احتمالاً تازگی ندارد اینکه کسانی بگویند که آمارِ طلاق در ایران زیاد است (یا زیاد شده است)، و این را نامطلوب بیابند و ابرازِ نگرانی کنند. شاید—حتی در نظرِ کسانی که ازدواج را خوشایند نمیدانند—طلاق بدیهایی داشته باشد؛ اما من در اینجا میخواهم سه نکته در موردِ بالارفتنِ آمارِ طلاق بگویم، که شاید خوشحالکننده باشد—حتی در نظرِ کسانی که ازدواج را بهطورِ کلـّی چیزِ خوشایندی میدانند. بیشترِ این ایدهها از من نیست. غیر از این، روشن است که بحثِ جدیتر در موردِ این موضوعات باید با پشتوانهی آمارهای دقیق و سوادی در دین و در جامعهشناسی و رشتههای نزدیکاش باشد، که من هیچ کدام را ندارم.
به نظرم زیادشدهبودنِ مواردِ طلاق در ایران میتواند نشانهی این باشد که، نسبت به گذشته، درصدِ بیشتری از زنان از حقوقِ خود خبر دارند و از این حقوق استفاده میکنند. اینکه در ایران بدیهی نیست که زنی حقِ طلاق داشته باشد به نظرِ من نقضِ حقوقِ زنان است؛ برایم پذیرفتنی نیست که زنی پیش از ازدواج سعی نکند این حق را بگیرد، و ارادتِ زیادی ندارم به مردی که این حق را به همسرش ندهد. پنداشتنی است که زیادشدنِ تعدادِ مواردِ طلاقْ جزئاً ناشی از این باشد که زنانِ بیشتری حقِ طلاق دارند—یا اگر ندارند، از حقِ قانونیِ شهروندان برای دادنِ دادخواستِ طلاق استفاده میکنند. این به نظرم نشانهی پیشرفت در زمینهی حقوقِ انسانی است.
باز هم در موردِ زنان. البته میشود تصور کرد که آشناییِ جامعه با فرهنگهای دیگر و سبکهای دیگرِ زندگیْ میزانِ توقعاتِ مردمان از زندگی را بالاتر و میزانِ رضایت را پایینتر آورده باشد. (قضاوت نمیکنم که این اتفاقات خوباند یا بد.) اما از طرفِ دیگر میشود تصور کرد که در دورانهای گذشته هم کسانِ زیادی بودهاند که در زندگیِ مشترکشان مشکلاتِ حادّی داشتهاند و ادامه میدادهاند. شاید در این موارد مانعی برای ختمِ زندگیِ مشترک از طرفِ زنانْ عدمِ استقلالِ مادّی (یا ناتوانی در پیداکردنِ شغل) بوده باشد. شاید اینکه در این سالها سطحِ تحصیلات و تخصصِ زنان بالاتر رفته در رشدِ آمارِ طلاق مؤثر بوده باشد. این به نظرم اتفاقِ خوبی است.
به نظرم زیادشدهبودنِ مواردِ طلاق در ایران میتواند نشانهی این باشد که، نسبت به گذشته، درصدِ بیشتری از زنان از حقوقِ خود خبر دارند و از این حقوق استفاده میکنند. اینکه در ایران بدیهی نیست که زنی حقِ طلاق داشته باشد به نظرِ من نقضِ حقوقِ زنان است؛ برایم پذیرفتنی نیست که زنی پیش از ازدواج سعی نکند این حق را بگیرد، و ارادتِ زیادی ندارم به مردی که این حق را به همسرش ندهد. پنداشتنی است که زیادشدنِ تعدادِ مواردِ طلاقْ جزئاً ناشی از این باشد که زنانِ بیشتری حقِ طلاق دارند—یا اگر ندارند، از حقِ قانونیِ شهروندان برای دادنِ دادخواستِ طلاق استفاده میکنند. این به نظرم نشانهی پیشرفت در زمینهی حقوقِ انسانی است.
باز هم در موردِ زنان. البته میشود تصور کرد که آشناییِ جامعه با فرهنگهای دیگر و سبکهای دیگرِ زندگیْ میزانِ توقعاتِ مردمان از زندگی را بالاتر و میزانِ رضایت را پایینتر آورده باشد. (قضاوت نمیکنم که این اتفاقات خوباند یا بد.) اما از طرفِ دیگر میشود تصور کرد که در دورانهای گذشته هم کسانِ زیادی بودهاند که در زندگیِ مشترکشان مشکلاتِ حادّی داشتهاند و ادامه میدادهاند. شاید در این موارد مانعی برای ختمِ زندگیِ مشترک از طرفِ زنانْ عدمِ استقلالِ مادّی (یا ناتوانی در پیداکردنِ شغل) بوده باشد. شاید اینکه در این سالها سطحِ تحصیلات و تخصصِ زنان بالاتر رفته در رشدِ آمارِ طلاق مؤثر بوده باشد. این به نظرم اتفاقِ خوبی است.
سدیگر اینکه شاید بالارفتنِ آمارِ طلاق نشان بدهد که برخوردِ افرادِ جامعه با خودِ مسألهی ازدواج تغییر کرده است. به نظرِ من برای طلاق لازم نیست مشکلِ حادّی در زندگیِ مشترک وجود داشته باشد: اگر زندگیِ مزدوجانه برای هر دو طرف مطلوب نیست، به نظرم کارِ عقلانی میتواند اتمامِ این رابطه باشد؛ من در خودِ تداومِ ازدواج قداستی نمیبینم. به نظرِ من برای ختمِ ازدواج، دستکم وقتی بچهای در کار نیست، دلیلی غیر از عدمِ رضایت—با همین کلـّیت و بی ذکرِ جزئیات—لازم نیست. (شاید حتی این مقدار هم لازم نباشد: صرفِ عدمِ تمایل به ادامهی زندگیِ مشترک کافی است.) اضافهشدنِ مواردِ طلاق در این سالها شاید ناشی از این باشد که تعدادِ بیشتری از مردم عملاً با این نظر موافقاند، و احتمالاً به لحاظِ عرفی و قانونی و اداری طلاق کارِ راحتتری شده است.