در بزرگراهِ چمران به طرفِ جنوب میروم، و میبینم که تصویرِ بزرگی از نقاشیِ دخترِ با گوشوارهای مروارید در جای یک تابلوی تبلیغاتی نشسته است. همین را در ابعادی کوچکتر در ضلعِ شرقیِ خیابانِ ولیعصر هم میبینم (کمی بالاتر از میرداماد)، و نمیتوانم که ذوق نکنم.
پارسال هم شهر چند روزی پر از تصاویرِ نقاشیهای کلاسیک و مدرنِ ایرانی و غیرایرانی (و تصاویرِ آثارِ هنریِ دیگر) شده بود، که گاردین هم دربارهاش گزارشی منتشر کرده بود.
زیباییِ زیادترشدهای که به کارِ تقویتِ سوادِ بصریِ شهروندان هم میآید. پنهانکردنی نیست که، شاید به علّتِ ملاحظاتی ایدئولوژیک در قرونِ اولیهی بعد از ظهورِ اسلام، در فرهنگِ اسلامی به نقاشی و مجسمهسازی به اندازهی هنرهای دیگر نپرداختهاند. دیدنِ بعضی از این تصویرها کلاسی است برای تقویتِ سوادِ بصریِ ما.
زیباییِ زیادترشدهای که به کارِ تقویتِ سوادِ بصریِ شهروندان هم میآید. پنهانکردنی نیست که، شاید به علّتِ ملاحظاتی ایدئولوژیک در قرونِ اولیهی بعد از ظهورِ اسلام، در فرهنگِ اسلامی به نقاشی و مجسمهسازی به اندازهی هنرهای دیگر نپرداختهاند. دیدنِ بعضی از این تصویرها کلاسی است برای تقویتِ سوادِ بصریِ ما.
لابد بعضی انتقادها به این کارِ شهرداری مستدل است، و میشود منطقشان و قوّتِ تحلیلشان و درستیِ مفروضاتشان را بررسی کرد (اینجا و آنجا میتوان انواع متفاوتی از انتقاد را دید؛ مسنترها شاید یادشان بیاید که در اوایلِ دههی هفتادِ خودمان هم میشد اعتراضهایی شنید، از انواعِ گوناگون، که چرا شهرداری در خیابانها و میدانها گل میکارد و چرا روزنامه منتشر میکند و فرهنگسرا میسازد). چیزی که در موردش حیرتزدهام این است که برخی حضورِ این تصاویرِ تابلوها را مسخره میکنند. اگر نظیرِ این را در پاریس یا وین یا دهلی یا سانفرانسیسکو یا مکزیکوسیتی دیده بودیم با تحسین تعریفاش نمیکردیم؟
ساجد طیبی اشکالِ مفهومیای در عنوانِ قبلی ("دهها نگار در شهر") پیدا کرد، و لطفاً عنوانِ فعلی را پیشنهاد کرد.
پاسخحذفحضرتعباسی انتقادِ «اینجا» و «آنجا» از یک سنخ است که «بهظرافت» با چوبِ واحدِ «اعتراضهای دههی هفتاد» رانده شدهاند؟ تازه «اعتراضهای دههی هفتاد» هم همه از یک سنخ و اعتراض به این «که چرا شهرداری در خیابانها و میدانها گل میکارد و چرا روزنامه منتشر میکند و فرهنگسرا میسازد» نبود. مثلاً و فقط مثلاْ رجوع کنید به
پاسخحذفhttps://fa.wikipedia.org/wiki/%D8%B4%D9%88%D8%B1%D8%B4_%DB%B9_%D8%AE%D8%B1%D8%AF%D8%A7%D8%AF_%DB%B1%DB%B3%DB%B7%DB%B1_%D9%85%D8%B4%D9%87%D8%AF
یا به
https://fa.wikipedia.org/wiki/%D8%B4%D9%88%D8%B1%D8%B4%E2%80%8C%D9%87%D8%A7%DB%8C_%D8%AE%D8%B1%D8%AF%D8%A7%D8%AF_%DB%B7%DB%B1
مطلبِ «آنجا» بهطور خیلی خلاصهی ذکر شده بر پیشانیاش میپرسد «اما آیا اتوبان جای مناسبی برای چنین مواجههای است؟»
وقتی احوالاتِ لحظهای شخصی را مینویسم خوب است که «ذوق کنیم» ولی به گمانِ من این مشاهدهی «آنجا» کمی عمیقتر را میبیند.
«سیاستی که دستفروشها را از سطح شهر حذف میکند و انبوه کارتنخوابها و معتادان را چنان حیوانات ولگرد جمعآوری میکند تا همگان در توافقی دستهجمعی، روند وحشتناک سقوط اقتصادی و فساد و فقر و تبعیض و فروپاشی انسانها را نادیده گذارند و فراموش کنند، حالا شهری خشن و زشت را که با سیاستهای نادرست و فسادزده نهادهای دولتی و سوداگران و… هر روز بیش از پیش زشت و بیهویت میشود.»
راستی شهردارانِ «پاریس یا وین یا دهلی یا سانفرانسیسکو یا مکزیکوسیتی» هم تخصصِ «گازانبری» دارند و به رییسجمهورِ «هیوممانند»شان نامه مینویسند که «کاسهی صبرشان سرریز شده» و تهدید به «وارد عمل شدن» میکنند؟