۱۳۹۱ اردیبهشت ۴, دوشنبه

در بابِ اینکه گاهی قیاسْ عبث است


در همان اوائلِ آشناییِ پگاه و پدرام، کسی چیزی درباره‌ی پدرام به پگاه گفته بود تا تحذیرش کند از دوستی با پدرام. حرفِ آن دوستْ پگاه را چند روزی آشفته کرده بود—آشفته از رفتارِ افشاگرانه و مداخله‌گرانه (و حتی قیّم‌مآبانه)‌ی آن دوست. اما، تا جایی که به رابطه با پدرام مربوط می‌شد، کارِ آن دوست بی‌حاصل بود: پدرام اصلاً ابتدائاً خودش را به پگاه مطابقِ گزارشِ آن دوست معرفی کرده بود! چیزی شاید نزدیک به حرفِ شیخ که عیب‌جویان‌اش حکایت پیشِ جانان گفته بودند.

شش‌ سالی از شروعِ دوستیِ عمیقِ ادامه‌دارِ منجر به عشق‌شان گذشته بود که این را با هم مرور می‌کردیم. یادم افتاد که ستراؤسن در زندگی‌نامه‌اش نوشته است که یک بار که در دهه‌ی هفتادِ میلادی در یوگوسلاوی (ی اسبق) سخنرانی می‌کرده یکی از حضار می‌گوید که سخنرانیِ او برملاکننده‌ی این است که نگاهِ سخنرانْ اساساً بورژوایی است. و ستراؤسن جواب می‌دهد: "اما من بورژوا هستم—بورژوای لیبرالِ نخبه‌گرا".

(زندگی‌نامه‌ی خودنوشتِ سِر پیتر، که اولین بار در ۱۹۹۸ منتشر شده است، در مجلدی ازمقالاتِ او تجدیدِ چاپ شده است. این داستان در صفحه‌ی xxxv از مجموعه‌ی اخیر آمده است.)

۱۳۹۱ فروردین ۲۳, چهارشنبه

در بابِ اینکه گاهی نباید به شنیدنِ لحن اکتفا کرد



"عجب آدمی است این هیراد. واقعاً که."

"چی شده؟"

"سالومه گفت که هیراد به او پیشنهاد داده‌."

"چه پیشنهادی؟"

"واردِ جزئیات نشد—ولی البته می‌شود حدس زد."

"اخیراً؟"

"حدودِ یک ماه پیش."

"چه جالب که این‌طور گفته... عصبانی هم بود؟"

"این‌طور به نظر می‌آمد."

"حالا گیریم که این پیشنهاد خیلی بد و بی‌شرمانه و خلافِ شؤونات بوده؛ نپرسیدی که آیا سالومه بالاخره پیشنهاد را قبول کرده یا نه؟"

"نه."

"قبول نکرده، یا نپرسیدی؟"

"نپرسیدم."

"بپرس!"


۱۳۹۱ فروردین ۱۶, چهارشنبه

فرمالیسم: لازم نیست بعداً هم خوب بوده باشد



ستودنِ مارشالِ پتن بابتِ قهرمانی‌هایش در جنگِ بزرگ، بی اعتنا به حکومتِ ویشی؛ لذت‌بردن از مرورِ تدبیرِ قوام‌السلطنه در ماجرای آذربایجان، بی توجه به دورِ‌ پنجمِ نخست‌وزیری‌‌اش.

یادِ بعضی لحظه‌های آن جمعه‌‌ هنوز مست‌ام می‌کند—مهم نیست که یکشنبه‌ی پس‌فردا چه شد.