۱۳۹۰ تیر ۲, پنجشنبه

شاید تبعیضِ ناخودآگاه حتی بدتر باشد



لازم نیست زبان‌شناس باشیم یا فارسی‌مان خیلی خوب باشد تا حدس بزنیم که، دست‌کم در زبانِ امروزِ ما و دست‌کم در نگاهِ اول، در واژه‌ی "جوانمردی" ارجاعِ واضحی به جنسِ مذکر وجود ندارد. احتمالاً در انگلیسیِ امروز هم، در نگاهِ اول، گویندگانْ عنصرِ زنانه‌ای در "hysteric" نمی‌شنوند. ممکن است کسانی وجودِ این لغت‌ها را ظلمی به زنان ببینند و سعی کنند برای این مفاهیم واژگانِ دیگری بیابند یا بسازند؛ این موضوعِ بحثِ من نیست. گاهی موضوع فراتر از الفاظی می‌رود که چه بسا به‌گوشِ کاربرانِ عادیِ زبانْ بسیط باشند.

آقای محمد نوری‌زاد در رثای هدی صابر نوشته‌اند " آن سوتر از نام بانوانه اش، مرد بود." در اینجا، به نظرِ من، کلامِ تحقیرآمیزی نسبت به زنان هست—نه چون "مرد" را احتمالاً به معنای شجاع و مقاوم به‌کار گرفته‌اند، بلکه چون این معنای زیبا و احتمالاً خالی از جنسیتِ این واژه را در تقابل با بانوانگی قرار داده‌اند.

به کاربردِ این جمله‌ی خاص—و نه به متنی که جمله بخشی از آن است—اعتراض کرده‌اند و تذکر داده‌اند که متضمنِ تبعیضِ جنسیتی است. نویسنده‌ی متنِ اولیه در جوابِ چنین اعتراضی چه می‌تواند بکند؟ می‌تواند نادیده‌اش بگیرد. می‌تواند تشکر کند و بگوید که موضوع را بررسی خواهد کرد. می‌تواند بابتِ تذکر تشکر کند و بگوید که موافق است و من‌بعد بیشتر دقت خواهد کرد. می‌تواند بگوید که مخالف است و دلیل‌‌اش را هم بگوید. طرفدارانِ نویسنده هم می‌توانند به‌جای پرداختن به موضوعِ مشخصِ اعتراض، به شخصیتِ معترض حمله کنند یا از شخصیتِ نویسنده تعریف کنند یا بگویند که فعلاً مسائلِ مهم‌تری داریم، و غیرذلک. فعلاً به اینها کاری ندارم؛ می‌خواهم به جوابی بپردازم که محتوایش این است: آقای نویسنده قصدِ هیچ توهینی به جنسِ مؤنث نداشته است.

آماده‌ام بی‌گفت‌وگو بپذیرم که نویسنده قصدِ توهین نداشته است و احتمالاً توجه نکرده بوده است که ممکن است کسانی بیان‌اش را حاویِ تحقیرِ زنان بیابند. اما به نظرم این پذیرشْ اوضاع را خیلی بهتر نمی‌کند. شاید یک نشانه‌ی اینکه تحقیر و تبعیضی بر ضدِ گروهی نهادینه شده است این باشد که برخی افرادِ جامعه توجه نکنند که بعضی رفتارهایشان خلافِ شؤونِ انسانی است—در فضای ذهنیِ کسانی اصلاً مطرح نمی‌شده است که ظلمی است به سیاهان که نتوانند در ردیف‌های جلوی اتوبوس بنشینند؛ کسانی اصلاً توجه نمی‌کنند که ظلمی است به زنان که در حقِ طلاق همانندِ مردان نباشند؛ که ظلمی است به اقلیت‌ها که نتوانند مطابقِ آیین‌شان رفتار کنند. (دیدنِ اینکه برخی از افرادِ خودِ این گروه‌ها هم ناعادلانه‌بودنِ این رفتارها را نمی‌بینند اوضاع را غم‌انگیزتر می‌کند.)

به نظرم اقتضای آزادگی و انسانیت این است که سعی کنیم شامه‌مان را در موردِ تبعیض تیز کنیم. چیزهایی هست که در موردشان واکنش نشان می‌دهیم: چه می‌کنیم اگر کسی بگوید که "ماندلا آن‌سوتر از رنگِ سیاه‌اش دمکرات بود" یا (مثال از فرزانه است) ستارخان "با همهٔ ترک بودنش، مثل یک فارس ایستاد و جنگید و مقاومت کرد"؟ اینها را مشمئزکننده می‌یابیم چون نقداً توجه‌مان به پیش‌فرض‌های غیرعاقلانه‌ی غیرانسانی‌شان جلب شده است. به نظرِ من در موردِ‌ ظلمِ نظام‌مندانه‌ به زنان هم باید توجه‌مان جلب شود. با پرستو موافق‌ام که اعتراض به این ظلم‌ها، و تذکر و سعی در روشنگری، نباید خاصِ فمینیست‌ها باشد—موضوع انسانی است.


۱۳۹۰ خرداد ۳۱, سه‌شنبه

منطقِ تابستانیِ هوس



" التهاب‌ات را می‌فهمم، و لوسی‌ات را نیز؛ اما امروز برایم سخت است (اگر نگویم ناممکن)."

"بیا، حتی اگر ناممکن باشد."


۱۳۹۰ خرداد ۲۵, چهارشنبه

اعتبارِ شرقی



در صفحه‌ی ۷ شماره‌ی دوشنبه بیست‌وسومِ‌خردادِ روزنامه‌ی شرق مطلبی با عنوانِ "مسیح مدرن؟" چاپ شده است. محتوا این است که بنکسی، سوار بر هلیکوپتر، مجسمه‌ی بسیار معروفِ مشرف بر ریو را دستکاری کرده است و به شکلِ بن‌لادنِ گلوله‌خورده درش آورده است. در ابتدای این متنِ کوتاه اسمِ کسی از شرق آمده. در آخرش هم نوشته‌اند "عکس: Poke".

چند موضوع برای من جالبِ توجه است. اول اینکه ظاهراً مسؤولانِ شرق توجه نکرده‌اند که اگر این "خبر" درست می‌بود آنگاه قاعدتاً می‌بایست مدتی خبرِ اولِ خبرگزاری‌های معروف و معتبر بوده باشد، که نبوده است. به نظرِ من صرفِ توجه به این نکته باید مسؤولِ‌ صفحه را مجاب می‌کرد که بیشتر تحقیق کند (کمی جست‌وجو کند، کمی به سایتی که عکس (و مطلب) را از آن برداشته‌اند توجه کند، کمی به کیفیتِ ‌خودِ ‌عکس دقت کند، کمی تأمل کند در اینکه آیا با روالِ کارِ بنکسی سازگار هست که به بن‌لادن لطف داشته باشد، و از این قبیل).

نکته‌ی دیگر، فارغ از عقلِ سلیم، استانداردهای بعضی رسانه‌های ما است. آن مقدار که من از خبرنگاری می‌فهمم، وقتی متنِ خبری امضا دارد، این قرار است نشان دهد که تهیه‌کننده‌ی خبر در صحنه حاضر بوده، یا در صحنه حاضر شده و موضوع را بررسی کرده و با افرادِ مربوط صحبت کرده است. اگر در پکن نشسته‌اید و خبرهای کره‌ی شمالی را از طریقِ روزنامه و تلویزیون و اینترنت دنبال می‌کنید و کارِ دیگری هم نمی‌کنید، البته خوب است که گزارشی تهیه کنید؛ اما این کار اساساً بولتن‌سازی است، نه گزارش‌نویسی. با معیارهای من، که گمان نمی‌کنم خیلی هم غیرواقع‌بینانه باشد، این‌طور نیست که اسم‌تان را در پایان یا آغازِ چنین مطلبی بنویسید یا بگویید.

۱۳۹۰ خرداد ۲۴, سه‌شنبه

۱۳۹۰ خرداد ۱۱, چهارشنبه

عزّت



یک آدم‌هایی هستند که عمیقاً احترام برانگیزند. حتی در زبانِ ذهنی‌ام هم "خانم" یا "آقا" بخشی از نام‌شان است. صلابت و آزادگی و مسؤولیت‌پذیری‌‌شان خاشع‌ام می‌کند، حتی اگر با آرمان‌شان تماماً هم‌دل نباشم.


شاید نهایتِ عزّت به همین است که مخالفانِ نظری‌‌ کسی هم کلاه از سر بردارند به احترام‌اش. تا دهه‌ها، فرزندان‌‌اش را اگر ببینند احترامِ ویژه می‌کنند از آن حیث که فرزندانِ اویند.

با نوجوانی اگر در رستورانی ‌می‌بودم و او وارد می‌شد، به همراه‌ام می‌گفتم "ایشان آقای سحابی هستند." شاید بخشی از فرآیندِ تربیت و فرهیزشِ هر کسی این است که با این آدم، حتی با چهره‌ی این آدم، آشنا بشود.

خیلی دورم از اینکه مریدِ کسی باشم که خودش را "ملـّی-مذهبی" می‌خواند؛ با این حال، با نبودن‌اش انگار ستونی و تکیه‌گاهی از دست رفته است. آقای سحابی روشنیِ جامعه‌ بود.