۱۳۹۳ شهریور ۱۵, شنبه

ولی کنعان در کشتی نیست


تنور فوران کرده است. فرمان می‌رسد که نوح از هر حیوان جفتی را به کشتی ببرد، "و کسان‌ات را، مگر آن که پیشتر درباره‌اش سخن رفته است..." (سوره‌ی هود، ۴۰). این صحبت از سخنِ قبلیِ خداوند (الّا من سبقَ علیه القول) چیزی است که مرجع‌اش قاعدةً بر ما هم معلوم است: در آیه‌ی ۳۶ خوانده‌ایم که به نوح وحی شد که، غیر از آنانی که ایمان آورده‌اند، شخصِ دیگری ایمان نخواهد آورد، و در آیه‌ی ۳۷ بعد از فرمانِ ساختنِ کشتی می‌شنویم که "با من در باره‌ی اشخاصی که ستم کرده‌اند سخن مگوی؛ آنان غرق‌شدنی هستند." [بسنجید با المؤمنون ۲۷.] 

طوفان شروع شده است و یک پسرِ نوح در کشتی نیست.*  نوح، که پسر را پسرک‌ام (یا بُنيَّ) خطاب می‌کند، او را از کافران نمی‌داند: می‌گوید با ما سوار شو و با کافران مباش (لا تکن مع الکافرین). خداوند تصریح کرده است (۳۶ و ۳۷) که اولاً کسِ دیگری ایمان نخواهد آورد و ثانیاً غیرمؤمنان غرق خواهند شد؛ نوح، با دعوتِ پسر به کشتی، یا هنوز امید دارد که پسر ایمان بیاورَد یا می‌خواهد غیرمؤمنی را از غرق نجات دهد. به‌نظر می‌رسد که نوح سخنِ مکررِ خداوند را نادیده گرفته یا فراموش کرده است. (بعید است نوح گمان کرده باشد که این پسر از مؤمنان است؛ اما همین فرضِ  بعید هم نتیجه‌اش این است که، بر خلافِ فرمانی که در ۴۰ خوانده‌ایم، نوح همه‌ی مؤمنان را به کشتی نیاورده است.) به هر صورت،‌ پسر نمی‌پذیرد و غرق می‌شود (۴۳).
 

از متنِ کتاب نمی‌شود استنتاج کرد که مدتِ طوفان چقدر بوده (هم‌چنان که نمی‌شود دریافت که نامِ پسر چه بوده)، گرچه می‌شود حدس زد که کوتاه نبوده. به هر حال، با ایجازِ مألوفِ قرآن و بدونِ ذکرِ دیگری از آنچه در حینِ طوفان بر کشتی‌نشینان گذشته، در آیه‌ی بعدی می‌خوانیم که خطاب به زمین گفته شد آب‌اش را فرو برَد و به آسمان که از باریدن بایستد و امر به انجام رسید و کشتی بر جودی قرار گرفت. این آیه‌ی ۴۴ را سنّتاً از زیباترین آیه‌های کتاب می‌دانند، اما قصدِ من در اینجا پرداختن به زیباییِ آیه نیست. در پایانِ آیه ستمکاران لعنت می‌شوند (و قیل بُعداً للقوم الظالمین)، و قبلاً هم در آیه‌ی ۳۷ خوانده بودیم که خداوند به نوح گفته است که کسانی که ستم کرده‌اند (الذین ظلموا) غرق خواهند شد. سخت است نتیجه‌نگرفتنِ اینکه این لعنتْ پسرِ نوح را هم شامل می‌شود، و سخت است به‌یادنیاوردنِ اینکه در همان آیه‌ی ۳۷ نوح نهی شده بود از اینکه با خداوند درباره‌ی ستمکاران سخن بگوید.

اما در آیه‌ی بعدی (۴۵) می‌خوانیم که نوح می‌گوید "ای پروردگارِ من، پسرِ من از کسانِ من است" (و نه اینکه از کسانِ من بود). البته که بی‌درنگ اضافه می‌کند که وعده‌ی تو حق است و تو بهترینِ داورانی، اما دل‌شکستگیِ نوح آشکار است.

  به گوشِ من، جوابی که می‌رسد عتاب‌آمیز است (۴۶): "گفت ای نوح او از کسانِ تو نیست؛ او عملی ناشایست است. پس آنچه به آن علم نداری از من مخواه. به تو اندرز می‌دهم که مبادا از نادانان باشی." و نوح، با تکرارِ بخشی از آنچه خداوند گفته است ("به تو پناه می‌برم که از تو چیزی بخواهم که به آن علم ندارم") عذرخواهی می‌کند.**  داستان تمام می‌شود (۴۸) با درودی به نوح و خبری به او (یا به پیامبرِ اسلام).


شاید گاهی تصورمان از پیامبرانِ الهی این باشد که همگی در همه‌ی موارد سربازانی گوش‌به‌فرمان بوده‌اند که اوامرِ خداوند را بی‌ چون‌وچرا و بی آنکه خم به ابرو بیاورند اجرا می‌کرده‌اند. به نظرم داستانِ نوح نشان می‌دهد که این تصور با کتاب مطابقت ندارد—و این به نظرم بزرگی‌شان را بیشتر نشان می‌دهد. عاطفه‌ی پدریِ نوح به‌سرعت و به‌سادگی ساکت نشده است.


دو نکته‌ی دیگر. اول اینکه شکلِ فعل‌هایی که در حکایتِ نوح در این سوره به‌کار رفته برای من مسأله‌ساز است: هنوز نتوانسته‌ام به نظریه‌ای برسم که توضیح دهد چرا در موردِ خداوند گاهی فعلِ مجهول به‌کار رفته (أوحی: وحی شد، ۳۶؛  قیل: گفته شد، ۴۴؛)، گاهی سوم‌شخص (قال: گفت، ۴۶)، گاهی اول‌شخصِ جمع (أرسلنا: فرستادیم: ۲۵؛ قُلنا: گفتیم، ۴۰).

دوم اینکه من مایل‌ترم به اینکه بگویم  که آیه‌ی ۴۹، که صحبت می‌کند از اینکه اینها اخبارِ غیب است که به تو (پیامبرِ اسلام) وحی می‌کنیم و نه تو از اینها خبر داشتی و نه قوم‌ات، مقدمه‌ی حکایتِ هود است و نه مؤخره‌ی حکایتِ نوح: اگرچه داستانِ نوح در کتاب تفاوت دارد با داستانِ نوح در عهدِ عتیق، اما قومِ پیامبرِ اسلام از طریقِ عهدِ عتیق با نوح آشنا بوده‌اند. بر خلافِ نوح، در عهدِ عتیق صحبتی از هود و صالح نیست.
---

* در مفصل‌ترین داستانِ نوح در کتاب—یعنی آیه‌های ۴۸-۲۵ از سوره‌ی هود—کلمه‌ی "طوفان" نیامده است؛ این کلمه را در العنکبوت ۱۴ می‌بینیم (و در همان‌ جا هم هست که می‌خوانیم نوح نهصدوپنجاه سال در میانِ قوم‌اش بوده است). 
 
** به نظرم نگاه به خودِ آیه‌ی ۴۶ توجیه‌کننده‌ی وصفِ عتاب‌آمیز است که در متن گفته‌ام. اگر این کافی نیست، کلامِ خداوند خطاب به نوح را که در این آیه گزارش شده مقایسه کنید با آنچه—مطابقِ روایتِ همین سوره‌ی هود— به ابراهیم گفته می‌شود وقتی که ابراهیم با خداوند درباره‌ی قومِ لوط چون‌وچرا می‌کند (۷۴، یجادلنا فی قومِ لوطٍ): بعد از اینکه آیه‌ی مستقلی (۷۵) ابراهیم را به چند صفت می‌ستاید، می‌خوانیم (۷۶) که "ای ابراهیم، از این بگذر، که فرمانِ پروردگارت رسیده و برای آنان عذابِ بی‌بازگشتی خواهد آمد." مؤاخذه‌ای یا پندی در کار نیست. 

۳ نظر:

  1. سوره‌ی ۷۱، سوره‌ی نوح، با چهار آیه‌ی نقل ماجرا شروع می‌شود که گوینده‌اش راوی قرآن است و آیه‌ی پنجم با قال شروع می‌شود و از آن به بعد دعای نوح است به پروردگارش، با متن شکوه‌آمیزی که وزن و موسیقی کلام همراهی‌اش می‌کنند و با وزن چهار آیه‌ی اول متفاوت است: رَبِّ إِنِّي دَعَوْتُ قَوْمِي لَيْلًا وَنَهَارًا، فَلَمْ يَزِدْهُمْ دُعَائِي إِلَّا فِرَارًا!
    این دعای یکسره دو جای دیگر با «قال نوح» قطع می‌شود. آن‌چه مشخص است همه‌ی آیات «قال نوح» هستند پس این دو مثل علائم سجاوندی عمل می‌کنند، مثل نقطه سر خط، بند تازه‌ای آغاز می‌شود:
    اولی خبر از نافرمانی و بدکاری قوم است. دومی درخواست عذاب:
    وَقَالَ نُوحٌ رَّبِّ لَا تَذَرْ عَلَى الْأَرْضِ مِنَ الْكَافِرِينَ دَيَّارًا، إِنَّكَ إِن تَذَرْهُمْ يُضِلُّوا عِبَادَكَ وَلَا يَلِدُوا إِلَّا فَاجِرًا كَفَّارًا!
    پروردگار دیاری از کافران بر زمین باقی نگذار، که اگر بگذاری بندگان‌ات را گم‌راه می‌کنند و جز زشت‌کار کافر نمی‌زایند!

    به نظرم پاسخ پروردگار به این دعای نوح اجابتی است در مقیاس خداوندگاری‌اش شوخ‌طبعانه اما در مقیاس بندگان‌اش سخت وحشتناک:

    باشد، بندگان کافرم را به دعای تو نابود می‌کنم و دیاری از آنان را باقی نمی‌گذارم. دیگر هم از آنان با من سخن مگوی (و یادآوری هم نمی‌کند که فرزندش هم از آنان است، ذریه‌اش، و نسل‌اش، که به ادعای خود نوح جز فاجر و کافر نخواهند بود - اما آیا نوح درست می‌گفت؟ بعید است که کفر و فجور ارثی باشد!)
    ***
    مجادله و چون‌وچرای ابراهیم و رسولان پروردگار در عهد عتیق حیرت‌انگیز است: می‌گوید خوب و بد را با هم نابود می‌کنی؟ اگر پنجاه نفر خوب بین‌شان باشد چطور؟ رسولان (یا خود پروردگار) می‌گوید اگر پنجاه نفر خوب بین‌شان باشد به خاطرشان سدوم و عموره را نابود نمی‌کنم. ابراهیم این عدد را به چهل و پنج می‌رساند، بعد چهل، سی، بیست و نهایتا ده نفر: خدا می‌گوید اگر ده نفر هم خوب بین‌شان باشد نابودشان نمی‌کنم (پیدایش، باب ۱۸، ۱۶-۳۳)
    در قرآن تنها این بخش‌اش مانده که «قَالَ إِنَّ فِيهَا لُوطًا قَالُوا نَحْنُ أَعْلَمُ بِمَن فِيهَا لَنُنَجِّيَنَّهُ وَأَهْلَهُ إِلَّا امْرَأَتَهُ كَانَتْ مِنَ الْغَابِرِينَ»
    معلوم است که سر یک نفر هم چانه زده!
    ***
    خب فکر کنم واضح است فرق دعای نوح و دعای ابراهیم چیست.
    ***
    در بین عرفای مسلمان نقلی هست:‌ «داوودخواست كه بيت المقدس را عمارت كند، پس چند بار بنا كرد و خراب شد، شکایت به خدا برد، جواب آمد: كه اين خانه من بر دست كسى كه خون مردم ريخته باشد قائم نمى‌گردد.
    داود گفت : خداوند! اين خون ريختن نه در سبيل الله و طلب مرضاة الله بود؟
    جواب آمد كه بلى ! وليكن ايشان بندگان من بودند» (ناظر به عهد عتیق، تواریخ، ۲۲:۸)
    ***
    شاید خداوند نوح به او می‌گوید ایشان بندگان من بودند. دلت می‌سوزد برای فرزندت؟ عملی ناصالح است. من هم دلم می‌سوزد برای بندگانم. اگر چه فاجر و کافر باشند. پس با هم بی‌حسابیم.
    شطح اگر نگوییم، راست‌کیشانه‌ترش در خود قرآن این است که «مَّن يَشْفَعْ شَفَاعَةً حَسَنَةً يَكُن لَّهُ نَصِيبٌ مِّنْهَا وَمَن يَشْفَعْ شَفَاعَةً سَيِّئَةً يَكُن لَّهُ كِفْلٌ مِّنْهَا وَكَانَ اللّهُ عَلَى كُلِّ شَيْءٍ مُّقِيتًا»
    موسا هم مشابه دعای نوح را در حق فرعون و دربارش کرده که «وَقَالَ مُوسَى رَبَّنَا إِنَّكَ آتَيْتَ فِرْعَوْنَ وَمَلأهُ زِينَةً وَأَمْوَالًا فِي الْحَيَاةِ الدُّنْيَا رَبَّنَا لِيُضِلُّواْ عَن سَبِيلِكَ رَبَّنَا اطْمِسْ عَلَى أَمْوَالِهِمْ وَاشْدُدْ عَلَى قُلُوبِهِمْ فَلاَ يُؤْمِنُواْ حَتَّى يَرَوُاْ الْعَذَابَ الأَلِيمَ»
    چه بسا مصیبت‌هایی که بعدتر موسا کشیده از همین شفاعت سیئه باشد.

    پاسخحذف
  2. در قرآن دو کلمه وجود دارد که ظاهرا هر دو به یک موجود اشاره می کنند: "رب" و "الله".
    شاید اگر به ریشه و معادل های این دو در عهد عتیق و مخصوصا آموزه های عرفانی مربوط توجه کنیم مساله شکل جمع و مفرد فعل ها ساده تر گردد. "الله" حداقل بنا به یک قرائت از اضافه شدن "ال" تعریف و "اله" ساخته شده است. نیاز نیست متخصص زبان عِبری باشیم تا حدس بزنیم "اله" در نام عبری “ELOH” (در عبری از راست به چپ: الف-لام-هه) ریشه دارد که کلمه ای است مفرد و مونث و نزدیک ترین معادل آن در فارسی همان الهه یا خدای مونث است. اما آن چه در ترجمه های انگلیسی و فارسی عهد عتیق به ترتیب “God” و "خدا" خوانده می شود در حقیقت قرار بوده است ترجمه هایی باشند از کلمه ELOHIM” “(در عبری از راست به چپ الف-لام-هِه-یوُد-مِم). جالب است که در این نام ELOH همانطور که گفته شد مفرد مونث است اما “IM” (در عبری یود-مِم) پسوند جمع مذکر ساز. (و جالب این که در کتاب پیدایش،” “ELOH که مفرد است هیچ گاه برای اشاره به خداوند استفاده نشده است) به همین جهت افرادی پیشنهاد کرده اند این نام مرکب را مفرد ندانیم و در معنای آن ارجاعاتی به هر دو جلوه مذکر ومونث خداوند را نیز در نظر بگیریم که خود متضمن جلوه تعادل است (نه جلال صرف، نه جبروت صرف) . به هر حال از حیث گرامری این کلمه در عبری جمع است نه مفرد. برای نمونه:
    Among these Sephiroth, jointly and severally, we find the development of the persons and attributes of God. Of these some are male and some female. Now, for some reason or other best known to themselves, the translators of the Bible have carefully crowded out of existence and smothered up every reference to the fact that the Deity is both masculine and feminine. They have translated a feminine plural by a masculine singular in the case of the word Elohim. They have, however, left an inadvertent admission of their knowledge that it was plural in Gen. iv. 26; "And Elohim said: Let Us make man." Again (V. 27), how could Adam be made in the image of the Elohim, male and female, unless the Elohim were male and female also? The word Elohim is a plural formed from the feminine singular ALH, Eloh, by adding IM to the word. But inasmuch as IM is usually the termination of the masculine plural, and is here added to a feminine noun, it gives to the word Elohim the sense of a female potency united to a masculine idea, and thereby capable of producing an offspring
    یا از فرد دیگر
    In the word Elohim we find the true key. Elohim is translated "God" in both Authorised and Revised Versions of the Holy Scriptures. It really ought to be translated "God and Goddess," for it is a feminine noun with a masculine plural termination aflixed. This is an incontrovertible fact, in its linguistic aspect at any rate, and it is to be presumed that the various authors of the books of the Bible knew what they meant, and did not use this peculiar and unique form without good reason. "And the spirit of the male and female conjoined principles moved upon the surface of the formless, and manifestation took place." If we want equilibrium instead of our present condition of unequal stresses, we must worship the Elohim, not Jehovah.

    ولی نزدیک ترین معادل با آن چه "رب" خوانده می شود اسم غیرقابل بیان “YEHOVAH” (در عبری یود-هه-واو-هه) است که گاه دقیقا به “LORD” ترجمه شده است. اینجا مجال بحث درباره معنای این نام نیست فقط باید گفت این ترجمه تقریبا هیچ چیز از محتوای این نام را نمی رساند. بر خلاف ELOHIM اولا این نام به هیچ گونه تعادل میان جلال و جبروت خداوند دلالت نمی کند و ثانیا مفرد است.

    پاسخحذف
  3. در مورد رد درخواست بناکردن معبد توسط داوود این روایت در عهد عتیق موجود است و احتمالا "عارفان" مسلمان از آنجا داستان را گرفته اند.

    در باب مجازات کردن به خاطر دعا به نظرم با کرامت و رحیم بودن خداوند نسبت به مومنان هماهنگ نیست. گمانم معمول است که دعایی که از جانب پیامبران در قرآن نقل می شود و تکذیب نمی شود سخن حق شمارده شود. یعنی اگر سخن حق نبود خداوند چنین دعایی را ذکر و اجابت نمی کرد. تعمیم وضعیتی که قوم نوح بوده به نظرم درست نیست و نمی توان نتیجه گرفت که از میان هیچ قوم کافری هیچ فرد مومن برنمی خیزد و داستان های قرآن هم نشان می دهد که این گونه نیست. ولی در مورد قوم نوح به نظرم از متن برمی آید اینگونه بوده که دیگر فرد مومنی از میانشان برنمی خواسته.

    به نظرم برخورد قرآن با مفهوم نثل خیلی سازگار با دیدگاه فردگرایانه ی امروزی نیست. قرآن به فرد به عنوان پدیده های کاملا مستقل نگاه نمی کند و مثلا به صراحت می گوید که ما نسل ابراهیم را برگزیدیم. ولی این گونه هم نیست که صالح یا فاجر بودن فرد به صرف نسب باشد.

    به نظرم نوح باور داشته که وعده خداوند در مورد نجات اهلش به این معنی بوده که پسرش هم مومن خواهد بود و سوالش نشان از وقوع یک رویداد غیرمنتظره برای نوح است.

    پاسخحذف