۱۳۸۹ مرداد ۲, شنبه

سلیقه‌مندی



آقای بی‌خانمان مثل همه‌ی روزهای دیگری که این موقع برمی‌گشتم خانه ایستاده بود دمِ درِ ساختمان. قدِ بلند، قامتِ راست، خاموشیِ مطلق. در افواه بود که مدتی در دانشگاه درس می‌داده، تا اینکه روان‌اش پریشان شده... یادم نیست چه شد که از بقالیِ طبقه‌ی هم‌کف که خرید کردم دل‌‌ام خواست برایش شکلاتی بگیرم. صدقه نبود؛ می‌خواستم هدیه‌ای باشد برای این کسی که بخشی از محله بود. نمی‌دانم چرا. برایش سنیکرز گرفتم، به یک دلار. بی حرف، و با سعی در آشکار کردنِ احترام‌، از ساختمان رفتم بیرون و دادم‌اش، کیسه‌ی بقیه‌ی خریده‌هایم در دستِ دیگر. گرفت. با اشاره خواست که بمانم و صبر کنم. با شکلات رفت توی بقالی، من به دنبال‌اش تا نیمه‌ی راه. بدونِ حرف توجهِ آقای فروشنده را جلب کرد. سنیکرز در دستِ راست‌اش، که بالا برد. "به‌من‌نگاه‌کنید"-خواهان رفت تا قسمتِ شکلات‌های یک‌دلاری. برگشت و فروشنده را نگاه کرد. سنیکرز را گذاشت و مارس برداشت. "قبول؟"-پرسان به فروشنده نگاه کرد و آمد بیرون و به من نگاهی کرد و، با سرعتی کمی بیشتر از سرعتِ مسیرِ رفت، رفت بیرون از ساختمان و دست‌هایش را، یکی‌اش شکلات‌درمشت‌گرفته، در جیب‌های پالتو کرد و ایستاد، با آن قامتِ خدنگ و ریشِ انبوهِ خاکستری.

. با تأخیری چندماهه، برای خانمِ پرستو دوکوهکی.

۴ نظر:

  1. Lovely - this kind of humanity (in the sense of "the quality or condition of being human") is often willingly and systematically ignored

    پاسخحذف
  2. آمار شكلاتهاي يك دلاري داشته?اگه سراغ گرونترش ميرفت چي?

    پاسخحذف
  3. He's had a fiddler on the roof quality in my life

    پاسخحذف
  4. چه دوست داشتنی! :)
    ولی من سنیکرز را از مارس دوست تر دارم! :پی

    پاسخحذف