بهموقع رسیدم، ولی بهسختی. جای شلوغی در مرکزِ تهران.
ناهار که میخوردیم گفتم که در راه دیدهام که دیر خواهد شد اگر بقیهی راه را هم با تاکسی بروم، و لذا پیاده شدهام و با موتورسوارِ مسافربری آمدهام. لابد انتظار داشتم تشویقام کند برای تقیّدم به وقتشناسی.
گفت که کارِ بدی کردهام. گفت که این موتورسوارها به طرزِ گستردهای قوانینِ ترافیک را نقض میکنند، و این برای شهر بد است. گفت که کسی که در این شهر زندگی میکند باید یاد بگیرد که زمانهای رفتوآمد را بهخوبی تخمین بزند.