در بینِ فیلسوفانی که بعضی آثارشان را خواندهام (و تعدادشان خیلی زیاد نیست) کمتر کسی هست که نوشتههایش را بهاندازهی نوشتههای دیوید هیوم دوست بدارم.
علاقهام به آثارِ هیوم (و مخصوصاً به کاوشِ اولاش) شاید تا حدی ناشی از علاقهام به طرزِ نوشتناش باشد، که این هم شاید تا حدی ناشی از این باشد که انگلیسیِ قرنِ هجدهم به کامِ من بسیار شیرین است (یا شاید هم موضوع برعکس است و علاقهام به انگلیسیِ قرنهجدهمی ناشی از علاقهام به آثارِ هیوم است؟)؛ هر چه که هست، این علاقهی زیاد به آثارِ هیوم را در افرادِ زیادی دیدهام، اعمّ از تجربهگرا و عقلگرا و خداشناس و ملحد. و کسانِ زیادی را دیدهام که با من در حسِ دیگری هم شریکاند: اینکه علاقه به نوشتههای هیوم گاه گسترش مییابد به علاقه به خود هیوم، خودِ همان شخصِ فربهی که هرگز شغلِ دانشگاهی نداشت و همهجا محبوب بود و کمی بعد از اعلامِ استقلالِ ایالاتِ متحدهی امریکا درگذشت.
خواستم احساسام را برای دوستی بگویم. بیتأمل گفتم "هیوم از جهتی مثلِ آقای سیّدمحمد خاتمی است: هرچه بگوید دوستاش داریم."