۱۳۹۴ خرداد ۴, دوشنبه

پایانِ ذهنی زیبا


تا اینجا را در فیلم دیده بودیم که زورِ سکیزوفرنی را می‌گیرد و (کمابیش) به زندگیِ معمولِ ما بشرهای معمولی برمی‌گردد و در ۱۹۹۴ برای کارهای دورانِ جوانی‌اش نوبلِ اقتصاد می‌گیرد. 

پایان را یکی-دو ساعت پیش اعلام کردند: جان نَش و همسرش در تصادفی در نیوجرزیِ امریکا کشته شدند. هنوز یک هفته نگذشته بود که جایزه‌ی آبل را گرفته بود.

نمی‌دانم چه کسی گفته است که گاهی واقعیت از هر درامی فراتر می‌رود. از طرفِ دیگر، شاعرِ مشهوری در قرنِ چهارم گفته است: فَطَعمُ الموتِ في أمرٍ حقیرٍ / کَطعمِ الموتِ في امرٍ عظیم.

۱۳۹۴ خرداد ۲, شنبه

آن که آن روز متولد شده امروز هجده‌ساله است



لابد خاطرات‌ام از دورانِ وزارت‌اش در فرهنگ و ارشادِ اسلامی در احساس‌ام مؤثر بود؛ به هر حال، حتی پیش از شروعِ تبلیغاتِ انتخابات هم دوست‌اش داشتمحتی پیش از مشاهده‌ی حرف‌زدن‌اش و دیدنِ اینکه معقول و محترم و مؤدب و فرهیخته و غیرکلیشه‌ای است و با بقیه فرق دارد. اما اینکه دوست‌اش بدارم و بسیار محترم‌اش بدارم نقشِ خیلی مهمی در رأی‌دادن‌ام نداشت: هدفِ من این بود که کسی که، به‌حق یا به‌ناحق، به "کاندیدای نظام" معروف بود برنده نشود. یا بهتر بگویم: هدف‌ام این بود که سعی کنم که آن که به آن لقب مشهور بود برنده نشود. هیچ امیدی نداشتم که نشود. از روی بغض، رفتم و در مسجدِ سازمان صدا و سیما رأی دادم.

شیرینیِ شعفِ دیدنِ نتیجه‌ی مطلوب را یادم هست. و یادم هست که در مراسمِ تنفیذِ حکم‌اش صحبت‌اش را با بخشی از آیه‌ای شروع کرد که مدتی بود داستانِ اطراف‌اش را بسیار دوست می‌داشتم. خواند: ربِّ إني لما أنزْلتَ إلَيَّ من خیرٍ فقیرٌ.