ بزرگ، یا نه‌‌چندان باهوش مثلِ‌ بزرگ‌ترینِ مشت‌زنان؛ شجاعت و آزادگی تابعی از هوش نیست. یا تابعی از سن و نژاد. و لازم نیست شخصی باشیم که در کلاسِ جهانی بشناسندمان: می‌شود منشیِ ساده‌ای بود در ایالاتِ متحده‌ی دهه‌ی ۱۹۵۰ که جای نشستن‌اش را به سفیدپوستان نمی‌دهد، و بازداشت می‌شود و شغل‌اش را از دست می‌دهد.


پی‌نوشت.

آن‌‌مقدار که من شنیده و خوانده‌ام، رسانه‌های بزرگِ غربی این قهرمان را بی‌استثناء محمد علی می‌خوانند (نام: محمد؛ نام‌خانوادگی: علی). جالب است که در ایران اغلب نامِ‌ او را محمدعلی کلِی می‌گویند و می‌نویسند (تو گویی نام‌اش محمدعلی است، نام‌خانوادگی‌اش کلی).

کاش روشن باشد که من نمی‌گویم که همه باید شجاع باشند و هزینه بدهند. من فقط ستایش می‌کنم این قهرمانانِ اصیل را. از طرفِ دیگر، کسی که در نبودِ عسسْ یادش می‌آید که رشادت به‌خرج دهد به نظرم شخصیتِ ضعیفی دارد، و این کارش را اگر وسیعاً به نمایش بگذارد من عیبی در این نمی‌بینم که در موردش نظر بدهیم. و این باز هنوز از کسی بهتر است که از مهلکه دور است و از بیرون دیگران را ترغیب می‌کند که خطر کنند.

۱۳۹۵ خرداد ۱۴, جمعه

"بزرگ‌ترین فیلسوف سال‌های اخیر که مثل من دغدغه‌ پرسش از هستی را داشت، مارتین هایدگر بود"


به واسطه‌ی آنچه در بخشِ دین و اندیشه‌ی خبرگزاریِ محترمِ مهر منتشر می‌شود، این‌جانب ارادتِ خاصی به این خبرگزاری دارم، ارادتی که هر از چندی خاص‌تر هم می‌شود. تا دیگران را هم در این ارادتِ خاص شریک کنم، می‌خواهم به‌اختصار بپردازم به گزارشی با عنوانِ "علم نمی‌تواند به پرسش از هستی پاسخ دهد/پرسشم هایدگری است" که خبرگزاری مهر اخیراً منتشر کرده است.


در ابتدای این جلسه که مدیریت آن را علی اوجبی، نویسنده و مترجم آثار فلسفی به عهده داشت،‌ گفت: به عمده آثار استاد دینانی انتقادات و ایراداتی وارد شده است، از جمله اینکه می‌‌گویند کتاب‌های ایشان ساختارمند نیست و کمتر مورد ارجاع قرار گرفته است. بنده فکر می‌کنم که این نقد به آثار استاد وارد نیست، به خاطر اینکه از کسانی که نبوغ دارند،‌ نمی‌توان دغدغه و توقع ذهن ساختارمند داشت. این گونه افراد عمدتا ساختارشکن هستند.

ایرادِ اصلی‌ای که در نظر دارم این نیست که جمله‌ی اولْ اشکالِ نحوی دارد (قاعدتاً منظورشان چیزی شبیه به این بوده است:‌ "در ابتدای این جلسه علی اوجبی... که مدیریتِ جلسه را به عهده داشت، گفت..."). ایرادِ اصلی این است که معلوم نیست که آقای اوجبی دقیقاً چه می‌گویند. ابتدائاً می‌گویند که ایرادِ ساختارمند‌نبودن وارد نیست؛ اما بعداً به‌نظر می‌آید که دارند می‌گویند که، خب، با نویسنده‌ی نابغه‌ای مواجه هستیم و نمی‌شود توقعِ ذهنِ ساختارمند داشت. تصور می‌کنم که اگر قرار بود متن را آقای اوجبی ویرایش کنند این‌طور می‌نوشتند که برخی ایراد گرفته‌اند که نوشته‌های استاد ساختارمند نیست، و من (علی اوجبی) عرض می‌کنم که بله، ساختارمند نیست و علّت‌اش این است که استاد نبوغ دارند و از ایشان نمی‌شود توقعِ ساختارمندی داشت [و عیبی هم ندارد].


اوجبی در پایان گفت: اگر قرار باشد دوران زندگی حرفه‌ای ابراهیمی دینانی را به سه دوره دینانی متقدم، میانی و متأخر تقسیم کنیم، متوجه می‌شویم که کتاب‌های ایشان در دوران متأخر در سال‌های اخیر بسیار متفاوت شده و به اوج پختگی رسیده است. در این سال‌ها دغدغه ایشان بیشتر در حوزه زبان، اندیشه، پرسش و مسائلی از این قبیل است.

عرضِ خاصی ندارم، غیر از اینکه خوب متوجه نشدم کارکردِ این تقسیم‌بندی (که یک دوره‌ی دینانیِ میانی هم دارد) چیست، و اینکه تحسین کنم کسی را که دغدغه‌اش بیشتر در حوزه‌ی "زبان، اندیشه، پرسش و مسائلی از این قبیل" است.


پس از اوجبی ابراهیمی دینانی مؤلف اثر و چهره ماندگار فلسفه سخنرانی کرد. [...] دینانی افزود: در خصوص توضیحاتی که آقای اوجبی دادند باید بگویم که کسانی که به ارجاع ندادن مطالب من ایراد دارند باید بدانند که تعداد کم ارجاعات من به این خاطر است که عمدتا اطلاعات برای خودم است و از جایی یا کسی نگرفته‌ام و گرنه در هر شرایطی که از جایی و یا منبعی استفاده کردم، حتما ارجاع داده‌اند.

متنی که خبرگزاری محترمِ مهر منتشر کرده است مغشوش است. آن‌طور که در گزارش آمده، مؤلف گفته‌اند که ایرادکنندگان باید بدانند که "عمدتا اطلاعات برای خودم است". این ربطِ خیلی وثیقی به ایرادی که در گزارش به نقل از آقای اوجبی آمده بود ندارد: در اولین بخشی که از آقای اوجبی نقل کردم، ایرادی که مطرح کرده بودند این بود که آثارِ مؤلف "کمتر مورد ارجاع قرار گرفته است"، که این‌طور می‌فهمم (جورِ دیگری هم می‌شود فهمید؟) که دارند می‌گویند که دیگران به آثارِ مؤلفْ زیاد ارجاع نمی‌دهند؛ اما ظاهراً از حرفِ مؤلف این‌طور برمی‌آید که در توضیحِ این است که چرا خودِ مؤلف زیاد ارجاع نمی‌دهد (که جواب هم ظاهراً این است که عمدتاً "اطلاعات برای خودم است"). من بینِ پاسخ و ایرادْ ربطی نمی‌بینم، و حدس می‌زنم که اشکال از تنظیمِ متنِ گزارش باشد. البته شاید لازم باشد اضافه کنم که اینها با این فرض است که کلمه‌ی آخرِ متنی که نقل کرده‌ام اصلاً "داده‌ام" بوده و نه "داده‌اند"، چرا که به صورتِ فعلی ("... ارجاع داده‌اند") جمله را نمی‌فهمم [مگر آنکه منظورِ مؤلف این باشد که کتاب را کسانی بر پایه‌ی گفته‌های ایشان تدوین کرده‌اند، و در هر شرایطی که مؤلف از منبعی استفاده کرده، آن کسان حتماً ارجاع داده‌اند.]

دو جمله‌ی آخرِ گزارش:

همچنین دینانی در پاسخ به سئوال یکی از حاضران در رابطه با عابد الجابری که از فیلسوفان عرب طرفداری بی‌جا کرده است، گفت: بنده با عابد الجابری در مراکش دیدار داشتم. ایشان عرب نیست، ولی تعصب عربی دارد. وی حتی فلسفه اسلامی هم فلسفه ایرانی می‌نامد در حالی که ما اصلا فیلسوف عرب نداریم و عابد الجابری فقط تعصب عربی دارد ولی فرد پُر و با اطلاعاتی نیست.

راست‌اش من درست متوجه نمی‌شوم. به گزارشِ خبرگزاریِ محترمِ مهر، مؤلف گفته است که الجابری "حتی فلسفه اسلامی هم فلسفه ایرانی می‌نامد". آیا گزارش‌نویس می‌خواسته بگوید که مؤلف گفته است که الجابری حتی فلسفه‌ی اسلامی را هم فلسفه‌ی ایرانی می‌نامد؟ و آیا این شاهدی است بر اینکه الجابری تعصبِ عربی دارد؟ حدس می‌زنم که در این متن باید "ایرانی" با "عربی" جایگزین شود. (و البته که گفتنِ اینکه "ما اصلا فیلسوف عرب نداریم" لابد حاکی از هیچ نوع تعصبی نیست، الّا شاید تعصب در موردِ حقیقت.)

خبرگزاریِ محترمِ مهر، که به لحاظِ صدقِ محتوا و انتخابِ موضوعاتْ مطالب‌اش بسیار عالی است، شاید خوب باشد که در ویرایشِ مطالب‌اش هم بیشتر دقت کند تا، در نظرِ ناآگاهان، چنین ننماید که مؤلفانِ موردِ علاقه‌اش حرف‌های بی‌ربط می‌زنند.