۱۳۸۹ فروردین ۱, یکشنبه

دامنه‌ی عاشقانگی



سه سال گذشته است، کما بیش، از آن چند ساعت: از سه‌ی صبحِ یک روزِ دهه‌ی سومِ آذر تا دو-سه ساعت بعد از ظهرِ فردایش. و من یک سال است که هر روز ساعتی، یا نیم‌ساعتی، درباره‌ی آن دوشنبه-سه‌شنبه می‌نویسم. بیگانه‌ی داستانِ کامو احتمالاً درست می‌گوید که کسی که یک روز زیسته باشد می‌تواند در زندان بمانـَد و خاطره کم نیاورَد.

١۳٨۶.
--
حرفِ کامو، و عاشقانگیِ این نوشته، برای نویسنده‌اش کاملاً جدی است؛ با این حال بخشی از ایده‌ برآمده از ابهامی در دامنه‌ی سور است که در نوشته‌ی وبلاگ‌ آق بهمن در هجدهمِ تیرِ هشتادوشش دیدم. به نقل از سیاستمدارِ مشهوری نوشته بود "من ۶۷ سال است که هر شب یک ساعت خاطرات آن روز را می‌نویسم. [...] هیچ کس باور نمی‌کند، اما حتی یک شب هم نشده که این کار را نکنم." من در خوانشِ اولْ جای سورها را اشتباه فهمیده بودم: ایشان ۶۷ سال است که در پایانِ هر روزِ d خاطراتِ روزِ d را می‌نویسد؛ و من این‌طور فهمیده بودم که روزِ Dای بوده که ایشان ۶۷ سال است در پایانِ هر روزِ d خاطراتِ D را می‌نویسد.


۳ نظر:

  1. لینک مطلبی که از آق بهمن نقل کرده‌اید:
    http://bahmanagha.blogspot.com/2007/07/blog-post_10.html

    پاسخحذف
  2. چه قدر عجيب! مثل تصور كردن فضاي بي‌نهايت.
    يك سال هر روز خاطره ي روز D رو نوشتن! فك كن!
    يه چيزي تو مايه‌هاي "مهم‌ترين آدم زندگي من"!

    پاسخحذف
  3. I like your interpretation better

    پاسخحذف