ناراحتکننده است وقتی کسی را میبینم که—با معیارهای من—گوشاش گویی کاملاً بر استدلال بسته است. (ناراحتکنندهتر این خواهد بود که احساس کنم بسته شده است: قبلاً میشنیده است و تحلیل میکرده است و استدلال میآورده و گاهی متقاعد میشده؛ حالا جورِ دیگری است و نفرت هم میتراود از نوشتهاش.) خطابه میخوانـَد، و مستقیم خطاب میکند به برادرِ من و میگوید خودِ تو—بله: با تو هستم—دستکم یک بار به خانمی متلک گفتهای. جوابِ مخاطبْ این است که اگرچه با کلیاتِ صحبت همدل است، و چه بسا خودش هم ناآگاهانه بخشی از جریانِ مردسالاری بوده باشد که زنان را اینهمه آزرده است و حقوقشان را نقض کرده، اما مایل است بگوید که ارتکابِ دستکم این یک کارِ زشت جزوِ رذایلاش نیست: "من تاحالا که سیوچندساله شدهام هرگز متلک نگفتهام."
"ببخشید: منظورم دقیقاً این نبود که خودِ شما هم متلک گفتهاید و آزادیِ کسی را محدود کردهاید. اغراقِ بلاغیام کمی شدید بود. میخواستم بگویم خیلی از زنان آزار دیدهاند در این جامعه. حرفِ شما را هم قبول دارم—و با درسِ آماری که در دبیرستان خواندهام هم میشود دید که درست میگویید—که کسرِ کوچکی از مردان اگر چنان باشند که به شما اتهام زدم که هستید، آن وقت بخشِ عظیمی از زنان دچار مشکلاتی میشوند که بخشیاش را گفتم. عصبانی بودم و تعمیمام نابجا بود. اما حالا بیایید در اصلِ مسأله بحث کنیم: نقضِ فراگیرِ حقوقِ زنان، در عرف و قانون..."
ذائقهی من میگوید که حیف است که بهجای جوابی از این دست، لحناش را خشنتر میکند و غلظتِ ادعایش را بیشتر میکند و خودِ اعتراض به این تعمیم را نشانهی صدقِ ادعا میانگارد و اصلاً یک دلیلِ وجودیِ حرفِ اولیهاش را آشکار کردنِ همین اعتراضها اعلام میکند. ناراحتکننده است که میبینم لحن و نحوهی استدلالِ کسی که مظلوم است و برای گرفتنِ حقی میجنگد مثلِ لحنِ خودِ آقای ظالمِ پوپولیست است—"حقوقِ بشر" و "زنان" را جایگزین کنید با "اسلام/انقلاب" و "مردم"، و نامِ نویسنده را حدس بزنید.
۱۳۸۹ اردیبهشت ۸, چهارشنبه
بعضی شباهتها با بعضی اشخاصِ واقعی عمدی است
استفادهی غیربهینه از امکانات
امروز عصر تیماش بازی میکند. پیشبینیِ نتیجه؟ "إن شاء الله به یاریِ خدا بچههای ما 1-2 بازی رو میبرند."
آقای سرمربی قبلاً به ما اطلاع داده است که روابطِ ویژهای با خدا دارد. اما نفهمیدم که اگر قرار است کمک بگیریم، چرا درخواست کنیم که گل بخوریم؟ چرا مثلاً نگوییم 0-1 یا 0-2؟
۱۳۸۹ اردیبهشت ۴, شنبه
درست میگوید، چون ما نمیتوانیم به زیباییِ او بنویسیم؟
بعد از اینکه تحریرِ آن-موقع-به-نظرم-نهاییِ مقالهام تمام شد دیدم که بسیار زیبا شده است. دوست ندارم زیباییی نوشتهام باشد که خواننده را به کیشام بگروانـَد. دوباره نوشتماش، این بار نازیبا—همان استدلالها، با مبالغی "میباشد" و "در رابطه با" و فعلِ مجهول، و از این قبیل. همچنان سخت بود تسلیمِ وسوسهی مغلقنویسی نشدن. یک وقتی هم باید تکلیفام را با کیتس معلوم کنم. آیا مینا گزارشاش صادقانه بوده؟
[از یادداشتهای شخصیِ فیلسوف که دوستاش، طبقِ وصیتِ فیلسوف، سوزاند و هرگز منتشر نکرد.]
۱۳۸۹ اردیبهشت ۲, پنجشنبه
فرصتطلبی و پیگیریِ خودنمای تا-حدی-اصولگرا
رادیو [...] به مناسبتی میخواست با من مصاحبه کند. خانمِ جذابی که قبلاً در ایران دیده بودم از طرفِ رادیو ئیمیلِ مؤدبانهی رسمیای فرستاد. توضیح دادم که در موردِ نحوهی تأمینِ بودجهی آن رادیو شبهاتی هست و لذا نمیتوانم در برنامههایش شرکت کنم. ادامه دادم که "البته گفتوگو با شخصِ شما—نه در مقامِ یکی از مسؤولانِ رادیو—برای من دلپذیر است. یکی از موضوعاتِ صحبت میتواند این باشد که سعی کنید بدبینیِ مرا در موردِ رسانهتان از بین ببرید." و شماره دادم.
طبیعتاً (؟) جوابی نیامد.
دو سال بعد به پیشنهادِ پرستو ئیمیلی فرستادم: "سلام. خواستم بگویم که شمارهام عوض شده." و شمارهی جدیدم را نوشتم.
۱۳۸۹ فروردین ۳۰, دوشنبه
روزگارِ خوشِ گذشته
زیاد این قالبِ "زمانِ شاه..." را مسخره میکنیم. اما ظاهراً—جای هملت سبز—واقعیت فراتر میرود از خیال-/طنزپردازیِ ما. امروز آقای رانندهی تاکسی پرسید که امروز آیا بیستونهم است یا سیام.
"سیام."
"آقا، چقدر زود میگذرد. بس که برای مردم گرفتاری درست کردهاند. باور کنید زمانِ شاه یک هفته قدرِ یک ماه طول میکشید."
۱۳۸۹ فروردین ۲۸, شنبه
انصافِ فرمالیستی
به نظرِ من هم حرفهای آقای اوباما متضمنِ تهدیدی هستهای علیهِ ایران است. تحریمها را هم احتمالاً بهزودی شدیدتر میکنند. در این اوضاع و احوال، لذت میبرم از اینکه جمهوریِ اسلامی کنفرانسی بر پا میکند با این شعارِ خوب: انرژیِ هستهای برای همه، سلاحِ هستهای برای هیچ کس.
دغدغههای ادعاییِ دنیای غرب را نمیتوانم جدی بگیرم: آیا جداً نگراناند که ایران به اسرائیل حمله کند؟ آیا جداً میترسند امریکا و اسرائیل نتوانند از اسرائیل دفاع کنند؟ آیا معتقدند که حکامِ ایران دیوانهاند؟ (دغدغههای حقوقِ بشریِ غرب را هم نمیتوانم جدی بگیرم. دور باد از من که بگویم وضعِ حقوقِ بشر در ایران خوب است؛ اما باور نمیکنم که موضوعِ حقوقِ بشر به خودیِ خود و مستقل از کارکردهای سیاسیاش برای امریکا مهم باشد: بشرهای ساکنِ مصر و عربستان وضعِ حقوقشان عالی است؟ قیاس کنید با دغدغههای ادعاییِ ایران در موردِ وضعِ مسلمانان: آیا اویغورهای چین و چچنیهای روسیه کمتر از اهالیِ سرزمینهای اشغالی مسلماناند؟)
آنطور که منِ آماتور میفهمم، ایران و امریکا میخواهند حیطهی قدرتشان را بزرگتر کنند، و دعوایشان شده. سالها است که دعوایشان شده. حالا که امریکا کنفرانسِ امنیتِ هستهای برگذار میکند و میگوید که سیاستاش چنین و چنان است، چرا ایران ضدحمله نزند و نگوید که اصلاً سلاحِ اتمی بهکلـّی بد است؟ ما به اندازهی امریکا شیک و قوی نیستیم و آقای احمدینژاد هم احتمالاً محبوبیتِ جهانیاش کمتر از آقای اوباما است؛ اما از دیدنِ این خوشام میآید که ما هم سعی میکنیم به قدرِ توانمان کاری کنیم.
میشود از کسی خوشمان نیاید یا گمان کنیم حق ندارد واردِ بازیِ خاصی شود یا مطمئن باشیم نهایتاً بازنده است، اما از یک حرکتاش لذت ببریم؛ نه؟
--
پینوشت (پایانِ فروردین). مقالهی ایندیپندنت در موردِ کنفرانسِ تهران را ببینید.
۱۳۸۹ فروردین ۲۶, پنجشنبه
مانعةالجمع
"پس اتفاقی نمیافتد مگر اینکه یکی از ما نظرش را عوض کند—یا من نخواهم که فقط من، یا تو بگویی که فقط تو."
"آره. و امیدوارم اینطور نشود که نظرِ هر دوی ما عوض شود!"
۱۳۸۹ فروردین ۲۵, چهارشنبه
معرفتشناسانه
یک دسته اسکناسِ پانصدتومانی. میگذاردش روی دستگاهِ شمارنده. دستگاه: 97. باری دیگر (با بیحوصلگی)؛ این بار: 98. بارِ سوم: 100. نوارِ کاغذیای دورِ دسته میبندد و رویاش مهر میزند و بسته را تحویلام میدهد. حالا نوبتِ دستهی بعدی است.
کارِ اصلیِ این دستگاه چیست؟ خیالِ کارمندِ مسؤولیتشناس را راحت کند (حالا راحت کرده است؟)، یا واقعاً تعدادِ اسکناسها را بگوید؟ و ضابطهمان برای اعتماد کردن چیست؟
۱٣۸١.
۱۳۸۹ فروردین ۲۳, دوشنبه
در بابِ گزینش: سهمِ من در بهتر کردنِ اوضاع
امروز در پژوهشکده فرمی به من دادند. فرم را یک مقامِ مهمِ اداریِ پژوهشگاه فرستاده است، و نوشته است که پر کردناش برای بالا رفتنِ مرتبهی محققان لازم است. در نامهی ضمیمهی فرم آمده است که "برای استخدام پیمانی اعضای هیات علمی می بایست صلاحیت عمومی ایشان تایید شده باشد". در فرم سؤال شده است در موردِ مذهبِ من، و در موردِ سوابقِ گزینشیام در آزمونهای تحصیلی و استخدامی. بعد هم خواستهاند که "گزارش مختصری از دوران زندگی خود با تکیه بر فعالیتهای فرهنگی، اجتماعی، عقیدتی و سیاسی" بنویسم.
گفتم—و گفتم که رسماً هم مینویسم اگر لازم باشد—که من چنین فرمی را پر نمیکنم. این به نظرِ من نمونهای از تفتیشِ عقاید است. آمادهام که دیگر اینجا کار نکنم، اگر که ادامهی کارم متوقف باشد بر تن دادن به این چیزها.
حالا غیر از اینکه زیباییشناسیام میگوید که عزتِ نفس مهمتر از شغل است (و خیلی از ما هم میتوانیم شغل ِ دیگری پیدا کنیم: تدریس خصوصی و ترجمه و غیرذلک، که البته درآمدشان به اندازهی استادی یا کار در تلویزیون نیست، ولی از گرسنگی هم نمیگذارد بمیریم)، تجربهی شخصیِ من میگوید که گاهی شرکت نکردن در فرآیندِ گزینش منجر به از دست دادنِ شغل نمیشود. حدودِ ده سال پیش در دبیرستانِ علامه حلی (سازمان ملی پرورشِ استعدادهای درخشان) فرمِ مشابهی به من دادند، و پر نکردم و گفتم که نمیآیم اگر نخواهندم. خواستند و دو سال ماندم، و کسی هم کاری با من نکرد. نمونهی دیگری هم از تابستانِ پارسال دارم که یادداشتی در موردش نوشتم، و اینجا عیناً نقل میکنم.
***
ظاهراً در هر جای جمهوری اسلامی ایران که کار کنیم هر از چندی فرمی به ما میدهند که پر کنیم، و گاهی شاید متوجه معنای جواب دادن به بعضی سؤالها نباشیم. دیروز (شنبه، پایانِ مردادِ هشتادوهشت) از حراستِ پژوهشگاه یک "فرم مشخصات عمومی اعضای هیات علمی و محققین" برای محققان و کارمندانِ پژوهشکدهی فلسفهی تحلیلی فرستادهاند. بقیهی پژوهشکدهها هم بینصیب نماندهاند. با سابقهای که از بیآزار بودنِ حراستِ پژوهشگاه در یک سالِ اخیر در ذهنام بود شروع کردم به خواندنِ فرم با این قصد که—با کمی غرولند—تسلیمِ نظامِ اداری بشوم، تا اینکه رسیدم به جایی که در موردِ سفرهای خارج از کشور میپرسد.
به حراستِ پژوهشگاه چه ربطی دارد که بیرون از پژوهشگاه من چه میکنم و به چه کشورهایی میروم؟ چرا باید به حراست توضیح دهم که با چه زبانهای خارجیای آشنایی دارم؟
به نظرم مهم نیست که اینجور سؤالها چقدر در این کشور سابقه دارد و حراستِ پژوهشگاهِ ما چقدر از بقیهی شعبههای این نهادِ محترم بهتر یا بدتر است؛ چیزی که مهم است (و شاید چیزهای شنیعی که در این هفتاد روز دیدهایم حساسیتمان را زیادتر کرده باشد) این است که جواب دادن به این سؤالها کمکی است به پلیسیتر کردنِ فضا، و کمک به نقضِ نظاممندِ حقوقِ مردم. اینکه در بالای فرم نوشتهاند که "اطلاعات این فرم بصورت محرمانه در حراست نگهداری میشود" اوضاع را بهتر نمیکند: غیر از بدیِ خودِ نگهداری شدنِ اطلاعات در حراست، صرفِ پرسیدنِ بعضی سؤالها نقضِ حریمِ خصوصیِ من است. اگر با این حرفِ من موافق نیستید به این فکر کنید که این سؤالها—گیریم با قیدِ نگهداریِ محرمانهی جوابهایشان در حراست—تا کجا میتواند ادامه پیدا کند: آیا به سایتهای فیلترشده (نظیرِ بیبیسی یا بعضی مداخلِ ویکیپدیا) نگاه میکنید؟ آیا در خانه آنتنِ ماهواره دارید؟ آیا روزه میگیرید؟ آیا با همسرتان دربارهی براندازیِ نرم صحبت کردهاید؟ به چه کسی رأی دادهاید؟ کجای این دنباله از پرسشها توقف میکنید و میگویید که دیگر بس است؟ کِی صرفِ جواب دادن به این سؤالها را ناقضِ احترام و شرافتتان میدانید؟
سادهاندیشی است که گمان کنیم حراست با نهادهای امنیتی-اطلاعاتیِ نظام بیارتباط است یا مثلاً نمیتواند در موردِ سوابقِ تحصیلیِ من و نوعِ قراردادم از بخشهای اداریِ پژوهشگاه استعلام کند. حراست اینها را از خودِ من میپرسد، و—مثلِ برگههای بازجویی—از من میخواهد که پایینِ ورقه را امضا کنم، تا به من بگوید: مبادا دست از پا خطا کنی؛ کسی دارد تو را نگاه میکند...
مستقل از هر پیامدی که پر نکردنِ فرم برای موقعیتِ من در پژوهشگاه داشته باشد، من این فرم را پر نمیکنم.
کاوه لاجوردی
محققِِ پسا دکتری، پژوهشکدهی فلسفهی تحلیلی.
۱۳۸۹ فروردین ۲۰, جمعه
هزلِ تبیینی
رانندهی ماشینی که بدونِ راهنما زدن پیچید جلوی ما دافی بود با کودکی در کنارش. گفتم "معلومه که اصولاً مواظب نیست؛ ببین: بچهدار هم شده".
۱۳۸۹ فروردین ۱۸, چهارشنبه
عاشقانه: پنجِ عصرِ صبحگاهی
بخشِ مهمیاش وقتی اتفاق افتاد که تلویزیونِ جمهوری اسلامی داشت نیمهی دومِ بازیِ رفتِ آرسنال و بارسلونا را نشان میداد. هنوز یک هفته نگذشته است، و انگار سالی است. یا انگار اصلاً قبل از زمان بوده است. شاید ذهنْ راحت و دقیق اِسنادِ زمان نمیکند به وقایعی که عمیقاً بر ذهن مؤثر بوده. نمیدانم. به هر حال، بخشِ دیگری—و نهکمتر مهم—این بود که فردا صبح از نزدیک نگاهام میکرد. بهنرمی گفت "دیشب ریش نداشتی؛ الآن تهریش داری...".
۱۳۸۹ فروردین ۱۷, سهشنبه
مباح، بلکه ممدوح
بحثِ جدیِ این دو جوانِ پرهوشِ بسیارخوان را گوش میکردم. س اشکال میکرد و م جواب میداد. س یک جا گفت "نه دیگه: شما دارید فرار میکنید".
گفتم "فرار کردن که بد نیست؛ جـِر زدن است که بد است".
۱۳۸۹ فروردین ۱۶, دوشنبه
[آگهی]
جلسهی بعدیِ درسِ مقدماتیِ فلسفهی اخلاق دوشنبه بیستوسومِ فروردین خواهد بود—موضوع: رابطهی اخلاق و دین. خوب (اما نه لازم) است شرکتکنندگان رسالهی اوتیفرون-ِ افلاطون را خوانده باشند. ترجمههای متعدد از این رساله به انگلیسی هست؛ از جمله ترجمهی وودز و پک، و ترجمهی کلاسیکِ جوئت. دستکم یک ترجمهی فارسی هم هست: کارِ محمدحسنِ لطفی، در مجموعهی آثارِ افلاطون، انتشاراتِ خوارزمی.
۱۳۸۹ فروردین ۱۵, یکشنبه
شاید تناقضِ محقــَق
در بهمنِ ۱٣٣۰ گروهِ فدائیانِ اسلام سیدحسین فاطمی وزیرِ امورِ خارجهی دولتِ مصدق را ترور کرد. (محمد عبدخدایی به فاطمی شلیک کرد. فاطمی زنده ماند و کارش را ادامه داد. پیش از اعداماش در مهرِ ۱۳۳۳، فاطمی باز هم ترور شد: این بار به دستِ شعبان جعفری.) لابد فدائیانِ اسلام فاطمی را شایستهی کشتن میدانستند.
در تهران خیابانِ بزرگی به نامِ فدائیان اسلام هست و خیابانِ بزرگی به نامِ دکتر حسین فاطمی.