۱۳۹۰ آذر ۲۸, دوشنبه

"مارکسیسم فروپاشید و دچار بحرانهای متعددی شد"



نظامِ جمهوری اسلامی ایران چه تصوری از علومِ انسانی دارد؟ به نظرم یک راهِ نزدیک‌شدن به فهمِ این موضوع بررسیِ مقامِ علمیِ آقای حجت‌الاسلام دکتر عبدالحسین خسروپناه است که امسال با حکمِ وزیرِ علوم به ریاستِ مؤسسه‌ی پژوهشیِ حکمت و فلسفه‌ی ایران منصوب شدند.

قبلاً یکی از مکتوباتِ آقای دکتر خسروپناه را بررسی کرده‌ام؛ این بار بخشی از یک مصاحبه‌ی ایشان با خبرگزاریِ مهر را بدونِ نقد نقل می‌کنم. متنِ کاملِ خبرگزاری به لحاظِ لفظی کاستی‌هایی دارد (از جمله اینکه، به نظرِ من، در جاهایی واژه‌های "کمونیسم" و "کمونیست" را به‌اشتباه به‌جای هم به‌کار گرفته است)، و البته محتمل است که اشتباه از خبرگزاری باشد. به هر حال، غرضِ من توجه‌دادن به قوتِ تحلیلِ جنابِ خسروپناه است نه تسلط‌شان بر زبان. در ضمن، نشانیِ مطلبِ خبرگزاریِ مهر را در سایتِ رسمیِ مؤسسه (در بخشِ "مؤسسه در رسانه‌ها") می‌شود دید—یا دست‌کم در ساعتِ هشتِ شبِ بیست‌وهشتمِ آذرِ نود می‌شد دید.


حجت الاسلام خسرو پناه با اشاره به این که ضعف فلسفی مارکسیسم باید در این میان مورد توجه قرار گیرد گفت: مارکسیسم ادعا می کرد که فلسفه ای مبتنی بر علوم تجربی است. علوم تجربی مبتنی بر مبانی پست مدرن شده بود و پست مدرنیستها هم نسبی گرا بودند و به معرفت قائل نبوده و اعتقاد دارند که تجربه نه تنها مفید یقین نیست بلکه نمی تواند هیچ نظریه را اثبات کند و مرتب درحال تغییر است ، وقتی علم با مبانی پست مدرن تزلزل پیدا کند، فلسفه ای که مبتنی بر علم تزلزل یافته است، متزلزل خواهد شد، از این رو منطق دیالیستیک آنها دچار آسیب و بحران جدی شد و وقتی فلسفه و فرهنگ مارکسیسم آسیب ببیند به طور طبیعی اقتصاد آن هم آسیب خواهد دید. وقتی چهار رکن مهم اقتصاد، فرهنگ و فلسفه و آسیب دیدند مارکسیسم فروپاشید و دچار بحرانهای متعددی شد.



۳ نظر:

  1. رحم الله من قرأ الفاتحه مع الصلوات.

    پاسخحذف
  2. هدف متن را توجیه می کند.

    پاسخحذف
  3. عجب! فرموده‌اند: ” فلسفه‌ای که مبتنی بر علم تزلزل یافته است، متزلزل خواهد شد“. می‌گویم، خداوندگار را سپاس که فلسفه‌ی ما (”فلسفه‌ی اسلامی“) مبتنی بر علوم تزلزل‌ناپذیر بود و گر نه، آن هم گرفتار تزلزل می‌‌شد. هنوز هم افلاک (سیارات سبعه، که به دروغ تعدادشان را در نجوم متزلزل جدید 9 می‌‌دانند) به حرکت شوقی می‌‌گردند؛ عقول مدبره بر افلاک حکم می‌‌رانند؛ اخلاط اربعه در طب و داروسازی تدریس می‌‌شوند، عناصر اربعه نیز در طبیعیات (یا همان فیزیک/شیمی)؛ معده هم که کارش همچنان خون‌سازی است، تا آن را از طریق ”ورید أجوف تحتانی“ به کبد برساند و در آنجا به ”ماساریقا“ تبدیل شود؛ مغز هم که در حکم بادبزنی‌ست برای تبرید روح بخاری؛ مرکز ادراک نیز همچنان قلب (همین عضو صنوبری) است؛ زلزله هم که معلول طغیان بخارهای محبوس در زیر زمین است (زلزلة الأرض لحبس الأبخرة)؛ آهن هم که نهایتا در دل معادن به طلا تبدیل می‌‌شود تا به شرف نهایی خود واصل گردد؛ زمرد هم که مار را أعمی (کور) می‌‌کند؛ مروارید نیز قطره‌ی بارانی، جای گرفته در دل صدفی دهان گشوده؛ و... گر بگویم شرح آن، بی‌حد شود. ”هرچه زین کوزه تراود بعد از این/یک نمط خواهد بُدَن، جمله چنین“

    خب، تصور کنید اگر این نظام عالی طبیعی به هم می‌‌ریخت، آن‌وقت بر سر الهیات‌مان، که مبتنی بود بر فلسفه‌ای که خود بر این طبیعیات ابتناء داشت، چه می‌‌آمد؟ پس، متألهانه می‌‌گویم، سپاس خدایی را که طبقات أسفل جهان را مانند أعضای بدن به طبقات أعلی پیوست. همه به کلمه‌ی الهی باقی‌اند و کسب رزق می‌‌کنند.
    ممنونم از این‌همه تحمل‌تان در خواندن طرحات حقیر، که براستی حیرت‌آور است. (جمله‌ی أخیر، چند مورد ابهام پیدا کرد؛ باید ببخشایید؛ حقیر بیش از این زبان نمی‌داند.)

    پاسخحذف