در همان
اوائلِ آشناییِ پگاه و پدرام، کسی چیزی دربارهی پدرام به پگاه گفته بود تا تحذیرش
کند از دوستی با پدرام. حرفِ آن دوستْ پگاه را چند روزی آشفته کرده بود—آشفته از
رفتارِ افشاگرانه و مداخلهگرانه (و حتی قیّممآبانه)ی آن دوست. اما، تا جایی که
به رابطه با پدرام مربوط میشد، کارِ آن دوست بیحاصل بود: پدرام اصلاً ابتدائاً خودش
را به پگاه مطابقِ گزارشِ آن دوست معرفی کرده بود! چیزی شاید نزدیک به حرفِ
شیخ که عیبجویاناش حکایت پیشِ جانان گفته بودند.
شش سالی از شروعِ
دوستیِ عمیقِ ادامهدارِ منجر به عشقشان گذشته بود که این را با هم مرور میکردیم.
یادم افتاد که ستراؤسن در زندگینامهاش نوشته است که یک بار که در دههی هفتادِ
میلادی در یوگوسلاوی (ی اسبق) سخنرانی میکرده یکی از حضار میگوید که سخنرانیِ او برملاکنندهی
این است که نگاهِ سخنرانْ اساساً بورژوایی است. و ستراؤسن جواب میدهد: "اما
من بورژوا هستم—بورژوای لیبرالِ نخبهگرا".
(زندگینامهی
خودنوشتِ سِر پیتر، که اولین بار در ۱۹۹۸ منتشر شده است، در مجلدی ازمقالاتِ او تجدیدِ چاپ شده است. این داستان در صفحهی xxxv از مجموعهی اخیر آمده است.)