۱۳۸۹ دی ۶, دوشنبه
قناعتِ رفتارگرا
بعد از جلسه خواهشگرانه گفتم "مرا جایی ببر و بهام محبت کن." بردم. محبتکردناش زیاد و بیحد بود (گرچه پنهان اگر نبود تعزیر میکردند لابد). خامی نکردم و نپرسیدم که آیا دوستام هم دارد.
۱۳۸۹ دی ۱, چهارشنبه
پنالتیِ دونفره
پنجشنبه پانزدهمِ آذرِ امسال برنامهی 90 فیلمِ کوتاهی از یک بازیِ ظاهراً رسمیِ نوجوانان در ایران را نشان داد که یکی از بینندگانِ برنامه فرستاده بود. صحنهای از یک ضربهی پنالتی بود: زنندهی ضربه توپ را مستقیماً به طرفِ دروازه نزد، بلکه عملاً به یکی از همتیمیهایش (که بعد از ضربه واردِ محوطهی هجدهقدم شد) پاس داد، و این بازیکنِ دوم توپ را گل کرد. مجری و کارشناسِ برنامه هر دو تقریباً بهصراحت گفتند که گل مردود بوده، و از موضوع گذشتند.
این نوع استفاده از ضربهی پنالتی مجاز است. احتمالاً مشهورترین نمونهاش کارِ مشترکِ کرویف و یــِسپـِر اولسِن در آژاکس در فصلِ ۸۳-۱۹۸۲ است که فیلماش در یوتیوب هست و شرحاش هم در ویکیپدیا آمده است. ضربه را کرویف بهآرامی به جلو و چپ میزند؛ اولسن جلو میآید و توپ را میگیرد و به کرایف پاس میدهد، که کرویف هم گل میکند.
در سالِ ۲۰۰۵ پیرِس و آنری در آرسنال سعی کردند کارِ مشابهی کنند، که پیرس خوب عمل نکرد و پنالتی خراب شد. خبرِ بیبیسی تصریح میکرد که اجرای کرویف-اولسن الگوی این دو بازیکن بوده است. چند روز بعد مقالهای در گاردین توضیح داد که سابقهی این نوع پنالتیزدن دستکم به دههی شصتِ میلادی برمیگردد.
قانونِ چهاردهمِ فیفا ("ضربهی پنالتی"، صفحههای 43-40 در قوانینِ بازی 2010/2011) هم چیزی بر خلافِ پنالتیِ دونفره نمیگوید.
من هم از طرفداران و مشتریانِ 90 هستم و از برخوردِ حرفهایاش با موضوع لذت میبرم. صورتِ خلاصهتری از این مطلب را دو بار در تالارِ گفتوگوی سایتِ برنامه نوشتم، اما دو بار که برای پیگیری مراجعه کردم چیزی ندیدم.
۱۳۸۹ آذر ۲۹, دوشنبه
سرخوردگی
فیلمِ سکورسِیزی را داده بودم که ببیند. البته که برایم پذیرفتنی (گرچه شاید پذیرفتنی و ناخوشایند) میبود که بگوید احساسی به فیلم نداشته یا بدش آمده یا حتی حوصله نکرده تا ته ببیند. گفت که خیلی زیاد خوشاش آمده. منتظر بودم از مفهومِ تنهایی بگوید، یا بحثی کنیم در بارهی اینکه چیزی که اواخرِ فیلم میبینیم آیا قرار است واقعیت باشد یا توهّمِ ترَویس، یا ابرازِ بهتزدگی کنیم در موردِ تدوینِ شگفتانگیزِ فیلم. چیزی که گفت این بود که خیلی لذت برده است از دیدنِ جوانیِ دنیرو و نوجوانیِ فاستر. "خیلی خوبه دیدنِ قدیمای اینا."
۱۳۸۹ آذر ۲۷, شنبه
حسّاسیتاش
هرگز نتوانستم با مینروبِ کامپیوترش بازی کنم: دست که روی ماؤس میگذاشتم نشانگر از صفحهی بازی خارج میشد.
و گفتهاند نوجوان که بوده—شاید دومِ راهنمایی (تردید از من است)—آسیمهسر میرود پیشِ چشمپزشک: "آقای دکتر، من هیچــّی نمیبینم." دکتر معاینه میکند، و تصویرِ ئیها را از پشتِ عدسیهای عینکِ آینده نشاناش میدهد. "آخِیـــش: حالا میبینم." نمره؟ یک چشم دیدِ کامل، دیگری صدوبیستوپنجهزارم نزدیکبین.
۱۳۸۹ آذر ۲۳, سهشنبه
حق در موردی، و حق در موردِ ملزوماتاش
اخیراً مقالهی کلاسیکِ جودیت جارویس تامسن در دفاع از سقطِ جنین را بازخواندم تا برای بحثی آماده شوم. به نظرم رسید شاید خلاصهای که برای خودم نوشتهام برای گروهِ بزرگتری مفید باشد. برای آشنایی با بعضی اعتراضاتِ فلسفی به مقالهی تامسن مدخلِ مقاله در ویکیپدیا را ببینید. [و البته پرواضح است که الخ.]
پس فرض کنیم که جنین انسان است و از حقوقِ اشخاص برخوردار است. استدلالِ مخالفانِ سقطِ جنین احتمالاً قرار است اینطور پیش برود:
(*) همهی اشخاص حقِ حیات دارند. پس جنین هم حقِ حیات دارد. البته مادر هم حق دارد که با بدناش هر کار خواست بکند؛ اما مسلماً وزنِ حقِ حیات بیشتر از حقِ تصمیمگیریِ اشخاص در موردِ بدنشان است. پس جنین را نباید کشت.
آیا این استدلال معتبر است؟ تامسن در اینجا آزمایشِ ذهنیای را مطرح میکند که حالا، تقریباً چهل سال بعد از انتشارِ مقاله، از معروفترین آزمایشهای ذهنی در فلسفهی تحلیلی است. تصور کنید که صبحی بیدار میشوید و میبینید در کنارتان شخصِ ازهوشرفتهای است که بدناش با لولههایی به شما وصل شده. در بیمارستان هستید، و این شخصِ متصل به شما نوازندهی مشهوری است که مشکلِ حادِّ کلیه داشته است. با بررسیِ جامعِ اطلاعاتِ پزشکیِ شهروندان معلوم شده است که فقط خونِ شما از نوعی است که میتواند به این شخص کمک کند. انجمنِ عشاقِ موسیقی شما را شبانه دزدیده است و به این بیمارستان آورده و حالا اتصال به بدنِ شما برای تصفیهی خونِ این شخص و برای ادامهی حیاتاش ضروری است. اما نگران نباشید: کلِّ ماجرا نـُه ماه بیشتر طول نمیکشد—در این مدتْ نوازندهی مشهورِ ما کمکم حالاش خوب میشود و به بدنِ شما نیازی نخواهد بود.
اگر (*) معتبر باشد، علیالقاعده باید حکم کنیم به اینکه اخلاقاً بد است که لولهها را از بدنتان جدا کنید: اگرچه شما مسلماً حقی دارید در موردِ اینکه با بدنتان چه کنید، اما حقِ حیاتِ نوازنده مهمتر است؛ پس شما حق ندارید لولهها را قطع کنید—حق ندارید نوازنده را بکشید.
اما به نظر میآید که اینطور نیست: مسلماً آدمِ بسیار مهربانی هستید اگر این رنجِ نهماهه را بپذیرید و بگذارید از بدنتان استفاده کنند. اما به نظر میرسد که اخلاقاً مجبور نیستید چنین کنید—ظلم نکردهاید اگر بدنتان را در اختیارش نگذارید؛ بلکه لطف میکنید به نوازنده و دوستداراناش اگر کاری نکنید که نوازنده بمیرد. (وانگهی، چه میگوییم اگر بهجای نه ماه قرار باشد که نه سال در تخت بمانید؟ یا حتی برای همهی عمر؟)
اعتراضی بدیهی به حرفِ تامسن بر ضدِ (*) این است که فرقِ مهمی هست بینِ بارداری و داستانِ نوازنده: در داستانْ شما را بر خلافِ میلتان به نوازنده وصل کردهاند، در حالی که قاعدتاً تعدادِ زیادی از مواردِ بارداری بر ضدِ خواستِ زن نبوده است. اما توجه کنید که این پاسخ به تامسن نتیجهاش این است که سقطِ جنین مجاز است اگر که بارداریْ نتیجهی تجاوزِ جنسی بوده باشد. اما این نتیجه معقول نیست، یا دستکم با مفروضاتِ (*) ناسازگار به نظر میآید: علیالقاعده اینکه کسی حقِ حیات دارد یا نه باید مستقل از نحوهی بهوجودآمدناش باشد. (جنبشهای مخالفت با سقطِ جنین هم ظاهراً هرگز در موردِ جنینهای ناشی از تجاوزِ جنسی استثنا قائل نشدهاند.)
بعضی حتی قائلاند به اینکه سقطِ جنین اخلاقاً مجاز نیست حتی اگر زایمان یا ادامهی بارداری برای مادر خطرِ جانی داشته باشد. میگویند که فرق هست بینِ اینکه (الف) کسی را بکشیم، و (ب) بگذاریم کسی بمیرد—میگویند که (الف) بدتر است. این ایده نتیجهی جالبی دارد: حتی اگر معلوم باشد که ادامهی بارداری باعثِ مرگِ مادر و جنین میشود باز هم نباید سقطِ جنین کرد، چرا که سقطِ جنین مصداقِ (الف) است و مرگِ بر اثرِ ادامهی بارداری مصداقِ (ب).
حالا برگردیم به (*). نه آیا مسلـّم است که وزنِ حقِ حیاتِ کسی بیشتر است از وزنِ حقِ هر کسِ دیگری در موردِ رفتار با بدناش؟ تامسن در این مورد ملاحظاتی دارد—در موردِ مفهومِ حقِ حیات پیچیدگیهایی هست. یک حرفِ تامسن این است: پنداشتنی است که کسی برای ادامهی حیاتاش به چیزهایی نیاز داشته باشد که در موردِ آن چیزها حقی ندارد. مثال: اگر من دارم میمیرم و تنها چیزی که میتواند نجاتام دهد این است که هنری فوندا بیاید و دستاش را بر پیشانیام بگذارد، باز هم من حقی بر هنری فوندا ندارم که او بیاید و چنین کند—حتی اگر لازم نباشد عرضِ امریکا را طی کند تا به من برسد. لطفی خواهد بود از او به من اگر که بیاید، اما او وظیفهای در قبالِ من ندارد. مشابهاً در موردِ نوازندهی داستان: او حقی بر من ندارد که کلیههایم را در اختیارش بگذارم—کسی در موردِ کلیههای من حقی ندارد، مگر اینکه خودم این حق را به او داده باشم. تامسن میپذیرد که همهی اشخاص حقِ حیات دارند، اما نمیپذیرد که همهی اشخاص در موردِ همهی آنچه برای حیاتشان لازم است هم حق دارند. حقِ حیات این را تضمین نمیکند که حقی داریم بر دیگران که ما را نکشند؛ بلکه حقی داریم بر دیگران که ما را ناعادلانه نکشند. (تضییعِ حق نوعاً مستلزمِ ظلم است.) و دوباره: اگرچه با قطعِ لولهها نوازنده را میکشم، با این کشتن به او ظلم نمیکنم. آیا با کشتنِ جنین دارم به جنین ظلم میکنم؟
در موردِ بارداریِ ناشی از تجاوز روشن است که مادر حقی در موردِ استفاده از بدناش به جنین نداده است. آیا در موردِ شکلهای دیگرِ بارداریْ مادر چنین حقی به جنین داده است؟ به نظر نمیرسد که زنان به بچههای هنوزمتولدنشده گفته باشند "شما را به بدنِ خودم دعوت میکنم."
یا شاید عملاً گفته باشند؟ لازم نیست این عبارات را گفته باشند یا مفهوماش را مراد کرده باشند؛ میشود به این فکر کرد که زنی که به اختیارِ خودش رابطهی جنسی داشته است، اگرچه شاید جنینی را به استفاده از بدناش دعوت نکرده است، باری مسؤولِ وجودِ جنین در بدناش است، چرا که—بیایید فرض کنیم—خبر داشته است از احتمالِ بارداری. پس نه آیا محرومکردنِ مادر جنین را از بدنِ مادر اخلاقاً بد است؟
این حرف در موردِ مسؤولیت درست به نظر نمیرسد. تصور کنید که هوا سنگین است؛ پنجره را باز میکنم تا هوای تازه وارد شود، و دزدی داخل میشود. آیا میتوانم بگویم که به هر حال خبر داشتهام که احتمالِ آمدنِ دزد هست (و خبر داشتهام که دزدان دزدی میکنند)، و لذا تا حدی مسؤولِ آمدنِ دزد هستم و مجاز نیستم از ماندن در اتاقام محروماش کنم؟ حرفِ اخیر نابجایی میبود. و نابجاتر وقتی خواهد بود که به شرحِ ماجرا اضافه کنیم که من همهجور حفاظ برای پنجره گذاشته بودهام (بهترین حفاظهایی که در اختیارم بوده)، و ورودِ دزد ناشی از نقصی در حفاظها بوده. شباهت با آمیزشِ جنسی آَشکار است. البته میشود گفت که کسی که جداً نگرانِ بارداری است میتواند کاملاً از آمیزش پرهیز کند—اما میشود حقِ استفاده از بدنِ مادر را برای جنینِ حاصل از تجاوز هم قائل شد و گفت کسی که جداً نگرانِ بارداریِ ناشی از تجاوز است میتواند رحماش را درآورَد یا هرگز بدونِ محافظ (محافظانی معتمَد!) از خانه بیرون نرود. به نظر نمیرسد که مخالفانِ سقطِ جنین استثنا قائل شده باشند در موردِ جنینهایی که مادرانشان از روشهای پیشگیری استفاده کرده باشند. به نظر میرسد که (*) معتبر نباشد.
۱۳۸۹ آذر ۲۲, دوشنبه
سخن ناشر
عنوانِ این مطلب عنوانِ همان صفحهای است که از آن نقل کردهام. به این عنوانها هم فکر کردهام:
-املا، انشا، منطق
-(ادبِ) تضاربِ آراء در ایرانِ ۸۹
-هوشِ ممّیز
-کمتوقعیِ ارشاد
-لذا پرواضح است
-بهای مجموعاًپذیرفتنی برای انتشارِ آخرین اثرِ بزرگِِ فروید
***
نقل—با حفظِ رسمالخط و سجاوندی—از زیگموند فروید، موسی و یکتاپرستی، ترجمهی صالح نجفی، چاپ سوم، رخداد نو، تهران، ۱۳۸۹، ص. ۷:
موسی و یکتاپرستی را نباید چونان اثری پژوهشی دربارهٔ یکی از پیامبران اولوالعزم الاهی خواند. آرای فروید را در این اثر نه انسانشناسان و مورخان پذیرفتهاند و نه متکلمان و متآلهان و نه عامهٔ متدینان. قرائت فروید برگرفته از روایت عهد عتیق و منابع و مآخذ دیگر در مورد زندگی موسی است. این منابع و مآخذ چندان مورد قبول مورخان نیست. روایت کتاب مقدس ما مسلمانان «قرآن کریم» با روایت عهد عتیق انطباق کامل ندارد. از طرفی استنباطهای فروید نیز غیر مستند بوده و روایت «قرآن کریم» بر نادرستی آنها حکم میدهد. لذا پر واضح است آراء و نظرات فروید در این کتاب نادرست، الهادی و کفرآمیز بوده و هدف از انتشار این کتاب صرفاً فراهم کردن زمینهٔ مقایسهٔ آن با کلام خدا در «قرآن مجید» و برخورد نقادانه با کاربرد نظریه روانکاوی در زمینه تاریخ، انسانشناسی و الاهیات است.
۱۳۸۹ آذر ۱۶, سهشنبه
تغییر کردنِ گذشته، حتی گذشتهی دیگران
چند سال پیش فرزانهای میگفت که کارهای اخیرِ مدونا آنقدر خوب است که کارهای قدیماش هم حالا خوب است. امروز یادِ این افتادم، و یادم از کسی آمد که هشت سالی است ندیدهاماش. چهاردهساله بود. روزِ اول دیدم که چه زیاد شبیهِ مژگان است (و مژگان، تا جایی که به سن مربوط میشود، میشد مادربزرگِ او باشد): شکلِ لب، خـَشِ صدا—اینجور چیزها. دافعه داشت دخترک برایم. بعد به طرزی چگال بیشتر دیدماش، و سه-چهار هفته بعد دیدم که دوستاش دارم، خیلی زیاد. هنوز هم دارم. بعد باز مژگان را دیدم، و دیدم که مژگان را دوست داشته بودهام.