۱۳۹۳ آبان ۱۷, شنبه

انتحال: استدلالی استعلایی [پی‌نوشت دارد]



بعد از انتشارِ مطلبِ قبلی در موردِ آقای دکتر محمود خاتمی، یکی-دو تا از آثاری را بررسی کردم که در صفحه‌ی رسمیِ ایشان جزوِ آثارشان ذکر شده است. یکی از آنها این است (مشخصات را با جزئیاتی بیش از آنچه در صفحه‌ی رسمیِ ایشان آمده می‌نویسم):


"The epistemological quest: from the possibility of experience to the possibility of communication", Organon F10 (2003): 357-379.


خوشبختانه مقاله به صورتِ پی‌دی‌اف در اینترنت در دسترس است. مقاله‌ی بسیار خوبی است.

اما این را هم ببینید:


Andrew N. Carpenter, "Davidson's transcendental argumentation", in Jeff Malpas, ed., From Kant to Davidson: Philosophy and the Idea of the Transcendental, Routledge, 2003, pp. 219-237.

شخصاً یکی-دو پاراگراف را مقابله کردم و اختلافی ندیدم. مثلاً  دو جمله‌ی اولِ اولین پاراگرافِ مقاله‌ای که به نامِ آقای خاتمی منتشر شده است این است:



Philosophers commonly associate questions of the form "what are the conditions for the possibility of X" with Kant and with Kant's novel philosophical methodology, transcendental argumentation. Kant's genius, however, did not lie in his merely raising questions of this form; many philosophers had asked questions like this before Kant. 


و دو جمله‌ی اولِ مقاله‌‌ای که به نامِ آقای کارپنتر منتشر شده است این است:



Philosophers commonly associate questions of the form "what are the conditions for the possibility of X" with Kant and with Kant's novel philosophical methodology, transcendental argumentation. Kant's genius, however, did not lie in his merely raising questions of this form; many philosophers had asked questions like this before Kant. 

آخرین پاراگرافِ هر دو مقاله با این جمله شروع می‌شود (و این جمله‌ی نسخه‌ی منتشرشده به نامِ آقای کارپنتر را می‌شود در گوگل‌بوکز دید):



I have demonstrated that Davidson offers "maximally strong" transcendental argumentation. 

البته مقاله‌ی آقای کارپنتر چکیده ندارد و مقاله‌ی آقای خاتمی دارد و عنوانِ بعضی بخش‌ها متفاوت است؛ اما، غیر از اینها، من ابتدای همه‌ی پاراگراف‌های این دو نسخه را مقایسه کردم و اختلافی ندیدم.

به نظرم نمی‌شود نتیجه نگرفت که یکی از این آقایان مرتکبِ سرقت شده است.


--
پی‌نوشت [بیست‌وچهارمِ آبان].
نتیجه گرفته بودم که لابد یکی از این دو نفر (آقایان خاتمی و کارپنتر) مرتکبِ سرقت شده است. امروز دوستی خبر داد که نشریه‌ی ارگانون اف که مقاله‌‌ی موضوعِ این مطلب را با نامِ آقای دکتر خاتمی منتشر کرده بوده است در وب‌سایتِ رسمی‌اش بیانیه‌ای منتشر کرده است: 


مقاله‌ی با عنوانِ

"The Epistemological Quest: From the Possibility of Experience to the Possibility of Communication" (Organon F, 10, 2003, No. 4, 357-379)

که با نامِ محمود خاتمی منتشر شده بود از صفحه‌ی وبِ ما برداشته شده است. معلوم شد که این مقاله تقریباً طابق النعل بالنعل رونوشتِ اثرِ دیگری است که کسِ دیگری نوشته است و چونان فصلی از کتابی منتشر شده است

(Andrew N. Carpenter, "Davidson's transcendental argumentation", in Jeff Malpas, ed., From Kant to Davidson: Philosophy and the Idea of the Transcendental, Routledge, 2003, 219-237).

انتحال را عموماً جرمی جدّی می‌انگارند، هم بر ضدِ قانونی که از مالکیتِ معنوی حمایت می‌کند و هم بر ضدِ بنیادی‌ترین اصولِ اخلاقیِ حاکم بر پژوهشِ علمی. ارگانون اف به این اصول پای‌بند است و هیچ فعالیتی را که بر خلافِ آنها باشد برنمی‌تابد. متأسفانه، در زمانِ انتشار، نه داورانِ ما و نه ویراستاران نتوانسته بودند این را دریابند که مقاله‌‌ای که محمود خاتمی فرستاده بوده منحول است. ارگانون اف قربانیِ عملی غیراخلاقی و غیرقانونی است.

مایل‌ایم از اندرو ان. کارپنتر و نیز از خوانندگان بابتِ انتشارِ این مقاله عذرخواهی کنیم.


The paper entitled “The Epistemological Quest: From the Possibility of Experience to the Possibility of Communication” (Organon F, 10, 2003, No. 4, 357-379) published under the name of Mahmoud Khatami was withdrawn from our web page. It turned out that the paper was almost a verbatim copy of another work which appeared as a book chapter written by someone else (Andrew N. Carpenter, “Davidson’s transcendental argumentation”, in Jeff Malpas, ed., From Kant to Davidson: Philosophy and the Idea of the Transcendental, Routledge, 2003, 219-237).
Plagiarism is widely considered to be a serious crime against both the law protecting intellectual property and the most fundamental ethical principles governing scientific research. Organon F adheres to these principles and does not tolerate any activity which goes against them. Unfortunately, at the time of publication, neither our reviewers nor the editors were able to detect that the paper submitted by Mahmoud Khatami was a plagiarism. Organon F fell victim to an immoral and unlawful act.
We would like to apologize to Andrew N. Carpenter as well as to the readers for circulating the paper.



۱۳۹۳ آبان ۱۶, جمعه

پاسخِ دانشگاه تهران چه خواهد بود؟ [پی‌نوشت دارد]



دوستِ عزیزی که ریاضی‌دان است و در ایالاتِ متحده زندگی می‌کند پریروز نشانیِ مقاله‌ای از وب‌سایتِ حرفه‌ایِ نسبتاً‌مشهوری در فلسفه را برایم فرستاد. عنوانِ مقاله‌ "نمونه‌‌ای از انتحالِ گسترده (یادداشتِ مهمان)" است و درباره‌ی آقای دکتر محمود خاتمی است. با اعتماد به وب‌سایتِ رسمیِ دانشگاه تهران، آقای دکتر محمود خاتمی هنوز (ظهرِ شانزدهمِ آبانِ ۱۳۹۳) در گروهِ فلسفه‌ی دانشگاه تهران استادِ تمام است.

مقاله بخش‌هایی از رساله‌ی دکتریِ آقای محمود خاتمی در دانشگاهِ دارام در انگلستان را نقل می‌کند، رساله‌‌ای که آقای خاتمی در ۱۹۹۶ از آن دفاع کرده‌اند. بخش‌های منقول، تقریباً واژه به واژه جملاتی‌اند از کتابی که در ۱۹۷۴—یعنی زمانی که آقای خاتمی حدوداً دوازده‌ساله بوده‌‌اند—منتشر شده است. (در فهرستِ منابعِ رساله‌‌ی آقای خاتمی ذکری از آن کتاب نیست، و دستِ نویسنده هم از دنیا کوتاه است.) طرفه اینکه کتابِ ۱۹۷۴ درباره‌ی ابن‌طفیل است و رساله‌ی آقای خاتمی درباره‌ی صدرا؛ در بخش‌‌های منقول در مقاله، اسمِ ابن‌طفیل یا ضمیرِ راجع به او با اسمِ صدرا جایگرین شده است. مقاله مدعی است که بخش‌های دیگری از رساله‌ی آقای خاتمی هم از جاهای دیگری برداشته شده است. 


بخشِ دیگری از مقاله درباره‌ی کتابی است که، دست‌کم تا جایی که از عنوان‌اش برمی‌آید، درباره‌ی آثارِ فلسفیِ آقای دکتر محمود خاتمی است—کتاب به انگلیسی است و  گویا نامِ نویسنده‌اش (سوفیا تیلور) را اگر در گوگل جست‌وجو کنیم نتیجه‌ی مربوطی جز این به‌دست نمی‌آید که نویسنده‌ی همین کتاب است. مقاله با ذکرِ چندین جمله از این کتاب استدلال می‌کند که این کتاب مصداقِ روشنی از سرقت است؛ اما من به دو دلیل به این کتاب نمی‌پردازم. اول اینکه متنِ کتاب، که تا دیروز می‌شد در اینترنت دیدش، از دسترس خارج شده است. (در مدخلِ ویکیپدیای انگلیسیِ آقای دکتر محمودِ خاتمی هم می‌شود دید که دیروز حذفیاتِ بسیار گسترده‌ای انجام شده است.) دوم اینکه منطقاً محال نیست که سازندگانِ این کتاب صرفاً برای شوخی یا برای مخدوش‌کردنِ اعتبارِ آقای دکتر محمود خاتمی این کتاب را سرهم کرده باشند اما مریدانِ آقای دکتر خاتمی جدی‌اش گرفته باشند. با این حال، نکته‌ای باقی می‌مانَد: ناشرِ این کتاب، طبقِ آنچه هنوز می‌شود در صفحه‌ی رسمیِ آقای دکتر خاتمی در وب‌سایتِ دانشگاه تهران دید، همان مؤسسه‌ای است که، فقط در سالِ ۲۰۱۰، هشت (بله: ۸) کتابِ آقای دکتر محمود خاتمی را منتشر کرده است. کدام‌یک از این کتاب‌ها در کتاب‌خانه‌های دانشگاهِ تهران موجود است؟ آیا مسؤولانِ گروهِ فلسفه این کتاب‌ها را دیده‌اند؟ آیا این کتاب‌ها در ارتقاءِ آقای دکتر خاتمی به استادتمامی سهمی داشته است؟ نمی‌دانم.


چندان دغدغه‌ی این را ندارم که اعتبارِ دانشگاهِ دارام در دهه‌های اخیر در چه وضعیتی است، و وضعیتِ ناشرانی از قبیلِ خانه‌ی نشرِ دکتر مولر را هم—که تعدادشان کم نیست—اهلِ فنّ از پیش می‌دانسته‌اند که چگونه است. من فعلاً نگرانِ اعتبارِ دانشگاهِ تهران هستم، با سابقه و دست‌آوردهایش و نقشِ بسیار مهم‌‌اش در آموزشِ عالی در ایران.


پی‌نوشت (یازدهمِ آذر). بیانیه‌ی دانشگاه تهران با تاریخِ دهمِ آذر.

۱۳۹۳ آبان ۱۱, یکشنبه

آرامِ دلِ زکریا



سوره‌ی مریم شروع می‌شود با ذکرِ رحمتِ خداوند بر زکریا. زکریا را می‌بینیم که می‌گوید پیر شده است و نگرانِ خاندان‌اش بعد از خودش است، و از خداوند می‌خواهد ولی‌ای به او عنایت کند (فهَب لی من لدنک ولیاً) که از زکریا و از خاندانِ یعقوب ارث برَد.*  در روایتِ سوره‌ی آل‌عمران، که می‌شنویم که زکریا طلبِ ذریه‌ی پاک می‌کند (هب لی من لدنک ذریةً طیبةً، ۳۸)، اطلاعاتِ بیشتری هست: زکریا کفیلِ مریم است و هر بار که بر او وارد می‌شود رزقی نزدِ او می‌یابد،‌ و مریم می‌گوید که این روزی از جانبِ خداوند است (۳۷). و در اینجا است (هنالک، ۳۸) که زکریا طلبِ فرزند می‌کند. شاید بشود این‌طور فهمید که آنچه باعث شده زکریای سالخورده طلبِ فرزند کند مشاهده‌ی لطفِ خداوند به مریم است (و در همان آیه‌ی ۳۷ خوانده‌ایم—و این می‌تواند سخنِ صاحبِ کتاب باشد یا ادامه‌ی جمله‌ی مریم —که خداوند به هر کس بخواهد روزیِ بی‌حساب می‌دهد). 

به زکریا مژده می‌رسد که فرزندی خواهد داشت. در روایتِ سوره‌ی آل‌عمران تصریح شده است که زکریا در محراب بوده است که فرشتگان ندا دادند که خداوند تو را به یحیی بشارت می‌دهد (۳۹)، و در روایتِ سوره‌ی مریم بلافاصله بعد از گزارشِ حاجت‌خواهیِ زکریا—و بدونِ تصریح در موردِ گوینده—می‌خوانیم که ای زکریا، ما تو را بشارت می‌دهیم به پسری... (۷). در هر دو روایت، بشارت همراه است با ذکرِ بعضی ویژگی‌های برجسته‌ی یحیی. 


گمان می‌کنم آنچه از رفتارِ زکریا در اینجا می‌بینیم (مریم ۱۰-۸؛ قس آل‌عمران ۴۱-۴۰) نمونه‌‌ای است از پدیده‌ای که پیشتر هم دیده‌ایم: آرام‌نگرفتنِ دلِ پیامبری الهی، حتی بعد از رسیدنِ سخنِ بی‌ابهامِ خداوند. به زکریا به‌روشنی گفته‌اند که پسری خواهد داشت، و زکریا هنوز دل‌اش آرام نیست—مطابقِ ترجمه‌ای قدیمی: "گفت ای بار خدای من، کی باشد مرا پسری و هست زنِ من نازاینده؟ و به‌درستی که می‌رسیدم از پیری بیچارگی و ضعیفی" (مریم ۸). جواب می‌رسد که پروردگارت چنین گفته است که این برای من آسان است و پیشتر تو را آفریدم در حالی که چیزی نبودی (۹). اما این هم زکریا را آرام نمی‌کند: گفت پروردگارا برایم نشانه‌ای قرار ده (۱۰). 

در همان آیه‌ی دهمِ سوره‌ی مریم می‌خوانیم که نشانه این است که زکریا سه شبانه‌روز با مردم سخن نگوید: قالَ ءایتک ألا تکلم الناس ثَلث لیالٍ سویاً (قس آل‌عمران ۴۱). اختلاف هست که این قیدِ "سویاًرا چطور باید فهمید: برخی گفته‌اند که یعنی سه شب و سه روزِ کامل / پیاپی سخن نمی‌گویی، برخی گفته‌اند سه شب و سه روز سخن نمی‌گویی با اینکه سالمی.**  به هر حال، این‌طور به‌نظرم می‌رسد که نشانه‌ای که خداوند تعیین کرده است متضمنِ نوعی توبیخِ زکریا است: یا باید سه روز سخن نگوید، یا سه روز نخواهد توانست سخن بگوید. شاید در موردِ پیامبران هم لزوماً این‌طور نباشد که سخنِ بی‌ابهامی که از خداوند رسیده متقاعدشان کند—و مشخصاً در موردِ زکریا می‌بینیم که حتی یادآوریِ خلقتِ اولیه هم کارگر نیست.


(اینکه خداوند در اینجا با زکریا عتاب می‌کند البته نظری است که در فرهنگِ اسلامی بی‌سابقه نیست. مثلاً در کشف‌الاسرار آمده است (نقل از این نسخه، صفحه‌ی ۵۰۸، بدونِ حفظِ رسم‌الخط): "بعضی علما گفتند آن زبان‌بستنِ وی از سخن با مردمان عقوبتی بود که رب‌العالمین به وی خواست که بعد از آنکه به مشافهه با فرشته سخن گفته بود آیت و علامت می‌خواست.")

شاید پاسخِ خداوند به نشانه‌خواهیِ زکریا باز هم مقامِ ویژه‌ی ابراهیم را نشان‌مان بدهد. در البقرة ۲۶۰ می‌خوانیم که ابراهیم خواست که پروردگار نشان‌اش دهد که مرده را چگونه زنده می‌کند، و، در جوابِ این سؤال که مگر ایمان ندارد، می‌گوید که تقاضایش برای این است که دل‌اش آرام گیرد. خداوند ابراهیم را توبیخ نمی‌کند، و آنچه ابراهیم خواسته است را به او نشان می‌دهد. 

--

* دعای زکریا، آن‌طور که در ابتدای سوره‌ی مریم گزارش شده،‌ به گوشِ من بسیار زیبا است—هم تعابیرْ زیبا است، و هم به‌ویژه تکرارِ "ربِّ". اما در اینجا فقط به محتوا می‌پردازم.  و در روایتِ کوتاهِ الأنبیاء از این ماجرا، زکریا با ادبی که شایسته‌ی پیامبران است این را هم خطاب به خداوند می‌گوید که و تو بهترینِ ارث‌برندگانی (۸۹). ظرایفی در روایتِ الأنبیاء هست که باید جداگانه به آنها پرداخت. 


** گمان می‌کنم اینکه در ۱۹:۱۰ "ثلاثَ لیالٍ" آمده و در ۳:۴۰ "ثلاثةَ ایامٍ"، دلیلِ کافی باشد برای اینکه مرادْ سه شبانه‌روز است.