۱۳۹۱ فروردین ۲, چهارشنبه
در هواپیما است؛ دارد از روی آتلانتیک به طرفِ غرب میرود...
"الآن ساعت یازده است؟"
گفت که بله. و زنگِ تلفنِ من بیدارش کرده بود. طبیعتاً میدانستم که آن روز خیلی خسته شده بوده است، اما اصلاً احتمال نمیدادم خواب باشد.
"و باید سهی صبح بیدار بشوی که بروی فرودگاه؟"
تأیید کرد.
"پس فقط میتوانی چهار ساعتِ دیگر بخوابی؟"
جوابِ مثبتاش.
"نه عزیزم: اشتباه میکنی. ساعت را میکشند عقب—میتوانی پنج ساعت بخوابی! خواستم همین را بگویم. ببخشید بیدارت کردم. حالا بخواب. دوستت دارم."
کمی مانده بود به پایانِ تابستان، ساعتهای آخرِ حضورِ تعطیلاتیاش در ایران.
حالا بیش از دو سالونیم است ندیدهاماش. درست میگوید که ربطی ندارد؛ اما، با این حال، توجه به اینکه باز اختلافِ ساعتمان هشتونیم ساعت میشود (و در جهتِ عکسِ آن چهار سال) غمگینام میکند. دلتنگام...
به این فکر میکنم که بخشِ بزرگی از خوبیهای من—هر قدر که هست—نتیجهی دوستی با فرزانه است. "به جان منتپذیرم و حقگزارم."
کاوه، سال نوات مبارک.
پاسخحذفپ.ن. لطفا کامنت هایی که ادب را رعایت نمی کنند حذف کن یا تنظیمات را تغییر بده تا کامنت های ناشناس را تا وقتی تایید نشده اند نمایش داده نشوند. این کامنت ها لذت خواندن نوشته هایت را کم می کنند.
جمله پایانی نوشته،خط ما قبل آخر شعر معروفی است از احمد شاملو وازصورت شعر چنین بر می آید که شاعر آن را خودش از خودش نقل قول کرده است! و از آنجا که شما آن را بین علامت کوتیشن نوشته اید،ظاهراً قصد داشته اید که مستقیماً نقل قول اش کنید.اما نقل تان دقیق نیست. صورت دقیق این خط از شعر چنین است:
حذف" به جان منت پذیرم و حق گزارم"
راستی سال نو مبارک!
بسیار ممنون. اصلاح کردم.
حذف