شاید شیخ واقعاً قصد داشته این را بگوید:
لطفاً خودت بگذار تا مقابلِ روی تو بگذریم—حتماً باید دزدیده در شمایلِ خوبِ تو بنگریم؟
۱۳۹۰ مهر ۳, یکشنبه
گرچه بعید است در تنگنای وزن مانده بوده باشد،
۱۳۹۰ شهریور ۲۵, جمعه
دو نکتهی شاید بدیهی دربارهی ماجرای اجرا(؟)ی حکمِ خانمِ توحیدلو
یک. ظاهراً گروهی هستند که معتقدند که شلاقزدنْ برای هیچ جرمی مجازاتِ مناسبی نیست و از این نظر—ولی شاید نه از نظرِ شدت—مثلاً شبیهِ زندهدرآتشسوزاندن است. در این مورد نظری ندارم (چون اصولاً در موردِ خودِ مفهومِ مجازاتْ سوادِ کافی ندارم)؛ اما برایم عجیب است که کسی که معتقد است که شلاقزدنْ خلافِ شأنِ انسانی است، در موردِ خانمِ توحیدلو این را اضافه کند که ایشان زن است و دانشجوی دکتری است. تصور نمیکنم که شأنِ انسانیِ افرادِ مذکر یا کمسوادْ کمتر از زنانِ باسواد باشد. تنها نکتهای که در تکیه بر زنبودنِ ایشان میتوانم ببینم این است که یا قصد داریم احساساتِِ مخاطبمان را تحریک کنیم یا خودمان در تهِ دلمان زنان را به طرزِ به-نظرِ-من-توهینآمیزی بیشتر از مردان قابلِ ترحم مییابیم.
دو. خانمِ سمیه توحیدلو در وبلاگشان چیزی نوشتند که ظاهراً برای مخاطبانشان اینطور معنا میداده که حکمِِ شلاق در موردِ خانمِ توحیدلو اجرا شده است. انتشارِ مطلبْ طبیعتاً واکنشبرانگیز بوده است. بعداً ایشان در جای دیگری نوشتهاند که اجرای حکمشان "نمادین" بوده است. شما را نمیدانم؛ برای شخصِ من این صفت برای شلاقزدن معنای روشنی ندارد. خانمِ توحیدلو مطالبِ دیگری هم اضافه کردهاند، که باز هم روشن نیست، گرچه این بار تأکید کردهاند که حکم اجرا شده است.
اینکه ذهنهای تحریکشده را در تعلیق نگه داریم و به طرزِ مبهمی صحبت از "مصالحی" کنیم که مانع از توضیح مختصر و مفید میشود، به نظرِ من کارِ بدی است. اطلاعرسانیِ قطرهچکانی به نظرم از ویژگیهای اخلاقِ استبدادی است. نوعِ حتی بدترش این است که وسطِ همین جملاتِ پراکندهی به لحاظِ خبری کمارزش، انشاپردازی و تبلیغات هم بکنیم.
۱۳۹۰ شهریور ۲۰, یکشنبه
در بابِ اینکه گذشته البته چراغِ راهِ آینده است
گفت که اگر در همان دیدارِ اول پیشنهاد نمیدادم (و بعداً پیشنهاد میدادم) محتملتر بود که بپذیرد. گفتم که یادم میمانـَد که دفعهی بعد که برای اولین بار میبینماش پیشنهاد ندهم.
۱۳۹۰ شهریور ۱۴, دوشنبه
شأنِ علمی، سالِ خورشیدی، حسابِ ابتدایی
این کتاب—که با مجوزِ وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی دولت دهم تجدیدِ چاپ شده است—بسیار خواندنی است:
هاینس هالم، تشیّع، ترجمهی محمدتقی اکبری، چاپِ دوم، نشر ادیان، قم، ۱۳۸۹.
ناشر در ابتدای کتاب از آقای حجتالاسلام رسول جعفریان "به دلیل بازنگری کامل و نکته سنجیهای ایشان در محتوای کتاب و افزودن پاورقیهای سودمند" تشکر کرده است. (فرض میکنم که افزودههای آقای جعفریان آنهایی است که با نشانهی "«ج»" مشخص شدهاند.) دو تا از پاورقیهای آقای جعفریان:
- "این اظهار نظر مؤلف، جانبدارانه و به دور از شأن علمی است که در این قبیل مباحث توسط یک شخص بیطرف عنوان میشود. «ج»." (صفحهی ۲۹.)
- "برخورد سطحی مؤلف را با این بخش تاریخ باید به دلیل روشی که وی در اینجا برگزیده و آن نهایت اختصار است توجیه نمود؛ تقریباً جز برخی نکات بدیهی، آنچه که وی کوشیده تا از خود بیفزاید، محل تردید و برخی واضحالبطلان است. «ج»" (ص. ۴۰.)
به نظرم این دو پاورقیِ آقای جعفریان را اگر جدی بگیریم باید جداً از ناشرِ ایرانی بپرسیم که چرا سرمایهاش را صرفِ انتشارِ برخوردهای سطحی و جانبدارانهی کسی میکند که، دستکم در موردِ بخشی از تاریخ، حرفهایش به دور از شأنِ علمی است و حرفهایش در بخشِ دیگری یا بدیهی است یا محلِ تردید یا واضحالبطلان. اما احتمالاً اینطور نیست که همهی خوانندگانْ همهی پاورقیهای آقای جعفریان را جدی بگیرند—مثلاً حدس میزنم که برخی کسانی که مقدمهی ناشرِ یک ترجمهی فارسیِ موسی و یکتاپرستیی فروید را دیده باشند با خود بگویند که یادداشتهای آقای جعفریان هم احتمالاً، دستکم در دیدِ ناشر، شرطِ لازمِ انتشارِ این کتاب در جمهوری اسلامی بوده است.
نوعِ دیگری از یادداشتها هم هست که آقای جعفریان نکتههای فنـّیِ مشخصی مطرح میکند یا برای وقایعی که مؤلف ذکر کرده تبیینی غیر از تبیینِ کتاب بهدست میدهد. این یادداشتها را نوعاً جدی میگیرم؛ اما این برایم خوشایند نیست که ترجمهی کتابی از شخصی محلِ اظهارِ نظرهای شخصِ دیگری بشود، حتی اگر این اظهارِ نظرها همگی دقیق و بجا باشند. لابد فرض بر این است که نویسندهی کتابْ محققاً در جاهایی بر خطا بوده است، و وظیفهی ناشرِ ایرانی (یا وزارتِ فرهنگ و ارشاد اسلامی) است که حافظِ خواننده در مقابلِ عقایدِ نادرست باشد. شخصاً با این نگاه همدل نیستم؛ اما موضوعِ اعتراضام این نیست.
در صفحهی ۳۸ آمده است: "پسر بزرگتر، حسن (ع) که در هنگام وفات پدرش ۳۶ یا ۳۷ ساله بود،"، و آقای جعفریان فوراً توضیح دادهاند که: "امام مجتبی (ع)، بدون تردید در نیمهٔ رمضان سال ۳ هجری به دنیا آمده و بنابراین در رمضان سال ۴۱، سی و هشت (۳۸) سال داشته است." نیز، سه صفحه بعد که مؤلف میگوید که امامِ سومِ شیعه در زمانِ مرگِ معاویه ۵۴ساله بوده است آقای جعفریان توضیح دادهاند که "امام حسین در سوم شعبان سال ۴ هجری به دنیا آمد و در سال ۶۰، قاعدتاً ۵۶ سال داشت."
به نظرم لازمهی برخوردِ علمی با هر موضوعی این است که طرفِ بحث را به اندازهی خودمان عاقل و باسواد فرض کنیم. تصورِ من این است که آقای جعفریان یا دستیارانشان باید کمی تأمل میکردند: آیا پروفسور هالم به هیچ منبعی برای سالِ مرگِ معاویه و تولد و وفاتِ امامانِ شیعه دسترس نداشته است؟ یا شاید در دبستانْ تفریق یاد نگرفته است؟ آیا نمیشود احتمال داد که نویسنده مفهومِ متعارفِ سالِ خورشیدی را در نظر داشته است و نه سالِ قمری را؟
در موردِ امامِ دوم، ویکیپدیا با ذکرِ منبعی تولدشان را اولِ مارسِ ۶۲۵ ذکر میکند و بریتانیکا—بدونِ ذکرِ روز—در سالِ ۶۲۴؛ احتمالاً به همین علت است که مؤلف گفته است که در زمانِ رحلتِ پدرشان—که ظاهراً بنا بر اجماع در سالِ ۶۶۱ بوده است—ایشان سیوشش یا سیوهفتساله بودهاند.