۱۳۸۹ آذر ۴, پنجشنبه

ادامه



روزِ اولی که دِینا را دیدم حلقه‌ای در انگشتِ بلندِ باریکِ قشنگِ ظریف‌اش بود. مثلِ مویِ بافته بود. و دایره‌ی کامل نبود—شاید حدودِ شصت‌درجه‌اش نبود. اواخرِ دورانی که ساکنِ طرفِ واحدی از اطلس بودیم دادم، دوستی را.

مدتی نبود. روزی در گوشه‌ای از کیف‌ام پیدا شد. و بعد، غیر از مدتی که پیشِ کاملی بود، تقریباً هر روز دست‌ام بود—خیلی از شب‌ها هم. آشکارا زنانه بود. امروز دیدم که نیست. فقط حدودِ نود درجه‌اش پیدا شد، بر کفِ اتاق‌ام.

بعد، تو زنگ می‌زنی و اوضاع دیگر خیلی بد نیست، خیلی بد نیست.


۳ نظر:

  1. آشکارا زنانه بودنش ترکیب نادری ساخته بود.

    پاسخحذف
  2. من هم با کُرسِ این آهنگ، آفای لاجوردی، و نقطه‌ی اوجش که همین‌جا باشه، خیلی ارتباط می‌گیرم. کلن زیاد گرفتم با کارهای خانم دایدو؛ مثلن این هم یکی-از-خیلی محسوب می‌شه:
    http://farbodsfairytale.blogfa.com/post-6.aspx

    توضیح ِیک: متن اصلی این پست مربوط به یک سال‌وربع پیشه. اگر به درستی تو-ذوق-زنانه نابالغ به نظر می‌یاد؛ سرخوشانه می‌یاد، و نه خوش‌حالانه؛ به خاطر اینه که، اعترافن، در مراحل پایین‌تری بودم اون موقع، از بلوغ.

    توضیخ دو: آدرس وبلاگ شما رو، استاد مانی رضایی به من دادن...این کارشون به خوش‌آیند و هم‌زادپنداریِ اولیه ام منجر شد. به هر حال بی‌اجازه، وارد شدم؛ هوپین فور بی‌اینگ ولکامد.

    پاسخحذف
  3. در کودکی گوشواره ای داشتم که خیلی برایم عزیز بود ... روزی از خواب که بلند شدم دیدم نیست ... آن یک لنگه گوشواره هرگز پیدا نشد ولی لنگه اش را هنوز دارم! بعد از حدود 13 سال ...

    - نمی دانم چقدر بی ربط بود! نوشتنم می آمد! نوشتم!-

    پاسخحذف