از ما دو نفر، نه آنی که طرفدارِ انحصار بود سلیقهاش را پنهان میکرد و شرمندهی ذائقهاش بود، نه آنی که تکثرگرا بود خودش را به چرکِ دروغ آلوده بود تا چیزی به چنگ آورَد. گفتیم و شنیدیم و به توافق نرسیدیم، با اینکه سخت مایل بودیم.
"پس اتفاقی نمیافتد مگر اینکه یکی از ما نظرش را عوض کند—یا من نخواهم که فقط من، یا تو بگویی که فقط تو."
"آره. و امیدوارم اینطور نشود که نظرِ هر دوی ما عوض شود!"
"پس اتفاقی نمیافتد مگر اینکه یکی از ما نظرش را عوض کند—یا من نخواهم که فقط من، یا تو بگویی که فقط تو."
"آره. و امیدوارم اینطور نشود که نظرِ هر دوی ما عوض شود!"
تو این نوشته می دونید چی برای من جالبه. اون جمله ی شرمنده ی ذائقه اش نبود ... چرا؟ چون اینطور به نظر میرسه که شما بین جمعی زندگی می کنید که انحصار گرایی حتی می تونه باعث شرمندگی کسی باشه. و این درحالی ه که تو این کشور هنوز در فرهنگ غالب این تکثرگراییه که می تونه باعث شرمندگی باشه و حتی در جمع های مدرن هم تا همین چند سال پیش کم و بیش همین بوده. این رو اضافه می کنم که به نظر من هم (احتمالا مثل شما) تکثرگرایی و انحصار گرایی هیچکدوم مایه شرمندگی نیستند و صرفا یه انتخابند. فقط توجهم یهو به فاصله ای که داره می افته تو جامعه ای که زندگی می کنیم، انقدر زیاد که انگار داره به کلی دو پاره میشه، جلب شد.
پاسخحذفنکته سنجی و ریز بینی ِ جاری در این نوشته ها دلچسب است. مثل ِ کمپوت ِ خنک ِ آلوئورا در یک روز ِ گرم ِ تابستان!
پاسخحذف