۱۳۸۹ خرداد ۴, سه‌شنبه

لطفاً مزاحم نشوید؟



به نظرِ من نوعاً فرستادنِ ئی‌میلِ دسته‌جمعی کارِ بی‌ادبانه‌ای است. بله، یک وقت هست که مثلاً شماره‌ی تلفن‌ام عوض شده و شاید فرصت نشود یا اصلاً حتی لازم نباشد به هر کس جداگانه بگویم؛ در این صورت نامه‌ای دسته‌جمعی می‌فرستم و همین را می‌گویم (و شماره‌ی جدید را هم می‌نویسم!). اما اینکه ئی‌میلی برسد که درش فقط نوشته "دوست عزیز، فرا رسیدن نوروز باستانی را به شما و خانواده گرامیتان تبریک میگویم" به نظرِ من چیزِ نازیبایی است، و شاید ناقضِ احترام به گیرندگانِ نامه—به نظرم، در غیر از مواردِ خالص و فوریِ اطلاع‌رسانی، اقتضای احترام به گیرنده این است که نامه مشخصاً خطاب به او باشد.

بی‌ادبی/بی‌کلاسی به کنار؛ گاهی فرستادنِ نامه‌ی دسته‌جمعی اصلاً بد است: مکرراً دیده‌ایم که کسی چیزی را که با ئی‌میل برایش فرستاده‌اند (نوعاً چیزی از این دست که زندگی چه زیبا است یا دکتر فلانی گفته است که سرطان را با دعا/سبزیجات قطعاً می‌شود درمان کرد) برای افرادِ زیادی حواله می‌کند، و نشانیِ گیرندگان را هم نمی‌پوشانـَد. [به زبانِ روزمره: ئی‌میل را فوروارد می‌کند، و اسمِ گیرندگان را هم بی‌سی‌سی نمی‌کند.] نتیجه اینکه بقیه‌ی گیرندگان نه‌فقط می‌فهمند که فرستنده با من آشنا است، که نشانیِ مرا هم می‌بینند. این به نظرم نقضِ حقوقِ من است. ملاحظه کنید: دوستِ‌ مشترکی به من تلفن می‌کند و می‌گوید که شماره‌ی جدیدِ دوست‌دخترم را ندارد، و می‌پرسد؛ می‌گویم که صبر کن ببینم اجازه دارم بگویم یا نه. دادنِ اطلاعاتِ شخصیِ شیوا به شهره لازمه‌اش این است که شیوا اجازه داده باشد (حتی اگر اینها با هم دوست باشند)؛ حالا می‌بینیم که آقای محترمی که هیجان‌زده شده از دیدنِ فلان عکسِ واقعی یا ساختگی، نشانیِ کثیری از آشنایان‌اش را به اطلاعِ کثیری از آشنایان‌اش می‌رسانـَد. زحمتِ دور ریختنِ هرزنامه‌ها هم که روشن است.

به نظرم همه محتاجِ این هستیم که گاهی حتی در موردِ کارهای عادی‌‌مان هم تأمل کنیم.

پی‌نوشت [عمدتاً به نقل از Euphoria]. مثلِ خیلی از داوری‌های (حتی صحیحِ) دیگر، موضوعِ این‌یکی هم استثناهایی دارد. و می‌خواهم بگویم که گاهی، وقتی گیرندگان را با وسواس و دقت انتخاب کرده‌ایم، حتی نشان دادنِ نشانی‌ها هم می‌تواند بد نباشد: گاهی خردمندی است؛ انتشارِ دوستی و محبت است.

فرزانه شماره‌اش در اروپا عوض شده بود. ئی‌میلی فرستاد—و گیرندگان نشانی‌های همدیگر را می‌دیدند—به مادرش (که نشانی‌اش را قبلاً نداشتم) و پدرش و الناز و من.

سلام.

این تلفن دفتر کار من است که از موبایل و تلفن خانه ارزان‌تر است. [...]

این اتاق را با دو نفر دیگر شریکم. البته آنها معمولاً فقط پنجشنبه‌ها پیدایشان می‌شود. می‌توانید برای کارهای کوتاه و ضروری به اینجا تلفن کنید اگر که من در اتاقم باشم. اگر بخواهیم که سر فرصت حرف بزنیم حتماً باید اول جور دیگری (مثلاً با موبایل یا ئی‌میل) هماهنگ کنیم که هم من آنجا باشم و هم کس دیگری نباشد که بتوانیم راحت صحبت کنیم.

برای محکم‌کاری اینها تلفن‌های دیگرم است: [...]

و نامه چطور تمام شده بود؟

دوستتان دارم،

فرزانه.




۱۳۸۹ خرداد ۱, شنبه

[آگهی]



موضوعِ جلسه‌ی بعدیِ درسِ مقدماتیِ فلسفه‌ی اخلاق (دوشنبه سومِ خردادِ هشتادونه) اخلاقِ کانتی است. کمتر از قبل به کتابِ رِیچـِلز متکی خواهیم بود. منبعِ اصلیْ فصلِ هفتمِ کتابِ مقدماتیِ فرِد فِلدمن است. از مقدمه‌ی کریستین کـُرسگارد بر یک ترجمه‌ی انگلیسیِ نسبتاً جدیدِ بنیادِ مابعدالطبیعه‌ی اخلاق هم استفاده خواهیم کرد. (حمید عنایت و علی قیصری کتابِ کانت را به فارسی برگردانده‌اند: انتشارات خوارزمی، ۱٣۶۹.)

پی‌نوشت. چنان که ریچلز برایمان در فصلِ نهم توضیح می‌دهد، در همان قرنِ هجدهم هم به این نظرِ‌ کانت که دروغ‌گویی مطلقاً بد است اعتراض کرده‌اند. به نظرِ من گزارشِ ریچلز حقِ مطلب را ادا نکرده است؛ پیشنهاد می‌کنم جوابِ کانت را بخوانید.


۱۳۸۹ اردیبهشت ۳۰, پنجشنبه

"علیکم بدین العجائز"



آقای آرایشگر به من گفت "ببین، شما یک لحظه علم و فیزیک و این چیزها را کنار بگذار. در حیرت نمی‌مانی که ماهِ به این بزرگی چطور در آسمان است و سقوط نمی‌کند؟"

درباره‌ی جمله‌ی مشهورِ عنوان (که گویا در کتبِ معتبرِ حدیث نیامده) نگاه کنید به توضیحاتِ شارح در جلدِ پنجمِ اصول فلسفه و روش رئالیسم.

۱۳۸۹ اردیبهشت ۲۵, شنبه

قانون، اخلاق، تعهد—یا: (باز هم) خودنمایی، تنزه‌طلبی، قضاوت؟



با دوستی صحبت از این بود که چرا هرگز برای مهاجرت به کانادا اقدام نکردم. نه آیا شهروندِ کانادا شدن این فایده‌ی آشکار را دارد که، به واسطه‌ی داشتنِ گذرنامه‌ی کانادایی، برای ورود به خیلی از کشورها ویزا لازم نمی‌داشتم؟

جواب‌ام این بود که برای اینکه شهروندِ کانادا بشوم (که برای گذرنامه‌ی کانادایی گرفتن لازم است) باید در مراسمی رسمی سوگند بخورم—یا به‌تأکید اظهار کنم—که به ملکه الیزابتِ دوم و جانشینان‌اش وفادار خواهم بود. تصورِ وفاداری به الیزابت و احتمالاً چارلز و ویلیام برای من چیزِ خیلی جالبی نیست (و راست‌‌اش خیلی هم متوجه نمی‌شوم که "وفاداری"ی من به ایشان یعنی چه). اما ادامه‌ی سوگندنامه بدتر است: اینکه قوانینِ کانادا را رعایت می‌کنم. الآن به این کاری ندارم که اگر روزی منافعِ ایران و کانادا متعارض می‌شدند چه می‌بایست بکنم اگر کانادایی شده بودم—اصلاً بیایید فرض کنیم که من هیچ علاقه‌ای به ایران ندارم. دغدغه‌ای که برای دوست‌ام توضیح دادم این بود که چه کنم اگر یکی از قانون‌های کانادا را غیراخلاقی یا غیرعقلانی یافتم؟ چه کنم با تعهدم به رعایتِ آن قانون؟ شهودم می‌گوید که نباید کاری کنم که یک نتیجه‌ی ممکن‌اش این است که یا باید عهدی را بشکنم یا کارِ غیراخلاقی‌ای انجام بدهم.

"ولی تو شهروندِ جمهوریِ اسلامی هم هستی، و بعضی قوانینِ ایران را رعایت نمی‌کنی. در موردِ کانادا هم همین کار را بکن."

"به نظرِ من نقضِ قانون به خودیِ خود کارِ‌غیراخلاقی‌ای نیست، از جمله به این دلیل که علی‌الاصول قانونی می‌تواند غیراخلاقی باشد. اگر قانونی به نظرم خلافِ عقل یا اخلاق بود رعایت‌اش نمی‌کنم (مخصوصاً اگر بتوانم هزینه‌اش را بپردازم). اما اگر در آن مراسمِ سوگندخوری شرکت کنم و بعد در کانادا قانون‌شکنی کنم قول‌ام را زیرِ پا گذاشته‌ام—در حالی که یادم نمی‌آید جایی تعهد داده باشم که قوانینِ ایران را نقض نکنم. من از اول ایرانی بوده‌ام؛ این‌طور نبوده که ایرانی بشوم و برای ایرانی شدن خودم را متعهد کرده باشم به تبعیت از قوانین."


۱۳۸۹ اردیبهشت ۱۹, یکشنبه

علیّت/خرافه



خیلی دوست‌اش داشتم و زیبا شده بود. نه اینکه چون دوست‌اش داشتم زیبا به نظرم می‌آمد؛ نه: دوست‌اش داشتم و زیبا شده بود. حتی دوست دارم بگویم که اینکه دوست‌اش داشتم زیبایش کرده بود.

۱۳۷۶.


شاید بدونِ ربط به موضوع یا خارج از سیاقِ بحثِ ویتگنشتاین در رساله: "خرافه باور به ارتباطِ علــّی است" (5.1361).

۱۳۸۹ اردیبهشت ۱۷, جمعه

در پیشنهاد دادن شتاب نکنید



مثلِ ابرها است. از دور (و از پایین) که نگاه‌شان می‌کنی عمیق و چگال و محکم‌اند. تویشان که می‌روی می‌بینی چه کم‌مایه و رقیق‌اند.

١۳٨۴.


۱۳۸۹ اردیبهشت ۱۵, چهارشنبه

[آگهی]



در جلسه‌ی بعدیِ درسِ مقدماتیِ فلسفه‌ی اخلاق (دوشنبه بیستمِ اردیبهشتِ هشتادونه) به فصلِ ششم که درباره‌ی ایده‌ی قراردادِ اجتماعی است نمی‌پردازیم. موضوعِ بحثْ فصل‌های هفتم و هشتم است: فایده‌گرایی. متنِ بسیار مهمی در این حیطه البته فایده‌گراییی میل است، که کوتاه و خوش‌خوان است.

۱۳۸۹ اردیبهشت ۱۲, یکشنبه

شبِ سوررئالیست: سردردِ معشوق



نورِ زیادِ اتاق اذیت‌ام می‌کرد. پرده را کنار زدم تا کمی تاریکی بیاید تو.