این ترجمهی نهچندان دقیقی است از بندِ اولِ شعرِ ترانهای طولانی از گروهِ ABBA:
لابد ساعتِ هشت از خانه آمدهام بیرون، چون همیشه همین کار را میکنم
مطمئنام که قطارم ایستگاه را درست بهموقع ترک کرد
واردِ شهر که میشدهام لابد روزنامهی صبح را میخواندهام
و سرمقاله را که خواندهام، بی تردید اخم کردهام
لابد ساعتِ هشت از خانه آمدهام بیرون، چون همیشه همین کار را میکنم
مطمئنام که قطارم ایستگاه را درست بهموقع ترک کرد
واردِ شهر که میشدهام لابد روزنامهی صبح را میخواندهام
و سرمقاله را که خواندهام، بی تردید اخم کردهام
میزِ کارم را لابد حدودِ نُهوربع مرتب کردهام
با نامههایی که میبایست بخوانم، و انبوهی از کاغذها که منتظر بودند امضا شوند
لابد دوازدهونیم یا همان موقعها رفتهام برای ناهار
همان جای معمول، با همان گروهِ معمول
و، بالاتر از همهی اینها، کاملاً مطمئنام که باران باریده است
روزِ قبل از روزی که آمدی
این متن را من عاشقانه مییابم (جورهای دیگری هم تعبیرش کردهاند). و چیزی که به نظرم درخشاناش میکند این است که مستقیماً از عشق صحبت نمیکند—در سراسرِ ترانه کلمهی love نمیآید. و کوبندگیای در این هست که تا به ترجیعبندْ ("روزِ قبل از روزی که آمدی") نرسیم شاید تصوری از این نداشته باشیم که داریم متنِ عاشقانهای را میخوانیم یا میشنویم. کسی روزی آمده، و اینکه او آن روز آمده رویدادهای روزِ قبل را، رویدادهای هرروزهی زندگیِ بیمعنای راوی در آن روزِ خاص را، در یادش ثبت کرده است.
حیف است که این تلألؤ در بندهای بعدی حفظ نمیشود—اینطور به نظرِ من میآید که، در بندهای بعد، تأکید بر یکنواختیِ زندگیِ راوی و نظمِ کانتگونهاش کمی زیادی است، و بعضی قافیهها هم زورکی بهنظر میآید (گرچه در همان بندهای بعد هم صحبت از سریالِ دالاس و ذکری از مریلین فرِنچ را بسیار دوست دارم). و البته که ترانه به همین شکل هم به نظرِ من فوقالعاده است.
[بسیاری از چیزهایی که راوی از اتفاقاتِ روزِ قبل گزارش میکند از جنسِ نتیجهگیری-از-قاعدهای-کلّی است، مثلاً اینکه در بندِ سوم میشنویم که لابد پیش از دهِ شب آمادهی خواب شده بوده است چون باید زیاد بخوابد و میخواهد که پیش از آن ساعت در تختاش باشد. البته همهی اتفاقاتِ گزارش از این نوع نیست: مثلاً و مشخصاً اینکه آن روز باران باریده بوده است (مگر اینکه فرض کنیم که راوی مثلاً در سیاتل زندگی میکرده)؛ اما بیشترشان از این جنس است. شاید قوّتِ شعر بیشتر میشد اگر به چند اتفاقِ خاصِ کماهمیتِ دیگر هم اشاره میشد—مثلاً چیزی این جنس که آن روز یکی از همکارانِ راوی سرما خورده بوده یا اینکه راوی صبح در روزنامه خوانده که دیشب بلژیک و السالوادر در جامجهانیِ اسپانیا ۱-۱ مساوی کردهاند، یا نکتهی کماهمیتی در قسمتی از سریالِ دالاس که آن شب دیده است.]
این آخرین ترانهی این گروه است. چه خوب است که آخرین اثرِ هنرمند اینقدر برجسته باشد.
--
کاش اصطلاحاتِ خوبی سراغ داشتم که هم با ادبیاتِ کلاسیکمان سازگار باشد و هم بتواند تمایزهایی را نشان دهد. به هر حال، در نبودِ اصطلاحاتِ بهتر، فعلاً به song میگویم ترانه، و به lyrics-ِ ترانه میگویم شعرِ ترانه. (احساسِ من این است که آهنگ بیشتر نزدیک است به melody، و خیلی برایم روشن نیست که تصنیف یعنی چه. و البته شاید در متونِ قدیمیِ ما ترانه گاه به معنای lyrics باشد.)
این متن را من عاشقانه مییابم (جورهای دیگری هم تعبیرش کردهاند). و چیزی که به نظرم درخشاناش میکند این است که مستقیماً از عشق صحبت نمیکند—در سراسرِ ترانه کلمهی love نمیآید. و کوبندگیای در این هست که تا به ترجیعبندْ ("روزِ قبل از روزی که آمدی") نرسیم شاید تصوری از این نداشته باشیم که داریم متنِ عاشقانهای را میخوانیم یا میشنویم. کسی روزی آمده، و اینکه او آن روز آمده رویدادهای روزِ قبل را، رویدادهای هرروزهی زندگیِ بیمعنای راوی در آن روزِ خاص را، در یادش ثبت کرده است.
حیف است که این تلألؤ در بندهای بعدی حفظ نمیشود—اینطور به نظرِ من میآید که، در بندهای بعد، تأکید بر یکنواختیِ زندگیِ راوی و نظمِ کانتگونهاش کمی زیادی است، و بعضی قافیهها هم زورکی بهنظر میآید (گرچه در همان بندهای بعد هم صحبت از سریالِ دالاس و ذکری از مریلین فرِنچ را بسیار دوست دارم). و البته که ترانه به همین شکل هم به نظرِ من فوقالعاده است.
[بسیاری از چیزهایی که راوی از اتفاقاتِ روزِ قبل گزارش میکند از جنسِ نتیجهگیری-از-قاعدهای-کلّی است، مثلاً اینکه در بندِ سوم میشنویم که لابد پیش از دهِ شب آمادهی خواب شده بوده است چون باید زیاد بخوابد و میخواهد که پیش از آن ساعت در تختاش باشد. البته همهی اتفاقاتِ گزارش از این نوع نیست: مثلاً و مشخصاً اینکه آن روز باران باریده بوده است (مگر اینکه فرض کنیم که راوی مثلاً در سیاتل زندگی میکرده)؛ اما بیشترشان از این جنس است. شاید قوّتِ شعر بیشتر میشد اگر به چند اتفاقِ خاصِ کماهمیتِ دیگر هم اشاره میشد—مثلاً چیزی این جنس که آن روز یکی از همکارانِ راوی سرما خورده بوده یا اینکه راوی صبح در روزنامه خوانده که دیشب بلژیک و السالوادر در جامجهانیِ اسپانیا ۱-۱ مساوی کردهاند، یا نکتهی کماهمیتی در قسمتی از سریالِ دالاس که آن شب دیده است.]
این آخرین ترانهی این گروه است. چه خوب است که آخرین اثرِ هنرمند اینقدر برجسته باشد.
--
کاش اصطلاحاتِ خوبی سراغ داشتم که هم با ادبیاتِ کلاسیکمان سازگار باشد و هم بتواند تمایزهایی را نشان دهد. به هر حال، در نبودِ اصطلاحاتِ بهتر، فعلاً به song میگویم ترانه، و به lyrics-ِ ترانه میگویم شعرِ ترانه. (احساسِ من این است که آهنگ بیشتر نزدیک است به melody، و خیلی برایم روشن نیست که تصنیف یعنی چه. و البته شاید در متونِ قدیمیِ ما ترانه گاه به معنای lyrics باشد.)
فقط در متون قدیمی نیست که ترانه گاه به معنای lyrics بهکار رفته است.
پاسخحذففرهنگ سخن شاهدِ ترانه بدین معنا را از هوشنگ گلشیری میآورد. حداقل از دههی 40 شمسی تا همین الان عدهی زیادی وجودداشتهاند که شغلشانِ نوشتن lyrics برای song است و نامشان هم برروی جلد آثار و هم در مطبوعات با عنوانِ "ترانهسرا" ذکر میشدهاست. جستجوی گوگلی برای "ترانهسرا" هم تعداد بسیار زیادی نتیجه میدهد که بخش اعظمش ما را به مطالب مربوط به همین افرادِ نویسندهی lyrics میرساند. کفار فرنگی البته به این افراد میگویند song writer و نزد ایشان بسیاری از خوانندهها song writer هم هستند.
ناگفته نماند که در این زمینه اجماع وجود نداشته است. با مراجعه به کاستهای خودم (بله واقعنی کاست دارم) دیدم روی جلدِ بعضی پیش از اسم آدم lyrics -نویس آمده ترانهسرا و روی جلد بعضی اینطور نوشتهاند:
شعر: بیژن ترقی
چند تا از برنامههای رادیو گلها را هم که به طور تصادف گوش کردم، به سه الگو برخورد کردم:
ترانهسرا:....
شعر ترانه از:....
شعر از:.....