۱۳۹۱ آبان ۷, یکشنبه

"دامنی پرگل از نخبگان"




...
شوقی در دل دارم، بی‌قرارم
شوری در سر جز دانش ندارم  
با تو این ره می‌سپارم
عاشق میهنم من
با دل و جان آگاه
من به سعی فراوان 
پا نهادم در این راه
...

این بخشی است از "شعر سرود ملی نخبگان". شوخی نمی‌کنم: بنیاد ملی نخبگانْ سرود دارد (و اخیراً هم از این سرود رونمایی شده است)، و این هم که نقل کردم بخشی از این سرود است—خودتان خبر و متنِ شعر را در سایتِ رسمی ببینید.

رئیسِ محترمِ بنیاد ملی نخبگان هم توضیح داده‌اند:

نسرین سلطان خواه در باره ی این سرود به خبرنگاران گفت: تهیه کنندگان و دست اندرکاران تهیه این سرود از میان برگزیدگان هنری بوده اند.

وی افزود: یکی از وظایف بنیاد ملی نخبگان ایجاد احساس هویت مشترک میان این قشر است و چنین فعالیت هایی باید در حوزه فعالیت ها ی فرهنگی مرتبط با نخبگان با توان بیشتری انجام شود.

عرضی ندارم.

۱۳۹۱ آبان ۴, پنجشنبه

"Love can be a many splendored thing"




اولین اوائلِ آبانی بود که می‌شناختم‌اش. فاصله‌مان زیاد بود—آن‌قدر که ظهرِ من هشت‌ونیمِ بعدازظهرِ او بود. حالا هم زیاد است، آن‌قدر که نـُهِ صبحِ او در اینجایی که من هستم هوا دارد تاریک می‌شود. از دوستِ نازنینی خواسته بودم برایش گل ببرَد. سفارش داده بودم:

... یک دسته‌گل، تزئین‌نشده. حداکثر—بسته به سلیقه‌ی تو—یک روبانِ نارنجی یا یک زَروَرقِ نارنجی داشته باشد (و نه هر دو را). گلِ عروس یا برگ و غیره؟ مطلقاً نه. اگر روبان بود، روبان‌اش ریش‌ریش نباشد و ترجیحاً نازک باشد—مثلِ یک بندِ نازک.

می‌خواهم گل‌ها رز باشد، هفت تا: پنج تا زرد و دو تا نارنجی، ترجیحاً همه تقریباً بازنشده، ولی هیچ‌کدام نه کاملاً غنچه. اگر ضرورتی پیش آمد [مثلاً اگر چهار تا زردِ خوب بیشتر نبود]، می‌شود که چهار تا زرد باشد و سه تا نارنجی، یا شش تا زرد و یک نارنجی.

رُزِ زرد  اصولاً چند نوع است. یک نوع‌اش هست که بسیار کم‌رنگ است و شکل‌اش هم با رزِ کلاسیکِ قرمز فرق دارد (گل‌برگ‌هایش کشیده‌ترند)؛ از این نوع رز نمی‌خواهم. آن نوع رزِ زرد می‌خواهم که رنگ‌اش یا نسبتاً تند است (شاید حتی با ته‌رنگی از قرمز)، یا (ترجیحاً) بسیار ملایم، اما نه خیلی کم‌رنگ که به سفید بزند—یک بستنیِ لیموییِ هوس‌انگیز را تصور کن.

یادِ ۷۱-۶۸:۲ افتادم!

شاخه‌ها می‌خواهم نسبتاً بلند باشند، اما نه خیلی؛ این را تو تصمیم بگیر که چگونه باشد. می‌خواهم عرفاً بلند محسوب شوند، اما دراز نباشند—مثلِ زتاجونز باشند، نه مثلِ کیدمن.

ببخشای که این‌همه دستور دادم—نمی‌دادم اگر این‌همه دوست‌اش نمی‌داشتم یا این‌همه تحسین‌اش نمی‌کردم، یا اگر تو این‌قدر دلنشین نبودی.


آبان ماهِ محبوبِ من است. در قصیده‌ی خمریه‌ی استاد رودکی هم ذکرش هست: "از سرِ اردیبهشت تا بُنِ آبان". فرزانه سی‌و‌یک‌ساله می‌شود این روزها. هنوز کتاب را ننوشته‌ام.

پی‌نوشت. ترانه‌ی کِلی کلارکسن، البته.

۱۳۹۱ مهر ۲۴, دوشنبه

از اوائلِ پاییزِ یکی از همین سال‌های اخیر




بانو، لطف نموده خیال‌تان را چند ساعتی فرا بخوانید—باید خواندنِ مقاله‌ی هینتیکا را همین امروز تمام کنم، و نمی‌گذارد.

۱۳۹۱ مهر ۱۴, جمعه

نقطه‌گذاری و بدیهیات‌گویی چونان روشی برای فرار از افسردگی




دانی که چیست دولت دیدارِ یار دیدن
در کوی او گدایی بر خسروی گزیدن.

دیده‌ام که برخی این بیت را چنان می‌خوانند که گویی حافظ دارد صحبت می‌کند از ترجیحِ (الف) بر (ب):

(الف) گدایی در کوی او
(ب) خسروی در کوی او.

به نظرِ من این خوانشْ غلط است. تصورِ من این است که حافظ دارد صحبت می‌کند از اینکه مثلاً گدایی در فلان محله‌ی اوپسالا را (که محلِ سکونتِ یار است) بر سلطنت بر کلِّ ممالکِ محروسه‌ی سوئد مرجّح بدانیم.

دانی که چیست دولت؟: دیدارِ یار دیدن؛
در-کوی-او-گدایی بر خسروی گزیدن.

استفاده از "-" به این شکلی که در بالا به‌کار رفته—که نباید اشتباه بشود با خطِ بلندتری که در همین جمله دو بار به‌کار رفته—در انگلیسیِ آکادمیک رایج است و یک نمونه‌ی جالب‌اش را می‌شود در مقاله‌ی کلاسیکی از بـِنـَسِراف (ص. 50، سطرهای پنجم و چهارم از پایین) دید. گمان می‌کنم دونقطه بعد از علامتِ سؤال را فقط در مقاله‌ای از دیوید کاپلان دیده باشم (یادم نیست کدام مقاله).