۱۳۹۳ خرداد ۱۹, دوشنبه

"در بندِ آن مباش که مضمون نمانده است"


نمی‌دانم که آیا جنسِ پوست است، نوعِ گذاشتنِ دست‌اش بر دست یا بر پیشانی یا بر صورت‌ام است (مثلاً چیزی در موردِ توزیعِ نقاطِ تماس)، یا شاید حرارتی است که همیشه در دستان‌اش هست—هر چه هست، کیفیتِ غریبی است. این غیر از زیبایی‌ای است که همه‌ می‌توانند ببینند.

و گاهی فکر می‌کنم که اگر اهلِ استدلال به شیوه‌ی ابن‌عربی بودم می‌توانستم با ملاحظات‌ام در موردِ دستان‌اش سعی کنم این را هم توضیح بدهم که چرا دست‌پخت‌اش این‌قدر به طرزِ ویژه‌ای لذیذ است.

۴ نظر:

  1. همان "کیفیت غریب" از همه گویاتر است. استدلال در مورد "طرزویژه" ( حتیّ نام دادن به آن) نازل و خوارش می کند. یادمان نرود که "لطیفه‌ای است نهانی"

    پاسخحذف
  2. نمي دانم شايد فقط من اين احساس را دارم كه نوشته هاي عاشقانه نفخه اي از سوگ دارند...آينده اي كه عادات مدفن اين همه طراوتهاست...

    پاسخحذف
  3. همه ی مضمون همین بود. دیگر مضمونی نیست و این خوب است.

    پاسخحذف