۱۳۹۴ اسفند ۱۰, دوشنبه

شادمانه، بعد از انتخابات

نتایجِ اعلام‌شده‌ی انتخاباتِ مجلس خبرگان در تهران تقریباً نتیجه‌ی نهایی را نشان می‌دهد. قاعدتاً عاقلانِ جناحِ اصولگرا دیگر از "لیستِ انگلیسی" ذکری نخواهند کرد، چرا که لازمه‌اش این خواهد بود که یا در صحّتِ انتخابات تشکیک کنند، یا بگویند که اکثریتِ بزرگی از کسانی که در استانِ تهران حقِ رأی داشته‌اند نسبت به توطئه‌ی انگلیسی بی‌تفاوت/بی‌اطلاع بوده‌اند یا در خطِ بیگانگان بوده‌اند. 

و آیت‌الله محمدتقی مصباح‌یزدی در شانزده‌ نفرِ انتخاب شده نیستند (آیت‌الله محمد یزدی هم بعد از ظهرِ امروز هفدهم بوده‌اند). بعد از انتخاباتْ رجانیوز مطلبی منتشر کرده بود در این مورد که توطئه‌ای در کار است که بخشی از رأی‌هایی که به نامِ "مصباح" به صندوق انداخته شده برای آقای غلامرضا مصباحی‌مقدم منظور شود. شاید یک راهِ بررسیِ موقعیتِ آیت‌الله مصباح‌یزدی نزدِ رأی‌دهندگانِ تهرانی این باشد که مجموعِ تعدادِ رأی‌های اعلام‌شده برای آقای مصباح‌یزدی و آقای مصباحی‌مقدم را حساب کنیم و ببینیم این مجموع حائزِ چه رتبه‌ای خواهد شد. (البته نامِ هر دوی این آقایان در فهرستِ ائتلافِ بزرگِ اصول‌گرایان بوده است، و قاعدتاً تعدادی از طرفدارانِ اصول‌گرایان نامِ هر دو را در برگه‌شان نوشته‌اند، و در این برگه‌ها مصادره‌ی آراءِ آقای مصباح‌یزدی به نفعِ آقای مصباحی‌مقدم بدونِ تقلبْ ممکن نبوده است.)

و اخباری هم که از انتخاباتِ مجلس شورای اسلامی در تهران می‌رسد برای اصلاح‌طلبان بسیار خوشحال‌کننده است (شخصاً نمی‌توانم خوشحالی‌ام از رتبه‌ی اعلام‌شده‌ی آقای علی مطهری و آقایان محمدرضا عارف و علیرضا محجوب را پنهان کنم).

**

حکمتی قدیمی است که: و عسی أن تحبوا شیئاً و هو شرٌ لکم؛ شاید چیزی که دوست می‌داریم فی‌الواقع خیر نباشد. شاهدش، به نظرِ من، انتخاباتِ مجلسِ ششم بود که همگرایی‌ِ موفقی شکل گرفت برای حذفِ دموکراتیکِ آقای هاشمی‌رفسنجانی، و حال آنکه مجلسِ ششم، به نظرِ من، مجلسِ بدی بود و مانعِ بزرگی شد برای پیشرفتِ اصلاح‌طلبی. به هر حال، به نظرم الآن زمانِ شادمانی است. گروهِ بزرگی از شهروندانِ تهران بر امری جمع شدند؛ از حق‌شان استفاده کردند و در صف ایستادند و حرف‌شان را متمدنانه بر برگه‌ی رأی نوشتند. خودِ همین امر اتفاقِ خجسته‌ای است.

**

آقای محمد مهاجری، که خودشان را اصولگرا معرفی کرده‌اند، جمعه‌شب مطلبی منتشر کردند و اصلاح‌طلبان را بابتِ رفتارِ انتخاباتی‌شان ستودند که صلاحیتِ برخی افرادِ مهم‌شان ردّ شد و به انگلیسی‌بودن متهم شدند و غیره، اما کارِ انتخاباتی را ادامه دادند. به نظرم از آن طرف هم اصلاح‌طلبان باید امیدوار باشند که اصول‌گرایان، که دست‌کم در تهران شکست خورده‌اند، کارهایی از آن جنس نکنند که گروهی کردند وقتی که در سالِ ۸۸ رقیب‌شان برنده اعلام شد. مایه‌ی امیدواری است که اصول‌گرایان در زمانِ شکست‌شان در انتخاباتِ سالِ ۹۲ نشان دادند که، در زمانِ شکست، رفتارشان پخته‌تر و دموکراتیک‌تر است. صحبتِ آقای زاکانی با خبرگزاری فارس هم خوشایند و امیدوارکننده است.

**

جنگ و بدبختی و افغانستان و لیبی و سوریه و عراق اگر نمی‌خواهیم، چاره‌ای نداریم جز زندگی در کنارِ هم و پذیرفتنِ اینکه رأیِ اکثریت باشد که نحوه‌ی کشورداری را تعیین می‌کند (در کنارِ اینکه، البته، در-اقلّیت-بودنْ اقلّیت را از حقوقِ انسانی و حقوقِ شهروندی‌اش محروم نمی‌کند). شاید خوب باشد پیروزانِ امروز از همین امروز اعلامِ دوستی کنند. کسی که در انتخابات می‌بازد هم‌چنان نماینده‌‌ی نیرویی است قابلِ اعتنا و قابلِ احترام. و من، در مقامِ رأی‌دهنده، شخصاً ترجیح می‌دهم در قدرت با طرفدارانِ آقای مصباح‌یزدی شریک باشم تا با فرزندِ محمدرضا پهلوی یا با کسی که در زمانِ جنگِ هشت‌ساله همراهِ صدام حسین بوده است یا با کسی که از ایالاتِ متحده می‌خواهد با ایران مذاکره نکند.

۱۳۹۴ اسفند ۱, شنبه

شرکت در انتخاباتِ مجلسِ دهم

جمعه‌ روزِ انتخاباتِ (مرحله‌ی اولِ) مجلس شورای اسلامی است. من ساکنِ ایران هستم، و تصمیماتِ مجلس شورای اسلامی بر زندگی‌ام تأثیر می‌گذارد، و معتقدم که با رأی‌دادن می‌توان بر ترکیبِ مجلس اثر گذاشت. رأی می‌دهم: ضمنِ اینکه با نحوه‌ی ردّ صلاحیت‌ها مخالف‌ام، سعی می‌کنم از بینِ کاندیداهای موجود کسانی را انتخاب کنم که فاصله‌شان با شیوه‌ی مطلوبِ من برای کشورداری کمتر از بقیه باشد.

گاهی شاید یادمان برود که وقتی به کسی رأی می‌دهیم، معنای این رأی‌دادن این نیست که شخصاً به او علاقه داریم یا با همه‌ی برنامه‌هایش موافق‌ایم یا کارهای گذشته‌اش را به‌تمامی تأیید می‌کنیم یا او را مرجعِ تقلیدمان می‌دانیم (اگر گمان می‌کردم که رأی‌دادن مستلزمِ یکی از اینها است، مسلّماً شخصاً در انتخاباتِ سالِ هشتادوهشت به آقای موسوی و در انتخاباتِ سالِ هشتادوچهار به آقای هاشمی‌رفسنجانی رأی نمی‌دادم). به کسی رأی می‌دهیم که گمان می‌کنیم که اگر برنده شود، فاصله‌ی جامعه از ایده‌آلِ ما کمتر از حالتی خواهد بود که رقیبان‌اش برنده شوند. این‌گونه است که اگر شخصِ واحدی برای مقامِ واحدی کاندیدا شود، در یک انتخابات به او رأی می‌دهم و در انتخاباتی دیگر به رقیب‌اش. رأی‌دادنِ من به کسی، ابرازِ عشق یا ارادت به او نیست (گرچه شاید گاهی ابرازِ انزجار از رقیب‌اش باشد)؛ کاری است بر مبنای محاسبه، با هدفِ مطلوب‌ترکردنِ اوضاع.

دو اعتراضِ مربوط به هم هست که گاهی می‌شنویم. یکی اینکه حکومت، با تقلب و/یا گزینشِ شورای نگهبان، هر کس را که بخواهد به مجلس می‌فرستد، دوم اینکه اصولاً مجلس شورای اسلامی قدرتی ندارد. من قبلاً در حدِ توان‌ام به اینها پرداخته‌ام، و حرف‌های قبلی‌ام را هم‌چنان معتبر (گرچه بعضاً حالا فاقدِ موضوعیت) می‌یابم. اینجا نکته‌ای اضافه می‌کنم. مثلِ همه‌ی مواردِ دیگر،‌ در دورانِ انتخاباتِ ریاست‌جمهوریِ سالِ ۹۲ هم این نوع اعتراض‌ها شنیده می‌شد؛ حالا، در نیمه‌ی دومِ دولتِ آقای روحانی، شاید خوب باشد معترضانْ جداً این را بررسی کنند که آیا آقای روحانی در مقامِ رئیس‌جمهوری همان‌طور عمل کرده است که آقای احمدی‌نژاد عمل کرده بود؟ آیا همان‌طور عمل کرده است که آقای جلیلی اگر برنده می‌شد عمل می‌کرد؟ طرفدارِ سرسختِ نوعِ اعتراض‌هایی که ذکر کردم شاید بگوید که این برنده‌شدنِ آقای روحانی (مثلاً در مقابلِ آقای جلیلی) از قبل و در سطوحِ بالاترِ نظام انجام شده بوده است و رأی‌ِ مردم بی‌تأثیر بوده است. اما، به نظرِ من، این‌گونه جواب‌ها به یکی از دو اِشکالِ مرتبطْ مبتلا است. یکی اینکه قدرتِ پیش‌بینی نداردیعنی نوعاً نمی‌شنویم که کسی بگوید، و به عواقبِ گفته‌اش پایبند باشد، که "من پیش‌بینی می‌کنم که فلانی برنده شود، و اگر نشد، معلوم می‌شود که من اشتباه کرده‌ام". دوم اینکه اگر هم پیش‌بینی کنند و پیش‌بینی‌شان غلط باشد، کاری که می‌کنند بعضاً گفتنِ این است که "حکومت از اول هم همین را می‌خواست؛ این نمایش‌ها فقط برای سرگرم‌کردنِ مردم بود". تصورِ من این است که همه‌ی ما باید بترسیم از اینکه خودمان را ابطال‌ناپذیر کنیم. از یک نظر، طرفدارِ نظریه‌ی توطئه مثلِ مدافعِ سرسختِ نظریه‌ی بطلمیوسی است:‌ در مواجهه با شواهدِ خلاف، دایره بر دایره می‌افزاید تا از نظریه‌اش دست نکشد.

به نظرم امرِ واقع این است که دولتِ فعلی بهتر از قبلی کار می‌کندپیداکردنِ نمونه (از کم‌شدنِ تورمِ چندده‌درصدی تا مذاکره‌ی موفق با ایالاتِ متحده) سخت نیست. شخصاً ترجیح می‌دهم مجلسی برقرار باشد که در این قبیل امور مانعِ دولت نشودو البته افرادِ‌ شجاعی هم در آن باشند که بر همین دولت هم کارشناسانه نظارت کنند.

۱۳۹۴ بهمن ۳۰, جمعه

"شیطان بزرگ یعنی این"

ظاهراً اینجا و آنجا کسانی هستند که گفته‌اند که مطلبی که روزنامه‌ی کیهان در در روزِ چهارشنبه بیست‌وهشتمِ بهمن منتشر کرده است اصلاً طنزی بوده است که مسؤولانِ کیهان جدی‌اش گرفته بوده‌اند. عنوانِ مطلبِ صفحه‌ی اولِ کیهان


شیطان بزرگ یعنی این
هیلاری کلینتون: رئیس جمهور شوم
مجوز قتل عام ۲۰۰هزار فلسطینی را صادر می‌کنم!


متنی هم که در صفحه‌ی آخرِ همان شماره تحتِ همین عنوان آمده گفتنِ مطالبی را به خانمِ کلینتن نسبت می‌دهد که یکی‌اش همین موضوعِ دویست‌هزار نفر است. 

در شماره‌ی بعدیِ کیهان توضیحی آمده است با عنوانِ "عزای بزک‌کنندگان آمریکا: کلینتون برای اسرائیل گربه رقصاند؛ زنجیره‌ای‌ها به کیهان حمله کردند". این مطلبِ اخیر به‌درستی توضیح می‌دهد که کیهان مطلب را به نقل از خبرگزاری صداوسیما آورده بوده است. اما، غیر از این، کیهان اصرار می‌کند که "اصل خبر یاد شده صحت داشته" (و ذکری نمی‌کند از اینکه دست‌کم یک بخش از مطلبِ قبلیِ کیهان، که مدعی بود نامه در روزنامه‌ی گاردین منتشر شده، اساساً دروغ است). 

اما خبرگزاری صداوسیما مدتی است خبر را از وبگاه‌اش برداشته است: در صفحه‌ی نتیجه‌ی جست‌وجو برای "هیلاری+iribnews"، روی اولین نتیجه کلیک کنید. (مطلبِ حذف‌شده را می‌توان در آرشیوِ گوگل دید.) گمان نمی‌کنم کیهان معتقد باشد که خبرگزاری صداوسیما ناگهان طرفدارِ عملیِ اسرائیل یا خانمِ کلینتن شده باشد؛ قاعدتاً از نظرِ کیهان هم بهترین تبیین باید این باشد که خبرگزاری صداوسیما متوجه شده که چیزی که منتشر کرده نادرست بوده است. مقایسه‌ی متنِ آن مطلبِ خبرگزاریِ صداوسیما (و نیز مطلبِ بیست‌وهشتمِ بهمنِ کیهان) با آنچه در یک وبگاهِ طنز آمده بوده می‌تواند روشنگر باشد.

البته که بهتر است که پیش از آنکه مطلبی را منتشر کنیم مطمئن بشویم که درست است (یا دست‌کم مطمئن بشویم که شوخی نیست)؛ اما اگر اشتباه کردیم، شاید بهتر باشد که اگر عذرخواهی نمی‌کنیم دست‌کم بی‌سروصدا بگذریم.

۱۳۹۴ بهمن ۲۳, جمعه

نتیجه‌ی "اخلاقی"؟

فصلِ اولِ کاوشِ اول این‌طور شروع می‌شود:

Moral philosophy, or the science of human nature, may be treated after two different manners; each of which has its peculiar merit, and may contribute to the entertainment, instruction, and reformation of mankind.

و—تجربه‌ کرده‌ام— این را خواننده‌ی معاصرِ انگلیسی‌زبان بسا که اشتباه بفهمد. همان بدفهمی گاهی در موردِ عنوانِ فرعیِ رساله‌ی فیلسوف هم رخ می‌دهد:

A Treatise of Human Nature: Being an Attempt to Introduce the Experimental Method of Reasoning into Moral Subjects.

بدفهمی‌ای که در نظر دارم مربوط می‌شود به واژه‌ی moral در نقشِ صفت، که در انگلیسیِ معاصر به معنای اخلاقی است. در خودِ نوشته‌های هیوم هم morals به معنایی مربوط به اخلاق به‌کار رفته است (مثلاً در عنوانِ کاوشِ دوم)؛ اما در جمله و در عنوانی که نقل کردم این‌طور نیست. در زبانِ قرن‌هجدهمیِ هیوم، moral philosophy نامِ چیزی است که امروزه، شاید با کمی تسامح، به آن می‌گوییم فلسفه، و این در مقابلِ natural philosophy است، که یعنی علم (عنوانِ لاتین و ترجمه‌ی انگلیسیِ پرینکیپیای نیوتن را به‌یاد بیاورید).

در فارسیِ امروز خیلی کم پیش نمی‌آید که بخوانیم یا بشنویم که صحبت می‌شود (شاید گاهی به‌طنز) از نتیجه‌ی اخلاقی‌ی حکایت‌ها، و حدس می‌زنم که واردشدنِ این اصطلاح به زبانِ فارسی ناشی از نفهمیدنِ معنای آن واژه‌ی انگلیسی باشد. مُرالِ حکایت یعنی حکمتی که در آن حکایت هست—موضوع لزوماً ربطی به اخلاق ندارد!

۱۳۹۴ بهمن ۱۹, دوشنبه

حکمتِ‌ دوستانه‌ی 4.23

خواهرش دارد ازدواج می‌کند، و او سخت می‌نالد از رفتارِ مادر در موردِ مقدمات و تدارکاتِ میهمانی‌ها. مادر در هر موردی نظرِ مشخصِ تفصیلی‌ای دارد، و کوتاه هم نمی‌آید. در جزئیاتِ اجرایی هم  نظرهای بی‌انعطاف دارد. حالا البته عروس ذوق‌زده‌تر از آن است که چیزی از این نوع بتواند آزارش بدهد، اما برای خواهرِ عروس سخت است.

به دوستی شکوه می‌کند، و حرفِ دوست منظرِ تازه‌ای را معرفی می‌کند. "مادرِ تو بیست‌وچند سال است دارد به این مراسم و حواشی‌اش فکر می‌کند. چیزهایی که تو حاکی از بی‌تدبیری و کج‌سلیقگی یا اصلاً مصداقِ بی‌اهمیت‌بودگی می‌یابی برای او جورِ دیگری است. او با فکرِ اینها زندگی کرده؛ هر دقیقه‌اش برایش پر از معنا است. بگذار کارش را بکند. فقط دستیارش باش."

و دوست بعداً اضافه کرد که ایده از خودش نیست. یکی از دوستان قرار است ازدواج کند، و گیرِ ذهنیِ عروس در موردِ محلِ مراسم را نمی‌فهمد. خواهرِ داماد در خلوتی می‌پرسد "راس، چند وقت است داری برای این عروسی برنامه‌ریزی می‌‌کنی؟" "نمی‌دانم. یک ماه؟" "امیلی احتمالاً از وقتی پنج سال‌اش بوده دارد برنامه‌ریزی می‌‌کند..."