۱۳۹۲ اسفند ۲۳, جمعه

اختتامیه: "دو تا کافیه"



یکی از چهارشنبه‌‌های اسفندِ امسال برای من پایانِ قطعیِ (دوره‌ای از؟) فعالیتِ آکادمیک‌ام بود. و پایانی خوش: ساجد طیبی از رساله‌ی دکتری‌اش در پژوهشگاه دانش‌های بنیادی دفاع کرد، در حضورِ ضیاء موحد و داورانِ داخلی و برخی از محققانِ پژوهشکده‌ی فلسفه‌ی تحلیلی و من. به خودم می‌بالم که استادِ راهنمای او بوده‌ام، هم‌چنان که مباهی‌ام به اینکه استادِ راهنمای محسن زمانی بوده‌ام.

از ابتدای امسال با پژوهشگاه دانش‌های بنیادی هیچ قراردادی نداشته‌ام، و مایه‌ی خوشحالیِ من است که مسؤولانِ پژوهشگاه اشکالِ مانع‌شونده‌ای در این ندیدند که یکی از دانشجویانِ پژوهشکده‌ی فلسفه هم‌چنان تحتِ‌ نظرِ من پایان‌نامه بنویسد. جلساتِ هفتگی‌‌ام با ساجد،‌ خواندنِ روایت‌های درخشان‌اش از آثارِ کلاسیکِ راسل و کواین و کاپلان، و مشاهده‌ی شکل‌گیریِ استدلالِ به‌-نظرِ-من قاطع‌اش بر ضدِ کریپکی ۲۰۱۱ خوشایند بوده است. لذت دارد اینکه الآن رساله را می‌خوانم و توجه می‌کنم که، در مواضعی، شکلِ فعلیِ متنْ نتیجه‌ی این است که شکل‌های قبلی را خوانده‌ام و نظر داده‌ام.

و البته که این تحتِ نظرِ من توضیح لازم دارد: مثلِ رساله‌ی محسن، موضوعِ این رساله هم در تخصصِ من نبوده است و نقش‌‌ام فقط این بوده که نویسنده را دنبال کنم و سعی کنم مقدارِ هرچه‌بیشتری از چیزهایی که می‌خوانَد را یاد بگیرم و همه‌ی آنچه می‌نویسد را بفهمم، و نظر بدهم در موردِ شکلِ استدلال‌ها و روشنیِ بیان و رعایت‌شده‌بودنِ استانداردهای آکادمیک.  

وبگاهِ پروژه‌ی تبار‌شناسیِ ریاضیات اسلاف و اخلافِ آکادمیکِ هر کسی را که در جای معتبری دکتریِ ریاضیات گرفته باشد نشان می‌دهد و مثلاً می‌شود دید که گودل که در ۱۹۲۹ تحتِ نظرِ هانس هان دکتری گرفته فرزندِ آکادمیک ندارد، و آلونزو چرچ ۳۴ فرزند دارد و اعقاب‌اش فعلاً حدودِ سه‌هزاروپانصد نفرند. در فلسفه چنین پایگاهِ اطلاعاتی‌ای سراغ ندارم؛ خوشحا‌ل‌ام شخصاً اعلام کنم که، از طریقِ زنجیرِ من-آنجان-پیتر لیپتن، نَسَبِ محسن و ساجد می‌رسد به اِی.جِی. اِر.  

۲ نظر:

  1. سلام
    گویا چنین شجره نامه ای وجود دارد و پیمان جباری قبلا در وبلاگش آن را معرفی کرده بود:
    http://moallaq.blogspot.co.uk/2009/02/blog-post_16.html

    پاسخحذف
  2. درباره‌ی تجربه‌ی بی‌نظیرِ نوشتن رساله تحت نظر کاوه و آنچه از او در این سالها آموخته‌ام و بهره‌هایی که از شاگردی‌اش بردم به‌زودی چیزی در جایی منتشر خواهم کرد.
    در حال، درباره‌ی این نوشته می‌توانم بگویم نقش کاوه در شکل‌گیری و پیشرفتِ رساله، از منظر من، بسیار بیشتر از آن چیزی است که او در اینجا می‌گوید و مایه‌ی افتخار من است که یکی از آن دویی هستم که کاوه (فعلاً؟) کافی می‌داند. و البته دوستی و معاشرتِ با او برای من بهره‌هایی بسیار ارزشمندتر از آن چه مربوط است به رساله و زندگیِ آکادمیک داشته است.
    (از دلایلِ ناخودآگاهِ طولانی شدنِ رساله شاید یکی هم میلِ به ادامه‌ی جلساتِ هفتگیِ بحث درباره‌ی رساله بوده است. این را با توجه به تجربه‌ی اولین هفته‌ی پس از جلسه‌ی دفاع می‌گویم.)

    پاسخحذف