۱۳۹۱ آذر ۲۶, یکشنبه

توصیه به خود برای بعضی روزهای بد



احساس می‌کنی همیشه هوایش را داشته‌ای. اگر خواسته ببیندت به دیدارش شتافته‌ای. اگر خواسته حرف بزند گوش کرده‌ای. هرگز با او خشن حرف نزده‌ای. همیشه در جمع نشان داده‌ای که برایش احترامِ زیاد قائلی (به او نخندیده‌ای، به مشکلاتِ شخصی‌تان در حضورِ دیگران اشاره نکرده‌ای، به‌جای او تصمیم نگرفته‌ای). هر وقت نوازش خواسته دریغ نکرده‌ای.

بعد یک جا تو از او کمک خواسته‌ای. ناگهان خواسته‌ای بگوید (به خودت، تلفنی) که دوستت دارد. یا خواسته‌ای برایت ئی‌میلی دوسطری بنویسد (با هر محتوایی که باشد: گفته‌ای که فقط می‌خواهی چیزی از او برسد). یا گفته‌ای که احساس کرده‌ای زن‌دایی‌اش با تو رفتارِ نامؤدبانه‌ای داشته (و فقط می‌خواسته‌ای ابرازِ ناراحتی کند از اینکه احساسِ بدی داشته‌ای؛ می‌داند که نمی‌خواسته‌ای رابطه‌اش با زن‌داییِ محترم را تغییر بدهد). چیزی که خواسته بوده‌ای از جنسِ کمکِ عاطفی بوده: نخواسته بودی از آن سرِ شهر بیاید دیدن‌ات؛ نخواسته بودی پنجِ صبح بیدارت کند؛ نخواسته بودی همین امشب مقاله‌ات را ویرایش کند. سخت نبوده. او دریغ کرده.

سرخورده می‌شوی. با خودت می‌گویی که نمی‌خواسته‌ای سرمایه‌گذاری کنی وقتی هوایش را داشته‌ای: هوایش را داشته‌ای چون دوست‌اش داشته‌ای. اما وقتی چند ماه و چند سال چنان بوده‌ای، انتظاری در تو ایجاد شده که او هم گاهی چنین کند—مخصوصاً وقتی چنین‌کردن کارِ پرزحمتی نبوده؛ مخصوصاً وقتی صریحاً خواسته‌ای چنین کند. غمگین می‌شوی.

بعد با خودت می‌گویی که شاید تو هم بارها ندیده‌ای خواسته‌اش را، یا دیده‌ای و جواب نداده‌ای، یا جوابِ مناسب نداده‌ای—هیچ از خودش پرسیده‌ای؟ یا شاید کاری که از نظرِ تو آسان است برای او سخت است و الآن نمی‌تواند: واقعاً نمی‌تواند. شاید آن پرانتزهای پاراگرافِ دوم که برای تو واضح بوده برای او نبوده. یا شاید آن‌قدر افسرده بوده‌ای که ندیده‌ای دارد سعی می‌کند کمک کند. یا شاید پیامک‌ات به او نرسیده، شاید هنوز ئی‌میل‌ات را نخوانده، شاید تلفن‌ات آنتن نمی‌دهد. از این قبیل.

از ایده‌های میرشمس‌الدین ادیب‌سلطانی است که برای رفتارِ درست باید منطق را به زیانِ خود و روان‌شناسی را به سودِ دیگران به‌کار برد.

۱۲ نظر:

  1. کاری به ایده ادیب سلطانی ندارم ولی این آدمی که گفتی به نظر من باید محاکمه بشه. یعنی فقط یک بار ازش کمک خواستی و دریغ کرده؟ عجب آدمیه.

    پاسخحذف
    پاسخ‌ها
    1. متهم: دوست.
      جرم: جواب ندادن به ایمیل!
      واقعاً؟ پس اعدام کنید این پدر سوخته ی نمک نشناس جواب ایمیل نده را! :)))

      حذف
  2. «ربودیم از کف گردون شبی خوش» بی‌آن‌که ناظر کبیر بداند؟

    پاسخحذف
  3. باز هم هوایش را داشته باش لطفاً.

    پاسخحذف
  4. 1. این مطلب بدونِ پاراگرافِ اول بیشتر به دلم می‌نشیند. اگر چیزی به نام "ویراستارِ درون" وجود داشت، احتمالاً آن پاراگراف را حذف می‌کرد و نیز آن "بعد یک‌جا تو" ابتدای پاراگرافِ بعدی را. کنارش هم توضیح می‌داد: اولاً، این‌ها بخشی آدابِ انسانیت است و بخشی نیزآدابِ دوستی. درهرصورت، گفتن (به رخ‌کشیدن) ندارد. ثانیاً، آن "بعد" آغازکننده‌ی پارگرافِ دوم گمراه‌کننده است و ممکن است به جای مثلاً "حالا در این وضعیت" تحت‌اللفظی "سپس" معنا شود. چنین معنایی خطر آن را دارد که (در یک استنتاج "منطقی" و بی‌ربط)توقعاتِ ذکر شده‌ی بعدی "این در برابر آن" یا transactional فرض شود.
    2. رومن رولان گفته "آن کس که دوستش می‌داریم همه حقی برما دارد، حتی حقِّ آن‌که دیگر دوستمان نداشته باشد." به گمان من این نافی حقِّ ما نیست که توقع داشته/آرزومند باشیم بیش‌تر یا به نحوی مطلوب‌تر دوستمان بدارد یا این دوستی را ابراز کند.

    پاسخحذف
  5. از میزانی به بعد که اشتباه فکر کنی کسی دیگر اصلاحت نمی کند. آنقدر غلطی که کسی حوصله اش نمی گیرد دیالوگی شکل دهد؛ نمی داند از کجایت شروع کند.حواست هست؟
    پی اس: در پاراگراف آخر، اگر "شاید" ها را حذف کنی،" شاید" درست شود.و این یعنی اینکه هنوز حوصله دارم.

    پاسخحذف
  6. چه جالب! برعکس پست قبلی در این داستان رابطه ی پدر و فرزندی را مثال زده اید! اتفاقی یا تعمدی؟! به نظر من فلسفه ای که میرشمس الدین! برای نگرش به زندگی ارائه می دهد اخلاقی نیست و برخلاف ظاهر مظلومانه اش در عمل فلسفه ی آدم های دیکتاتور است. آدمی که زیادی خودش را با منطق تصحیح می کند خودپرست می شود. آدمی که زیادی گذشت می کند یعنی انتظارات بزرگی از دیگران دارد. و در مجموع آدمی که هر دو خصلت را داشته باشد با نشان دادن محبت بیش از حد (به طور ناآگاهانه) سعی می کند عقاید پالایش شده توسط خود را به دیگران دیکته کند. داستان هم خیلی خوب یک مثال از این رابطه را می گوید. فرد محبت کننده می گوید معامله ای در کار نبوده! غلط است. رابطه کلا معامله بوده است. معامله ی بین یک شخصیت پدر که می خواهد حکمرانی کند و یک شخصیت کودک که مسولیتی نمی پذیرد. این که چرا شخصیت ها پدر و کودک شده است و چه خلائی باعث بوجود آمدن چنین شخصیتی هایی شده در اینجا معلوم نیست. اما این دو شخصیت جذب هم می شوند چون هم دنیای پدر حکمفرما بدون کودکی که بر او حکمرانی کند هولنا ک است و هم دنیای کودک بدون پدری که از او حمایت بی چون و چرا بکند ترس آور است. پدر آزادی ای کودکانه(به جای او تصمیم نگرفتن) می بخشد ولی از زن دایی شکایت دارد احتمالا زن دایی محبت او را نمی پذیرد و این به مذاق دیکتاتور اصلا خوش نمی آید. کودک اعتنا نمی کند چون به عنوان یک کودک مسولیت او مراقبت از پدر نیست. پس رابطه و عکس العمل های کودک معنی دار بوده است(نه لزوما اخلاقی) و پدر حق گلایه ای ندارد. طول کشیدن رابطه نیازمندی دو طرف را به این رابطه مؤید است و تا موقعی که این نیاز وجود دارد فکر کردن به این که آیا اخلاقی است یا نه اصلاچه فایده ای دارد؟ و تنها زمانی این رابطه به انتها می رسد که یکی از این دو شخصیت از این قالب خارج شوند. یا کودک به فرد بالغی تبدیل شده و دیگر تملق های پدر را پذیرا نباشد و با مسائل مسولانه برخورد کند یا این که پدر به دیکتاتور بودن و خودرأیی خودش خاتمه بدهد و بی جهت باج ندهد. یک حالت بهینه این که هر دو رشد پیدا کنند(:.

    پاسخحذف
    پاسخ‌ها
    1. در ضمن، ممنون از همه ی جزییات بجا و ضروری نوشته تون.

      حذف
  7. یک وقتهایی هم هست - کلیشه اما واقعی - که اینهمه هواداری و شتافتن و نوازش، ناخودآگاه حسِ همیشه در دسترس بودن می دهد و "ناخودآگاه" بی توجهی می کند ...

    پاسخحذف
  8. دلم به حال خودم سوخت. يادم رفته بود كه ايميلم را داده بودم . حالا يادم اومده. ):

    پاسخحذف
  9. چقدر این پشت به دلم نشست. ممنون

    پاسخحذف
  10. آره
    بی آنکه اتفاق بدی بیفتد

    پاسخحذف