۱۳۹۲ آبان ۳۰, پنجشنبه

"از سرِ اردیبهشت تا بُنِ آبان"



تا زیباییِ مدرسِ جنوب در بعدازظهرِ بارانیِ تهرانِ پاییزی را از دست ندهم تصمیم می‌گیرم یک امروز را به هزینه‌ی پنج-شش‌برابری و به اضافه‌کردنِ آلودگی فکر نکنم و با مترو نروم به کافه‌ی محبوب‌ام. ["کافه‌ی محبوب" ترکیبِ وصفی است، نه اضافی.] جلو می‌نشینم. 

آقای راننده‌ موسیقی‌ای می‌گذارد که به نظرم از آنهایی است که با مجوزِ وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی منتشر می‌شود. شنیدن‌اش مرا یادِ‌ پوسترهای پسرانِ جوانی می‌اندازد:‌ عکس‌هایی شدیداً روتوش‌شده، چهره‌هایی همه از دیدِ من شبیه به هم، هیچ‌کدام نه به نحوِ شگرفی باهوش. قصدم توهین نیست؛ دارم گزارش می‌‌کنم.   

آی‌پادم را، پس، پیش از اینکه به بزرگراه برسیم روشن می‌کنم. اواخرِ ترانه‌ی داوودیِ کوئن است و به‌زودی سمفونیِ پنجم شروع می‌شود. اما آقای راننده ضدحمله می‌زند: خودش هم شروع می‌کند به (اول دکلمه، بعد) آواز خواندن. بوی کیک‌اش هم آزارم می‌دهد. در ابتدای بزرگراه‌ِ صدر پیاده می‌شوم و سوارِ‌ ماشینِ دیگری می‌شوم.

اوضاع خوب است و کار خوب پیش می‌رود. مادرِ می را بکرد باید قربان. سرِ حال که باشم نوعاً یادِ قصیده‌ی استاد می‌افتم. سیِ هشت هم که البته مزید بر علّت می‌شود.

۵ نظر:

  1. می‌دانم که بی‌سلیقگی است این تصویر [بزرگراه باران‌زده، شعر رودکی، گوش دادن به موسیقی، رفتن به کافه و رسیدن سی و هشت] را با چنین اِن‌قُلتی به می‌زنم. اما گویا کاوه هم حواسش هست که می‌گوید "قصدم توهین نیست؛ دارم گزارش می‌‌کنم"
    نمی‌دانم چطور می‌شود فهمید/حدس زد که "هیچ‌کدام نه به نحوِ شگرفی باهوش"اند. بعد فکر می کنم هوش چیست؟ وجه‌مشترک دانش‌آموختگان مدارس و دانشگاه‌هایی خاص؟ تصور ما از هوش چه ربطی به [مثلاً] نظریه‌ی هوش چندگانه‌ی گاردنر دارد؟
    حرفِ زیادی است این‌ها که می می‌زنم، خوشد هم فهمیده که ممکن است توهین باشد یا قضاوت. برگردیم به باران واینکه چقدر خوب است پیش از رسیدن به کافه‌ی محبوب قدری پیاده رفت و بعد از کافه کوچ کرد به جایی که
    ترک هزاران به پای پیش صف اندر
    هر یک چون ماه بر دو هفته درفشان
    هر یک بر سر بساک مورد نهاده
    روش می سرخ و زلف و جعدش ریحان

    پاسخحذف
  2. کاوه در این مورد حق داره که میگه با هوش نیستند. چون از موزیکی که تولید کردن میشه هوش و سواد و اندیشه شون رو خوند. اینها فقط آلودگی سوتی ایجاد میکنند. نه چیزی به هنر اضافه میکنن و نه چیزی به نوع آدم..
    اگر برن تو شهرداری یا کشاورزی یا نهادهای خیریه کار کنن 1000 برابر برای خودشون و جامعه شون مفیدترند.. جیر جیر و غار و غوره چنتا سازو دراوردن که نشد کار و هنر.. !

    پاسخحذف
    پاسخ‌ها
    1. کاش سلیقه خودمان را معیاری ارزشمند برای تولید موسیقی تصور نمی کردیم. البته خوب است که در مقام تصمیم گیری نیستیم. وگرنه احتمال داشت با این دیدگاه عده ای را از تولید و شنیدن موسیقی مورد علاقه شان محروم کنیم.

      حذف
    2. من به پشتیبانی این خواهران و برادرانِ ناشناس توی دهن کسانی می‌زنم که سلیقه‌ی موسیقیائیشون (و اصلاً کلاً سلیقه‌شون) مخالف سلیقه‌ی من باشه

      حذف
  3. بابا چرا باز حس دموکراتیکیتون گل کرد! در نبود آزادی و این همه نظارت و حذفیات وزارت ارشاد فکر کنید آخرش چه هنر و موزیکی بیرون میاد؟! شاید بچه مهدکودکیها رو بتونه سرگرم کنه البته به جز یکی دو نفر مث خواجه نوری یا محمد اصفهانی رو بگذاریم کنار که اعتبار صدا و عاشقانه خوندن رو میبرن و سبک خوندنشون زحمتی برای حاکمیت نداره که هیچ کمک کننده هم هست برای سرگرمی و پرکردن باز موزیک داخلی.
    باقی رو خودتون بشنوید لطفا و نظر بدید.مثلا موزیکایی که شبکه های داخلی پخش میکنن. تازه به سبک تلویزیونهای لوس آنجلسی مسابقه انتخاب بهترین آهنگ با پیامک و تلفن هم میگذارن!! پوووووووووفففففففففففففف
    منم معتقدم هیچ سلیقه ای رو نباید حذف کرد ولی « نقد » چرا. و لازم هم هست..

    پاسخحذف