سرخوردگی
فیلمِ سکورسِیزی را داده بودم که ببیند. البته که برایم پذیرفتنی (گرچه شاید پذیرفتنی و ناخوشایند) میبود که بگوید احساسی به فیلم نداشته یا بدش آمده یا حتی حوصله نکرده تا ته ببیند. گفت که خیلی زیاد خوشاش آمده. منتظر بودم از مفهومِ تنهایی بگوید، یا بحثی کنیم در بارهی اینکه چیزی که اواخرِ فیلم میبینیم آیا قرار است واقعیت باشد یا توهّمِ ترَویس، یا ابرازِ بهتزدگی کنیم در موردِ تدوینِ شگفتانگیزِ فیلم. چیزی که گفت این بود که خیلی لذت برده است از دیدنِ جوانیِ دنیرو و نوجوانیِ فاستر. "خیلی خوبه دیدنِ قدیمای اینا."
من هم رابرت دنیرو تاکسی درایور راخیلی دوست دارم.
پاسخحذفبه خدا روانی این پستت شدم. درد همیشگی دل منو گفتی
پاسخحذفو اینجا می شه که، آرزو می کنیم کاش همان که فک می کردیم بدتره رخ می داد !
پاسخحذف