۱۳۹۹ خرداد ۲۴, شنبه

موعظه: ادبِ تعجب را آشکار نکردن



"به داروی خاصی حساسیت دارید؟"

می‌گوید که ندارد.

"سابقه‌ی بیماریِ قـلبی یا قـند؟"

جواب‌اش را می‌‌نویسد.

"سن؟"

"دویست‌وهفده."

"ببخشید... متوجه نشدم..."

"دویست‌وهفده سال‌ام است: متولدِ هزار و هفتصد و هشتاد و هفت‌ام."

یادداشت می‌کند، و سؤال‌های بعدی را می‌پرسد.
۱۳۸۳.
--

به نظرِ من از نشانه‌های متمدن بودن این است که از رده‌ای از چیزها اظهارِ تعجب نکنیم—مشخصاً منظورم ویژگی‌های ظاهریِ مردمانی است که از نزدیک نمی‌شناسیم. و به نظرم از نشانه‌های مهذب بودن این است که اصلاً حتی متعجب نشویم.

گویا هوراس گفته است (و اصلِ حرف‌اش را ندیده‌ام) که اینکه ازهیچ چیزی شگفت‌زده نشویم تقریباً تنها راهِ رسیدن به سعادت است.

۱۳۹۸ آذر ۷, پنجشنبه

بود آیا که درِ میکده‌ها بگشایند؟

۱۳۹۸ فروردین ۲۰, سه‌شنبه

۱۳۹۶ فروردین ۱۹, شنبه

نسخه‌ی قابلِ انتشار [آگهی]


نوشته‌های وبلاگیِ بعدیِ این وبلاگ‌نویس را می‌شود در نشانیِ جدید دید. در آنجا هم آنچه منتشر خواهد شد صرفاً چیزهایی خواهد بود که وبلاگ‌نویس مطمئن باشد انتشارشان ناقضِ قوانینِ جمهوری اسلامی ایران نیست.


۱۳۹۶ فروردین ۱۱, جمعه

عطف و فصل


خبرگزاریِ محترمِ مهر درباره‌ی یک سخنرانیِ اخیرِ آقای محسن رضایی نوشته‌ است (با حفظِ رسم‌الخط و غیره):

دبیر مجمع تشخیص مصلحت نظام گفت: فردی به خوزستان، مشهد شهدای ایران آمده است و یک حرف‌ هایی زده که امیدوارم هرچه زودتر حرف‌ هایش را تکذیب و اصلاح کند.

برای این وبلاگ‌نویس جای سؤال است که چگونه می‌شود کسی از کسِ دیگری بخواهد که حرف‌هایش (در یک سخنرانیِ خاص) را تکذیب و اصلاح کند. تصور می‌کنم که اگر تکذیب کند قاعدتاً دیگر لازم نیست اصلاح کند، و اگر اصلاح کرده باشد قاعدتاً دیگر تکذیب لزومی ندارد. 

۱۳۹۶ فروردین ۵, شنبه

مفهومِ برادری در أحسن‌القصص


در سوره‌ی یوسف نحوه‌ی کاربردِ واژه‌ ’ أخ ‘–که در فارسی نوعاً آن را به برادر بر‌می‌گردانند–جالبِ توجه است. در اینجا به کاربردِ واژه در مواضعِ دیگرِ کتاب‌–مثلاً جایی که در آیه‌ی ۵۰ از سوره‌ی هود صحبت از این است که به سوی قومِ عاد برادرشان  هود را فرستادیم، یا در سوره‌ی الحجرات در آیه‌ی ۱۰ که صحبت از این است که مؤمنان با هم برادرند–نمی‌پردازم؛ محلِ توجه‌‌ام برادری در مقامِ نسبتی خونی است، آنچنان که مثلاً موسی صحبت می‌کند از برادرم هارون، در سوره‌ی القصَص، آیه‌ی۳۴.

آن‌طور که راویِ داستان این واژه‌ را به‌کار می‌برَد، آن پسرانِ یعقوب که یوسف را از پدر دور کردند برادرانِ یوسف بودند: در آیه‌ی ۷ می‌خوانیم که در ’یوسف و إخوتهِ‘ عبرت‌ها هست. یعنی ظاهراً آن‌طور که ’ أخ ‘ در این شکلِ صرفیِ خاص‌اش در این آیه به‌کار رفته، اینکه دو فردِ مذکر پدرِ واحدی داشته باشند کفایت می‌کند برای اینکه أخِ یکدیگر باشند. اما برادران در خلوتِ خودشان، وقتی که حسادت‌شان بروز پیدا کرده است، صحبت می‌کنند از ’یوسف و أخوهُ‘: یوسف و برادرش (و می‌دانیم که، مطابقِ داستان‌های مشهوری که در تفاسیر هم مکرراً نقل می‌شوند، فقط این پسرِ خاص–بنیامین–با یوسف از یک مادر بوده‌اند)؛ یعنی، در زبانِ پسرانِ دیگرِ یعقوب، مصداقِ ’أخ‘ چیزی است خاص‌تر از آنچه از زبانِ راویِ سوره می‌شنویم.

وقتی در آیه‌ی ۵۸ پسرانِ دیگرِ یعقوب دوباره واردِ داستان می‌شوند، راوی می‌گوید ’جَاءَ إِخوةُ‘ – در اینجا باز، در زبانِ راوی، هر یک از پسرانِ خطاکارِ یعقوب در حکمِ أخِ یوسف هستند؛ اما وقتی در آیه‌ی ۷۷ پسران مواجه شده‌اند با شواهدی دالّ بر اینکه بنیامین دزدی کرده است، و آشکارا می‌خواهند که در نظرِ عزیز فاصله بگیرند از بنیامین، می‌گویند که عجیب نیست که او دزدی کرده چرا که یک برادرش (’أخٌ له‘) نیز قبلاً دزدی کرده بوده است. جالبِ توجه است که همین پسران که در خلوتِ خودشان و نیز در وضعیتِ سختِ اتهامِ دزدیِ جامِ شاه واژه‌ی ’أخ‘ را به این مفهومِ تنگ‌تر به‌کار می‌برند، وقتی از پدر درخواست دارند که این بار بنیامین را هم با خودشان به مصر ببرند (آیه‌ی ۶۳) صحبت می‌کنند از ’أخانا‘: در مقامِ سعی برای گرفتنِ اجازه‌ی پدر، بنیامین را برادرِ خودشان می‌خوانند.

یعقوب–که آشکارا یوسف و بنیامین را از سایرِ پسران‌اش دوست‌تر دارد–بعد از اینکه از بنیامین دور می‌شود به پسران می‌گوید که بروند به جست‌وجوی یوسف و برادرش: نه برادران‌تان و نه یوسف و برادرتان: ’یوسف و أخیه‘ (آیه‌ی ۸۷؛ نیز بنگرید به آیه‌ی ۶۴). 

اما در زبانِ یوسفِ صدّیق،  همه‌ی پسرانِ یعقوب با هم برادر هستند: هم به بنیامین می‌گوید من برادرِ تو هستم (’أنا أَخوك‘، آیه‌ی ۶۹)، و هم در اواخرِ داستانْ بزرگوارانه صحبت می‌کند از اینکه شیطان بینِ او و برادران‌اش اختلاف افکنده بوده است (’نزغَ الشيطان بينِي و بيْن إِخوتِي، آیه‌ی‘ ۱۰۰).

به نظرِ این خواننده، از وجوهِ مهمِ داستان‌پردازی در سوره‌ی دوازدهم این‌گونه ظرافت‌های زبانیِ گزارش است.

۱۳۹۵ اسفند ۲۱, شنبه

"ویراستاری"، و ویرایشِ متونِ اخیراًتولید‌شده‌ی خودمان


احساسِ خوبی ندارم وقتی کسی می‌گوید که دارد کتابی را ویراستاری می‌کند. احساسِ ناخوب‌ام مربوط می‌شود به این واژه‌ی "ویراستاری": آیا آن شخص مثلاً این را هم می‌گوید که دارد کتابی را مترجمی می‌کند؟ یا مقاله‌ای را مؤلفی می‌کند؟

اما چرا احساسِ بدی ندارم اگر بشنوم که مثلاً لینکلِیتِر مشغولِ کارگردانیی فیلمی است؟ این تفاوتِ احساس‌ها قاعدتاً باید توضیحِ دستوری یا زبانشناختی‌ای داشته باشد. شاید یک تبیین‌اش این باشد که در موردِ صفتِ فاعلیِ "ویراستار" (برساخته از مصدرِ تازه‌ساخته‌ی "ویراستن")، اسم‌مصدرِ "ویرایش" را هم داریم، اما در موردِ "کارگردان" چنین چیزی—متمایز از خودِ واژه‌ی "کارگردانی"— نداریم.  

حدسِ بی‌پشتوانه‌ و احتمالاً کم‌سوادانه‌ی من این است که کسی که صحبت می‌کند از "ویراستاری" اصولاً آشناییِ جدی‌ای با مفهومِ ویرایش ندارد، یا دست‌کم ابتدائاً با مفهومِ ویراستار آشنا شده است نه با مفهومِ ویرایش. 

و اگر صحبت از "ویراستاری"کردنْ عمدتاً‌ به لحاظِ لفظی است که ناخوشایند است (یا دست‌کم برای من این‌طور است)، چیزِ دیگری هست که به‌نظرم مفهوماً اشتباه است و شنیدن‌اش گاهی لبخندی هم به همراه می‌آورَد: اینکه کسی صحبت از این کند که متنی را که مثلاً یک ماه پیش ترجمه کرده است حالا باید بنشیند و ویرایش کند. به‌نظرم چنین کسی می‌خواهد بگوید که باید ترجمه‌اش را با اصل مقابله کند، یا در نثرِ فارسی‌اش بازنگری کند، یا سعی کند سهوالقلم‌ها را بیابد و اصلاح کند، یا کلّاً متن را یک بارِ دیگر بخوانَد، یا متن را تنقیح کند، و از این قبیل. آن‌طور که من مفهومِ ویرایش را می‌فهمم، کسی نمی‌تواند نوشته‌ی خودش را—دست‌کم تا وقتی هنوز زیاد از آن فاصله نگرفته و نمی‌تواند چونان خواننده بخواندَش—ویرایش کند. 

شاید هنوز دیر نشده باشد؟

۱۳۹۵ اسفند ۱۹, پنجشنبه

شطرنج در رستوران، نهمِ مارس [ویرایش‌نشده]


ایالاتِ متحده، دهه‌ی ۱۹۵۰. مبارزه‌ی مدنی برای به‌رسمیت‌شناساندنِ عرفی و قانونیِ حقوقِ سیاهان. این وضعیت‌ها را در نظر بگیریم: (الف) اینکه فردی سیاه‌پوست آشکارا و عزت‌مندانه (و نه "یواشکی") در جایی از اتوبوس بنشیند که، عرفاً و/یا قانوناً، نشستن در آنجا برای سیاه‌پوستان ممنوع است؛ (ب) اینکه سفیدپوستی که در چنان جایی نشسته است بلند شود و به طرزِ توجه‌جلب‌کننده‌ای جایش را به سیاه‌پوستی بدهد که، فارغ از رنگ پوست،عرفاً جا را به چنان شخصی می‌دهند (مثلاً‌ چون عصا دارد یا نوزادی در آغوش دارد)؛ (پ) اینکه رستورانی که هیچ محدودیتِ عرفی یا قانونی‌ای برای پذیرفتنِ سیاه‌پوستان ندارد، در روزی خاص (مثلاً روزی که برای مبارزاتِ مدنیِ سیاه‌پوستان روزِ مهمی است) به سیاه‌پوستان تخفیف بدهد. نظرمان در موردِ این وضعیت‌ها چیست؟ نظرِ من این است:

کارِ شخصِ موضوعِ (الف) شجاعانه و مفید برای مبارزه است؛ (ب) کارِ فردِ آزادمنشی است که به هدفِ من کمک می‌کند. و (پ)؟ به نظرِ من توهین‌آمیز است. اگر سیاه‌پوست بودم مطلقاً از این تخفیف استفاده نمی‌کردم، و در هر صورت سعی می‌کردم به صاحبِ رستوران توضیح بدهم که کارش به شکلِ بدی شبیه است به صدقه‌دادن. 

کارهایی هست که به نظرِ من فمینیست‌ها نباید بکنند (کسی از من نظر خواسته بود؟). دوباره قیاس با وضعِ ظلم به سیاه‌پوستان: فرض کنیم صحبت از این است که هوشِ سیاه‌پوستان کمتر از سفیدپوستان است. فرض کنیم مرورِ تاریخچه‌ی چندده‌ساله‌ی یک بازیِ فکری نشان می‌دهد که درصدِ بسیار بزرگی از صاحبانِ عنوان در این بازی سفیدپوست بوده‌اند. حالا، در آن بازیِ فکریِ خاص، مسابقاتِ جدیدی طراحی می‌شود برای سیاه‌پوستان. نظرمان چیست؟ صِرفِ وجودِ این مسابقات آیا توهین‌آمیز نخواهد بود‌؟ اما آیا این کمابیش همان چیزی نیست که در موردِ شطرنجِ بانوان رخ داده است؟ (جایزه‌ی نوبلِ فیزیک یا نشانِ فیلدز در ریاضیات را اگر در دو قسمتِ زنان و مردان اهدا کنند احساس نمی‌کنیم توهین‌آمیز است؟)

ویکی‌پدیا: قهرمانیِ جهان در شطرنجِ زنان؛ شکل‌گیریِ این مسابقات
مقاله‌ای آکادمیک درباره‌ی شطرنجِ زنان

۱۳۹۵ اسفند ۹, دوشنبه

دانشگاه تهران، و جشنواره‌ی هنرهای تجسمی


نهمین جشنواره‌ی بین‌المللیِ هنرهای تجسمیِ فجر روزِ اولِ اسفندِ امسال تمام شد. چند روز بعد ادعا شد که اثرِ یکی از برگزیدگانِ این جشنواره شباهت‌های زیادی با اثری دارد که هنرمندی ترکیه‌ای در سالِ ۲۰۱۵ در جای دیگری عرضه کرده بوده است. روزِ هفتمِ اسفند خبرگزاریِ تسنیم متنِ گفت‌وگویی با برنده‌ی ایرانی را منتشر کرد که ایشان در آن درباره‌ی موضوع توضیحاتی داده‌ است. نمی‌دانم این توضیحات چقدر دقیق است (من در این موضوعات سوادِ کافی ندارم) و نمی‌دانم قضاوتِ اهلِ فن چه خواهد بود؛ اما باعثِ خوشحالی است که متهم به این سرعت—کمتر از یک هفته بعد از پایانِ جشنواره—با رسانه‌ای صحبت کرده‌ است.

امروز (نهمِ اسفند) خبرگزاریِ ایلنا گزارش کرده است که رئیسِ شورای سیاستگذاریِ جشنواره در جمعِ خبرنگاران توضیحاتی داده‌ است (از جمله اینکه اثرِ هنرمندِ ترکیه‌ای چندان معروف نبوده است و عذرِ داوران در نشناختن‌اش پذیرفتنی است)، و گفته‌ است که شخصاً به دبیرخانه و شورای داوری پیشنهاد کرده‌ جلسه‌ای با حضورِ برنده‌ی جایزه‌ی فجر تشکیل دهند و "اگر کار فاقد صلاحیت باشد به طور قطع جایزه را پس خواهیم گرفت". با صراحت و بدونِ تهدیدِ کسی، از برنده اسم برده‌‌اند و در موردِ ماجرا توضیح داده‌اند. منتظر می‌مانیم و می‌بینیم که آیا آن جلسه تشکیل خواهد شد و غیره؛ به هر حال، تا همین جا هم نشانه‌های روشنی از مسؤولیت‌پذیری را می‌بینیم.

لازم است آیا که اتهاماتِ انتحالِ آقای دکتر محمود خاتمی را یادآوری کنم؟ یکی از این اتهام‌ها این بود که آقای دکتر محمود خاتمی مقاله‌ی منتشرشده‌ی شخصِ دیگری را به نامِ خود در جای دیگری منتشر کرده‌اند. و اگر مقایسه‌ی دو اثرِ هنریِ تجسمی شاید معیارِ کمّیِ دقیقی نداشته باشد، می‌شود دید که متنِ دو مقاله کلمه‌به‌کلمه یکی است. در حالی که مجله‌ای که مقاله‌ای را به نامِ آقای دکتر محمود خاتمی منتشر کرده بود یک‌ هفته بعد از مطرح‌شدنِ اتهامْ نتیجه‌ی بررسی‌اش را اعلام کرد و مقاله‌ی آقای دکتر محمودِ خاتمی را از وبگاهِ رسمیِ مجله برداشت و عذرخواهی هم کرد، سه هفته طول کشید تا دانشگاه تهران بیانیه‌ای صادر کند و، بدونِ ذکرِ نام، وعده دهد که موضوع را با "سرعت، دقت و جدیت تمام" به‌طورِ تخصصی بررسی کند.

تاریخِ انتشارِ آن بیانیه دهمِ آذرِ ۱۳۹۳ است. بیش از هشتصد روز گذشته است و نتیجه‌ای اعلام نشده است (یا من خبر ندارم)، و در وبگاهِ رسمیِ گروهِ فلسفه‌ی دانشگاه تهران آقای دکتر محمود خاتمی هم‌چنان تنها کسی است که رتبه‌ی علمی‌اش"استاد" است. مشخصاتِ مقاله‌ای که گفتم هم هنوز در سیاهه‌ی آثارِ ایشان در وبگاهِ رسمیِ دانشگاه تهران هست.

پی‌نوشت. گزارشی از یک جلسه‌ی بررسیِ موضوعِ جشنواره.

۱۳۹۵ اسفند ۷, شنبه

عدمِ جوازِ بهتان


شفقنا پاسخ‌های پنج مرجعِ تقلید به پرسش‌هایی در موردِ دروغ و بهتان را منتشر کرده است. از بینِ پاسخ‌ها، پاسخ‌های دو نفر از مراجعِ زنده به یک سؤالِ خاص برای من به طرزِ مطلوبی جالبِ توجه است. سؤال این بوده است که آیا به کسی که او را بدعت‌گذار می‌دانیم‌‌ می‌شود نسبتِ خلاف داد (قاعدتاً برای تخریبِ شخصیتِ او و به قصدِ کم‌کردنِ نفوذِ او) یا نه.

قبل از نقلِ آن دو جواب مایل‌ام جوابِ آیت‌الله موسوی‌اردبیلی را نقل کنم، از این جهت که زمینه را کمی بیشتر توضیح داده‌اند. (تصادفاً به یادِ این هم افتادم که چند سال پیش روزنامه‌ی کیهان مطلبی درباره‌ی ایشان منتشر کرده بود و این وبلاگ‌نویس چیزی در موردش نوشته بود.)

نقل، با حفظِ رسم‌الخط و نقطه‌گذاری:

[آیت‌الله عبدالکریم موسوی‌اردبیلی]
روایتی در این رابطه وارد شده که در آن تعبیری به این مضمون دارد: «وباهتوأ اهل البدع» که برخی به معنای بهتان زدن گرفته‌اند، ولی به نظر برخی دیگر از جمله اینجانب مقصود این است که «با اهل بدع به طوری با استدلال و برهان صحبت کنید که در برابر برهان محکم و قوی شما، دچار بهت و تعجب و حیرت شوند»

[آیت‌الله ناصر مکارم‌شیرازی]
اصولاً تهمت زدن به دیگران کار صحیحی نیست و روایت مذکور که تعبیر باهتوهم در آن آمده است، به معنای متوحش ساختن است، نه تهمت زدن.

[آیت‌الله جعفر سبحانی]
بهتان زدن مطلقا حرام است حتی بر بدعت گزار و معنی (باهتوا) این نیست که بهتان بزنید بلکه به این معنی است که آنها را از طریق مناظره مبهوت و مجاب سازید.

این پرهیزِ اصولمندانه از بهتان برای من بسیار تحسین‌برانگیز است.

۱۳۹۵ اسفند ۶, جمعه

سیرِ صعودی


در توئیتر نوشته‌اند (و با حفظِ رسم‌الخط نقل می‌کنم):

۶ماه پیش احتمال حمله ای ایذایی و تحریک آمیز علیه ایران ۲۳ درصد بود، با انتخاب ترامپ ۵۴ درصد ناگهان، اینک در محاسبات داخلی به ۸۰ درصد رسیده

یک زمانی بود که مدرک می‌خواستیم؛ حالا می‌شود اصلاً معنای حرف را پرسید. 

۱۳۹۵ بهمن ۲۸, پنجشنبه

خطایی مشهور در استدلال‌های احتمالاتی [پی‌نوشت دارد]


کتابِ ریاضیاتِ سالِ دهم (دبیرستان) بحثِ کوتاهی در احتمال دارد. اینکه دانش‌آموزانِ من همگی باهوش و خوب‌اند به من امکانِ این تجمل را داده است که، قبل از ورود به محتوای رسمیِ آموزش‌وپرورش، دو جلسه‌ی کامل را به مسائلِ مشهوری در احتمال بپردازم:‌ یکی برای نشان‌دادنِ اینکه تعریفِ احتمال در فضاهای نامتناهی اصلاً بدیهی نیست، دومی برای نشان‌دادنِ اینکه شهودهای اولیه‌ی ما گاهی به‌شدت بر خطا است. (این دومی را بعد از معرفیِ احتمالِ شرطی به شکلِ قاطعانه‌ای حل‌وفصل کردیم، و به نظرم دیدنِ اینکه قضیه‌ای ریاضی می‌تواند مناقشه‌ای را برطرف کند تجربه‌ی مطبوعی بوده باشد.)

اما مسأله‌ی سومی هم مطرح کردیم که، با اینکه از جنسِ دو مسأله‌ی اول نبود و به‌سرعت متقاعد شدیم که جوابِ صحیح‌اش چیست، صحبت با دوستانِ غیرریاضی‌دان متقاعدم کرد که انتشارش در اینجا می‌تواند مفید باشد. مسأله مقدماتی و مشهور است، اما ظاهراً (دست‌کم در اطرافِ من) چندان شناخته‌شده نیست. 

فرض کنید آزمایشی برای بیماری‌ای داریم که دقت‌اش بالا و مثلاً 98 درصد است، به این معنا که

اولاً‌ مثبتِ کاذب‌‌اش 2 درصد است: در فقط 2 درصد از موارد اگر کسی سالم باشد آزمایشْ او را بیمار اعلام می‌کند (پس در 98 درصد از موارد، اگر کسی سالم باشد آزمایش او را سالم اعلام می‌‌کند)؛ و ثانیاً منفیِ کاذب‌اش هم 2 درصد است: در فقط 2 درصد از موارد، اگر کسی بیمار باشد آزمایش او را سالم اعلام می‌کند (پس در 98 درصد از موارد، اگر کسی بیمار باشد آزمایش او را بیمار اعلام می‌کند).

حالا سؤال این است: فرض کنیم شخصی را به‌تصادف انتخاب کرده‌ایم و آزمایش کرده‌ایم و جوابْ مثبت بوده است (یعنی آزمایش می‌گوید که او بیمار است)؛ چقدر احتمال دارد که او واقعاً بیمار باشد؟ 

اگر جواب‌تان 98 درصد است دارید اشتباه می‌کنید. یک راهِ پی‌بردن به اشتباهْ این است که تعریفِ "مثبتِ کاذب" را با دقت بخوانید و ببینید که درباره‌ی این است که اگر کسی سالم باشد آنگاه آزمایش با چه احتمالی او را بیمار اعلام می‌کند، اما سؤالِ ما عکسِ این را می‌پرسد: می‌پرسد که اگر آزمایشْ کسی را بیمار اعلام کند، آنگاه او با چه احتمالی بیمار است. اما بگذارید جورِ ملموس‌تری به این موضوع بپردازیم. 

فرض کنیم جمعیتِ جامعه سیصدمیلیون باشد، و فرض کنیم که دومیلیون نفر از این افراد دچارِ بیماری‌ای باشند که داریم در موردِ آزمایشِ تشخیص‌اش صحبت می‌کنیم. حالا فرض کنیم که اصلاً از همه‌ی این جمعیتِ سیصد‌میلیونی آزمایش بگیریم. نتیجه چه می‌شود؟

۱. از بینِ دومیلیون بیمار، 1,960,000 نفرشان بیمار اعلام می‌شوند (چون منفیِ کاذب 0.02 است)؛
۲. از بینِ دویست‌ونودوهشت‌میلیون سالم، 5,960,000 نفرشان بیمار اعلام می‌شوند (چون مثبتِ کاذب 0.02 است).

پس تعدادِ کلّ کسانی که بیمار اعلام می‌شوند برابر است با 7,920,000، در حالی که (بنا به فرض) تعدادِ کلّ بیمارانِ واقعی 2,000,000 است. این یعنی اینکه فقط 25.25 درصد از کسانی که بیمار اعلام می‌شوند واقعاً بیمار هستند. اگر شخصی به‌تصادف انتخاب شده باشد و این آزمایش در موردش بگوید که بیمار است، به احتمالِ نزدیک به هفتادوپنج درصد او بیمار نیست. 

جوابِ سؤالِ اصلیِ ما این است: بستگی دارد به اینکه چه درصدی از کلّ جمعیتْ بیمار باشند.

پی‌نوشت (پنجمِ اسفند). در یادداشت‌ها به‌درستی تذکر دادند که در محاسبات اشتباهی رخ داده بود. اعداد اصلاح شد، به شکلی که حالا دقتِ آزمایش 98 درصد است (مثبتِ کاذب و منفیِ کاذب حالا هر دو 2 درصد فرض شده‌اند). ارجاع به آمارِ آلودگی به اچ‌آی‌وی در ایالاتِ متحده را حذف کردم. و به گمان‌ام حرفِ اصلی هنوز برجا است: این سؤال که اگر نتیجه مثبت اعلام شود احتمالِ آلودگی چقدر است جواب‌اش  وابسته است به نسبتِ تعدادِ آلوده‌شدگان به کلّ جمعیت—مثلاً با عددهای ذکرشده و با دقتِ نودوهشت‌درصدی، احتمالِ آلوده‌بودن به شرطِ مثبت‌بودن فقط کمی بیشتر از بیست‌وپنج درصد است. مثالی که در کلاس مطرح شد مثالِ دومِ مدخلی از ویکیپدیا است که در پاراگرافِ دومْ نشانی‌اش به شکلِ پیوندِ در متن آمده. بابتِ اشتباه متأسف‌ام، و خوب است حواس‌ام باشد که در ساعتِ چهارِ صبح سعی نکنم مثال‌ام را جالب‌تر کنم.

۱۳۹۵ بهمن ۲۲, جمعه

نه اینکه تازه‌کارِ میان‌مایه‌ای جزوه‌ی خام‌اش را چاپ کرده باشد


تصور کنید فیلمِ مستندی می‌بینیم که آندرئا پیرلو دارد سبکِ بازیِ زیدان را تحلیل می‌کند، با تأکید بر بازیِ برزیل-فرانسه‌ی ۲۰۰۶، یا مارتین سکورسیزی کارِ هیچکاک را با تمرکز بر سرگیجه. یا ایرج جنتی‌عطایی ظرایفی از ترانه‌ی سروده‌ی محمدتقی بهار را برایمان می‌گوید. استادِ طرازِ اولی کارِ استادِ طرازِ اولی را شرح می‌دهد، و ما حظّی می‌بریم آغشته به تحسین (و شاید غبطه).

حاشیه‌ی کریپکی بر ویتگنشتاین را که می‌خوانم، و مخصوصاً به مقایسه‌ی مسأله و راه‌حلِ شکّاکانه‌‌ی ویتگنشتاین با مسأله و راه‌حلِ شکّاکانه‌ی هیوم که می‌رسم، چنان احساسی دارم.