تهرانِ خلوتِ زیبا: اوائلِ سالِ جدیدِ جلالی، اواخرِ تعطیلات. عربیپرانیِ تنوینی. تلفنی که مکرراً زنگ میزد. رسالهی هنوزنوشتهنشدهای که حقوقاش هرگز به هیچ ملکهای تقدیم نمیشد. میهمانیای در پیشِ رو که نرفتن نداشت. ماهِ نو، که در شعرهای آینده هم بر میآمد؛ دوستی-و-علاقهی عمیقی که معلوم بود در راه است. من کمی جوانتر از این روزهای او. چندهزار و ششصد و پنجاه و چند روز پیش: جمعه، غـُرّهی ربیعالأول.
۱۳۹۵ فروردین ۱۱, چهارشنبه
۱۳۹۵ فروردین ۹, دوشنبه
چاپِ استانداردِ کاوشِ اول
کاوشی در خصوصِ فهمِ بشریی هیوم (معروف به کاوشِ اول) در دورهی حیاتِ نویسندهاش ده بار چاپ شد، و هیوم در هر چاپ تغییراتی میداد، کمتر محتوایی و بیشتر سبکی. کسی که با روالِ چاپ مخصوصاً در قرنِ هجدهم آشنا نباشد شاید به نظرش برسد که وقتی خودِ نویسنده بر چاپِ اثرش نظارت داشته طبیعیترین/درستترین کار برای بازنشرِ اثرْ این است که همان چاپِ آخر را عیناً منتشر کنیم. [لابد در مواضعی لازم خواهیم دانست توضیحاتی اضافه کنیم؛ بحثام در این است که متنِ اصلی چه باید باشد.] نیز، شاید بهنظر برسد که اگر کسی بخواهد چنین اثری را ترجمه کند بدیهی است که متنِ مرجعاش باید همان آخرین چاپی باشد که نویسنده بر آن اشراف داشته است. در موردِ کاوشِ اول، این آخرین چاپ چاپِ ۱۷۷۲ بوده است. (هیوم برای تغییراتِ یک چاپِ بعدی هم دستورهایی نوشته بوده است؛ این چاپ در ۱۷۷۷ منتشر شده است، و یک فرقِ عمدهاش با همهی چاپهای قبلیاش این است که بیش از هفتاد درصدِ فصلِ سومِ کتاب—یعنی بیش از هفتاد درصدِ فصلِ "در بابِ تداعیِ ایدهها"—از آن حذف شده است.)
تا همین اواخر، یعنی تا پایانِ قرنِ بیستم، چاپی از کاوشِ اول که متنِ استاندارد محسوب میشد آنی بود که سلبی-بگی در قرنِ نوزدهم تصحیح کرده بود و در دههی ۱۹۷۰پیتر نیدیچ بازنگریاش کرده بود. احتمالاً فلسفهخوانان آن چاپِ خاص را با آن قطعِ کوچکِ دلپذیر و با آن فهرستِ تحلیلیِ مفصّل و توضیحاتِ نیدیچ به خاطر دارند.
میگویم تا همین اواخر، چرا که بهنظر میرسد ویراستِ انتقادیِ جدیدِ کاوشِ اول کمکم دارد جای آن چاپ را میگیرد. این کتاب یکی از محصولاتِ پروژهی تصحیحِ انتقادیِ آثارِ هیوم است که از ۱۹۷۵ شروع شده است. تصحیحِ کاوشِ اول بر عهدهی تام بیچام بوده، که یک نسخهی دانشجوییی آن را هم منتشر کرده است.
میگویم تا همین اواخر، چرا که بهنظر میرسد ویراستِ انتقادیِ جدیدِ کاوشِ اول کمکم دارد جای آن چاپ را میگیرد. این کتاب یکی از محصولاتِ پروژهی تصحیحِ انتقادیِ آثارِ هیوم است که از ۱۹۷۵ شروع شده است. تصحیحِ کاوشِ اول بر عهدهی تام بیچام بوده، که یک نسخهی دانشجوییی آن را هم منتشر کرده است.
مصحح سیاههای ۴۰صفحهای بهدست میدهد از همهی تغییراتِ مهمِ ویراستِ انتقادی نسبت به چاپِ ۱۷۷۲. بر مبنای این سیاهه میدانیم که در چه چاپی هیوم چه تغییراتی داده: در چه جاهایی کاما اضافه یا کم کرده، کلمهای را عوض کرده، کلمهی شروعشده با حرفِ کوچک را در چاپِ بعدیای با حرفِ بزرگ شروع کرده، عبارتی را ایتالیک کرده، جملهای اضافه کرده، پاراگرافی را حذف کرده، در موردِ اینکه deity بنویسد یا Deity سازگار عمل نمیکرده، از چاپِ ۱۷۵۸ مدتی کلماتی را با املای "جدید" (یعنی امریکایی) مینوشته و بعداً به املای استاندارد برگشته، و غیرذلک. مرضِ چاپ و کتاب هم اگر نداشته باشیم و شیفتهی فیلسوف هم اگر نباشیم، باز هم شاید اینها برایمان بسیار خواندنی باشد.
مصحح این را بهتفصیل توضیح میدهد که چرا در جاهایی متنِ ۱۷۷۲ را کنار گذاشته است و سیاستهای کلـّی و تصمیمهای موردیاش چه بوده است. (یک دلیلِ عمده برای تصمیم به ایجادِ تغییراتی نسبت به چاپِ ۱۷۷۲ این بوده است که حروفچینانِ آن زمان نوعاً خیلی دقیق نبودهاند؛ و دانسته است که دستنویسهای هیوم به لحاظ رسمالخط و نقطهگذاریْ یکنواختتر است از نوشتههای چاپشدهاش.) مصحح در پایانِ استدلالهای به-نظرِ-من-نیرومندش میگوید (ص. 219) که برخی هنوز معتقدند که باید متنِ هیوم را چونان میز یا صندلیِ عتیقهای دید که هر خراش و تَرَکاش را باید همانطور نگه داشت و ظاهرش را اصلاح نکرد چرا که این خرابیها حالا بخشِ جدانشدنیای از اثرِ عتیقه است. اما مصحح معتقد است که این تصور، گرچه شاید برای آثارِ ساختهشده از چوب مناسب باشد، برای شاهکارهای حوزهی تفکر مناسب نیست. معهذا، مصحح سخت کوشیده است که دخالتاش در متن کمینه باشد.
مصحح این را بهتفصیل توضیح میدهد که چرا در جاهایی متنِ ۱۷۷۲ را کنار گذاشته است و سیاستهای کلـّی و تصمیمهای موردیاش چه بوده است. (یک دلیلِ عمده برای تصمیم به ایجادِ تغییراتی نسبت به چاپِ ۱۷۷۲ این بوده است که حروفچینانِ آن زمان نوعاً خیلی دقیق نبودهاند؛ و دانسته است که دستنویسهای هیوم به لحاظ رسمالخط و نقطهگذاریْ یکنواختتر است از نوشتههای چاپشدهاش.) مصحح در پایانِ استدلالهای به-نظرِ-من-نیرومندش میگوید (ص. 219) که برخی هنوز معتقدند که باید متنِ هیوم را چونان میز یا صندلیِ عتیقهای دید که هر خراش و تَرَکاش را باید همانطور نگه داشت و ظاهرش را اصلاح نکرد چرا که این خرابیها حالا بخشِ جدانشدنیای از اثرِ عتیقه است. اما مصحح معتقد است که این تصور، گرچه شاید برای آثارِ ساختهشده از چوب مناسب باشد، برای شاهکارهای حوزهی تفکر مناسب نیست. معهذا، مصحح سخت کوشیده است که دخالتاش در متن کمینه باشد.
۱۳۹۵ فروردین ۷, شنبه
وگرنه
تقاطعِ توحید و آزادی، به طرفِ جنوب. پشتِ چراغِ قرمز. آقایی از بینِ ماشینها میآید و شروع میکند به پاککردنِ شیشهی جلوی ماشین—یا دقیقتر بگویم: شروع میکند به کشیدنِ پارچهی ظاهراً نهچندان تمیزی به شیشه. راننده [با بازیِ خانمِ برگمن] با اشارهی دست، ملایم و بیابهام، از آقا میخواهد که ادامه ندهد. آقا کمی ادامه میدهد، و بعد از جلوی ماشین ردّ میشود و میآید در کنارِ درِ دیگرِ جلو، و به این طرفِ شیشه میپردازد.
همراهِ خانمِ راننده لفظاً از آقا میخواهد که ادامه ندهد. آقا، نه خیلی مؤدبانه، میگوید "عیدیِ ما رو نمیدی؟"
چراغ خوشبختانه سبز میشود.
دوستِ خانمِ راننده میگوید: عملاً داشت میگفت یا عیدی میدهی یا شیشه را "پاک میکنم"!
۱۳۹۵ فروردین ۳, سهشنبه
شاید درخشانترین توالیِ هیلریها
این عکس را در وفاتیهی هیلری پاتنم در نیویورک تایمز دیدهام. نمیدانم عکس را کِی گرفتهاند؛ اما، به هر حال، خیلی نزدیک است به تصویری که از پاتنم دارم، پاتنمِ جلدِ دومِ مجموعهی مقالاتِ فلسفیاش.
گفتهاند که مخوفترین منتقدِ پاتنم خودِ پاتنم است. شاهدِ شاید کمترشناختهشدهای را در مطلبِ قبلی معرفی کردم. و شاید مشهورترین شاهدش موردِ کارکردگرایی در فلسفهی ذهن باشد: او که از مهمترین مدافعانِ این نظر بود (از جمله در یک مقالهی مشهورِ ۱۹۶۰ که در همان جلدِ دوم بازنشر شده)، در ۱۹۸۸ کتابی در نقدِ آن منتشر کرد.
فیلسوفِ بسیار مهمی درگذشته است، و ترجیحام این است که بهجای ذکرِ مصیبت، بعضی اندیشههایش را مرور کنم. جای آن کار اینجا نیست؛ اما کارِ دیگری هم هست: اینکه با یادِ او بخندیم، و این کاری است که همینجا هم میشود کرد، به لطفِ قاموسِ فلسفیی جنابِ دِنِت. این ترجمهای است از مدخلِ hilaryی این فرهنگ (تعریف اشاره میکند به یکی از سه ترمِ تحصیلی در آکسفرد):
هیلری، اسم. (از ترمِ هیلری) دورهای بسیار کوتاه اما مهم در سیرهی فکریِ فیلسوفی برجسته. "اوه! این چیزی است که من سه یا چهار هیلری پیش فکر میکردم."
(این فرهنگ یک مدخلِ putname هم دارد [با همین املا]، که توضیحِ بیشتری لازم دارد.)
۱۳۹۴ اسفند ۲۵, سهشنبه
hilariously
به نظرم رسیده بود که مقالهی مشترکِ سالِ ۲۰۰۰اش با جولیت فلوید دربارهی ویتگنشتاین و گودل اشکالی دارد. ئیمیل زدم. یک هفته که گذشت و جوابی نرسید، سری به وبلاگاش زدم و دیدم که سه ماه است مطلبِ جدیدی منتشر نکرده. پیرمرد یکی-دو سال بود وبلاگ مینوشت، با مطالبی بعضاً چندهزارکلمهای. ما علاقهمنداناش نگران شدیم، و دیروز شنیدیم که مردِ بزرگ مرده است.
مارتا نوسباؤم در وفاتیهای که برای پاتنم نوشته گستردگیِ موضوعیِ نوشتههای او را همطرازِ ارسطو دانسته. همطرازِ ارسطو باشد یا نباشد، وسعت و حجمِ نوشتههای هیلری پاتنم حیرتانگیز است. [الآن مبهماً یادم آمد که پاتنم جایی چیزی شبیه به این نوشته بود که هر چه بزرگتر میشوم ارسطو عاقلتر میشود!] و این در کنارِ نثرِ زیبا-و-روشن-و-دقیقِ مخصوصاش، با آن فراوانیِ زیادِ ایتالیکها. پوپر هم که در جوابِ ۱۹۷۴اش به پاتنم ابرازِعصبانیت کرده بود از محتوای نقدِ پاتنم، باز از تروتازگیِ نثرش گفته بود.
نبودناش غمگینکننده است. نه فقط اینکه همیشه بوده؛ عادت داشتیم همیشه باشد و زنده باشد و اندیشه تولید کند. برای من کسی بوده است مثلِ چامسکی و اِل. کوئـن، که عمرشان دراز باد...
خیلی از ما مقالههایی از پاتنم در سیاههی محبوبترینهایمان در فلسفه است؛ من اینها را به طرزِ ویژهای دوست دارم (و در این فهرست، آخرین مقاله حملهای است بسیار قوی به موضعِ ذاتگرایانهای که ماقبلِ آخری را یک دفاعِ کلاسیک از آن محسوب میکنند):
- It ain't necessarily so (1962)
- Craig's theorem (1965)
- Is semantics possible? (1970)
- The meaning of 'meaning' (1975)
- Is it necessary that water is H2O? (1992)
۱۳۹۴ اسفند ۲۴, دوشنبه
Hilary Putnam, 1926-2016
Cut the pie any way you like, 'meanings' just ain't in the head!
--"The meaning of 'meaning'" (1975), reprinted in Mind, Language and Reality: Philosophical Papers, Volume 2, Cambridge University Press, 1975, pp. 215-271; p. 227.
بدیهیات-/ مهملگویی برای کمی کاستن از فشارِ زیادِ کارِ زیاد
آنقدر بهشدت درگیرِ بازنگریِ ترجمهی کتابِ فیلسوف هستم که کمی خوفِ آن دارم که لهجهی غلیظِ اسکاتلندی پیدا کنم یا خیلی چاق بشوم، تازه با یاای که مانعةالجمع هم نیست.
یک چیزی هست که لابد کسانی در موردش نظریهپردازی کردهاند، و شاید هم اصلاً جایی خوانده باشماش؛ اما به هر حال الآن گمان میکنم خودم فهمیدهام. چه چیزی؟ اینکه گاهی اقتضای دقت در ترجمه میتواند این باشد که ترتیبی را عوض کنیم تا ابهامی را منتقل کنیم. قدیمیترین خاطرهای که از این دارم این است که قرار بود ترجمهی چیزی را چاپ کنیم دربارهی کتابی از ترستن، و عنوانِ کتاب این بود:
مترجم عنوان را به هندسه و توپولوژیِ سهبعدی برگردانده بود و من استدلال کردم که ترجمهی خوبی نیست چرا که در عنوانِ انگلیسی هیچ ابهامی در این نیست که اولین کلمه صفتِ "geometry" است، و روشن نیست که آیا صفتِ "topology" هم هست یا نه؛ اما، در ترجمهی پیشنهادیِ فارسی، "سهبعدی" به طرزی بیابهام صفتِ "توپولوژی" است و روشن نیست که آیا صفتِ "هندسه" هم هست یا نه. البته قاعدتاً نگاه به کتاب (یا اِشرافِ قبلی به موضوع) مشکلِ معنا را حل میکرد؛ اما تصورِ من این بود که ترجمهی امانتدارانهی عنوان باید این باشد: توپولوژی و هندسهی سهبعدی.
حالا هیوم صحبت میکند از "the general observations and maxims". با این فرض که آخرین واژه را به "اصل" برمیگردانیم، تصورِ من این است که ترجمهی امانتدارانه این است: "اصول و مشاهدههای کلـّی" (و نه "مشاهدهها و اصولِ کلـّی"). این هم که بگوییم "مشاهدههای کلـّی و اصول" کارِ خوبی نیست چون، بر خلافِ اصلِ انگلیسی، اصلاً راه نمیدهد به اینکه "کلـّی" صفتِ "اصول" هم باشد.
قرصِ نُهِ شبات را خورده باشی. کلّاً هم که تنات به نازِ طبیبان نیازمند مباد.
یک چیزی هست که لابد کسانی در موردش نظریهپردازی کردهاند، و شاید هم اصلاً جایی خوانده باشماش؛ اما به هر حال الآن گمان میکنم خودم فهمیدهام. چه چیزی؟ اینکه گاهی اقتضای دقت در ترجمه میتواند این باشد که ترتیبی را عوض کنیم تا ابهامی را منتقل کنیم. قدیمیترین خاطرهای که از این دارم این است که قرار بود ترجمهی چیزی را چاپ کنیم دربارهی کتابی از ترستن، و عنوانِ کتاب این بود:
Three-Dimensional Geometry and Topology.
مترجم عنوان را به هندسه و توپولوژیِ سهبعدی برگردانده بود و من استدلال کردم که ترجمهی خوبی نیست چرا که در عنوانِ انگلیسی هیچ ابهامی در این نیست که اولین کلمه صفتِ "geometry" است، و روشن نیست که آیا صفتِ "topology" هم هست یا نه؛ اما، در ترجمهی پیشنهادیِ فارسی، "سهبعدی" به طرزی بیابهام صفتِ "توپولوژی" است و روشن نیست که آیا صفتِ "هندسه" هم هست یا نه. البته قاعدتاً نگاه به کتاب (یا اِشرافِ قبلی به موضوع) مشکلِ معنا را حل میکرد؛ اما تصورِ من این بود که ترجمهی امانتدارانهی عنوان باید این باشد: توپولوژی و هندسهی سهبعدی.
حالا هیوم صحبت میکند از "the general observations and maxims". با این فرض که آخرین واژه را به "اصل" برمیگردانیم، تصورِ من این است که ترجمهی امانتدارانه این است: "اصول و مشاهدههای کلـّی" (و نه "مشاهدهها و اصولِ کلـّی"). این هم که بگوییم "مشاهدههای کلـّی و اصول" کارِ خوبی نیست چون، بر خلافِ اصلِ انگلیسی، اصلاً راه نمیدهد به اینکه "کلـّی" صفتِ "اصول" هم باشد.
قرصِ نُهِ شبات را خورده باشی. کلّاً هم که تنات به نازِ طبیبان نیازمند مباد.
۱۳۹۴ اسفند ۲۱, جمعه
۴۶۵
چهارصدو شصتوپنج روز از انتشارِ یک بیانیهی دانشگاه تهران گذشته است. بیانیه از شخصی اسم نبرده بود، اما گویا تصورِ عمومی این بود که مربوط میشود به اتهاماتِ مطرحشده در موردِ آقای دکتر محمود خاتمی. در این بیانیه آمده بود که
دانشگاه تهران همواره بر رعایت اخلاق علمی، حفظ حقوق معنوی و مالکیت فکری افراد حقیقی و حقوقی و نیز مجامع دانشگاهی و علمی اهتمام و تأکید ویژه داشته و دارد و این امر مهم و بدیهی را جزو وظایف ذاتی و اصول مسلّم و راهبردی خود می داند و برای نیل به این مقصود، اندک تسامح و مجاملهای را نخواهد پذیرفت. از این رو به منظور حفظ و حراست از حقوق و حیثیت دانشگاه و فرد یا افراد ذیحق، کمیتهای متشکل از برجسته ترین استادان مرتبط تشکیل داده تا این موضوع را با سرعت، دقت و جدیت تمام مورد بررسی تخصصی قرار دهند. بدیهی است هر نتیجهای که از این بررسی حاصل آید ملاک و مناط عمل قرار خواهد گرفت و جهت تنویر افکار عمومی اعلام خواهد شد.
"سرعت، دقت و جدیت". چهارصدوشصتوپنج روز گذشته است و هنوز نتایجِ بررسیهای آن کمیته رسماً اعلام نشده است.
۱۳۹۴ اسفند ۱۸, سهشنبه
بیادبی لزوماً جرم نیست
این روزها صحبت از آقای نادر قاضیپور زیاد است. ایشان که فعلاً در مجلس شورای اسلامی نماینده هستند یکی از منتخبانِ مجلسِ دهم از ارومیه هم هستند. روزنامهی قانون روزِ دوازدهمِ اسفند گزارشی منتشر کرد از صحبتهای آقای قاضیپور که، حتی در همین قطعاتِ منتشرشده، حاویِ توهینهای متعدد و شوخیهای رکیک و لافهای مهوّع است. روایتهای مفصلتری را میشود با جستوجوی سادهای پیدا کرد، بعضاً با صدا و تصویر.
روزِ شانزدهمِ اسفند روزنامهی قانون نظرهای چهار حقوقدان را منتشر کرده، با صحبت از "جنبهی عمومی جرم" و ردّ اعتبارنامه در مجلسِ دهم، و غیره. در همین روز روزنامهی شرق هم مقالهای منتشر کرده است با عنوانِ "در ذهن شما چه میگذرد آقای قاضیپور"، که حدسزدنِ محتوایش دشوار نیست. واکنشها به اینها محدود نبوده است و ظاهراً متنوع و بسیار متعدد بوده است. خودِ آقای قاضیپور در موردِ بعضی حرفهایشان عذرخواهی کردهاند، گرچه ظاهراً در موردِ بخشهای دیگری از حرفهایشان مفتخرانه ایستادهاند.
از هر دو گزارشِ روزنامهی قانون اینطور میفهمیم که صحبتهای آقای قاضیپور دقیقاً عمومی نبوده است: در گزارشِ اول آمده که این صحبتها در "میتینگ انتخاباتی" ایشان بوده، و در دومی (که دقیقتر بهنظر میرسد) ذکری از این است که این صحبتها در ستادِ انتخاباتیشان بوده است، یعنی در جمعِ محدودِ کسانی که برای ایشان کار میکردهاند (گیرم کسانی هم از "طرفداران" ِ آقای قاضیپور حضور داشتهاند و فیلم و صدا برداشتهاند و منتشر کردهاند). کنفرانسِ مطبوعاتی نبوده، سخنرانیای در جای عمومیای نبوده؛ به نظرم بیاخلاقیِ اولیهای که در اینجا انجام شده است دقیقاً همین است که صحبتهایی را که در جمعِ کوچکی انجام شده منتشر کردهاند.
یک وقت هست که دزدانه واردِ دفترِ حزبِ رقیب شدهاند، و حالا نواری منتشر میشود که نشان میدهد رئیسجمهور مستقیماً در اصلِ ماجرا یا در تلاش برای پنهانسازیاش نقش داشته است؛ در این صورت به نظرم مطّلعان نه فقط مجازند افشاگری کنند، بلکه حتی شاید موظف باشند چنین کنند. ایضاً اگر فیلمی منتشر شود از بدرفتاریِ زندانبان با زندانی، یا استاد با دانشجو، و از این قبیل.
آیا ماجرای آقای قاضیپور از این دست است؟ آیا ایشان در جمعی عمومی، با علم به گستردگیِ مخاطبان، به کسانی توهین کردهاند؟ آیا قرار بوده صحبتهای ایشان در جایی منتشر شود؟ آیا صحبتهای افشاشده نشان میدهد که ایشان از اختیاراتِ قانونیای که داشتهاند سوءاستفاده کردهاند؟ تصور میکنم که اینطور نبوده. (وضعیتِ یک بخشِ خاص از صحبتهای ایشان متفاوت است؛ به آن بخش خواهم پرداخت.)
شاید خیلی کم باشند کسانی که اگر گفتوگوی خصوصی یا محفلیشان را بشنویم واکنشِ فوریمان چهرهدرهمکشیدن نباشد. چند نفر از ما به دردسر نمیافتیم اگر صحبتهای تلفنیمان یا شوخیهایمان در جمعِ ده-بیستنفرهی همدورهایهای دانشکدهمان منتشر شود؟
متأسفانه الآن به کتابهای کوندرا دسترس ندارم؛ اما مبهماً یادم هست که در جایی (شاید در یکی از بخشهای کتابِ خنده و فراموشی) صحبت از این بود که، در حکومتی کمونیستی، دولت متنِ صحبتهای خصوصیِ یکی از مخالفان را منتشر کرده بود، و موجی ایجاد کرده بود از نفرت از او: صحبتهای منتشرشده پُر بود از حرفهای مستهجن، و شاید [درست یادم نیست] حرفهایی نامحترمانه دربارهی حتی دوستان و همفکران. اما کمکم عقلا دریافتند که تقریباً هر کسی در خلوت یا در جمعی خصوصی حرفهایی میزند که اگر انتشارِ عام پیدا کند چنین واکنشهایی ایجاد میکند.
متأسفانه الآن به کتابهای کوندرا دسترس ندارم؛ اما مبهماً یادم هست که در جایی (شاید در یکی از بخشهای کتابِ خنده و فراموشی) صحبت از این بود که، در حکومتی کمونیستی، دولت متنِ صحبتهای خصوصیِ یکی از مخالفان را منتشر کرده بود، و موجی ایجاد کرده بود از نفرت از او: صحبتهای منتشرشده پُر بود از حرفهای مستهجن، و شاید [درست یادم نیست] حرفهایی نامحترمانه دربارهی حتی دوستان و همفکران. اما کمکم عقلا دریافتند که تقریباً هر کسی در خلوت یا در جمعی خصوصی حرفهایی میزند که اگر انتشارِ عام پیدا کند چنین واکنشهایی ایجاد میکند.
بر خلافِ مطلبنویسِ شرق، من معتقد نیستم که اصلاً مهم باشد که در ذهنِ آقای قاضیپور چه میگذرد. آقای قاضیپور دوستِ من نیست؛ قرار نیست با ایشان معاشرت کنم، و در آن صحبتهایشان هم با عمومِ مردم طرف نبودهاند. آنچه مهم است این است که آقای قاضیپور وظایفِ نمایندگیشان را چگونه انجام میدهند و چه برنامههایی دارند. اینکه در جمعِ هوادارانشان، و علیالظاهر در وضعیتی که نمیدانستهاند دیگرانی هم خواهندشان دید، با هیجانزدگی چیزهایی گفتهاند به ما مربوط نیست. لابد شخصیتی متینتر و پختهتر در همان جمع هم جورِ دیگری حرف میزد، و اگر افشا میشد محترمانهتر عذرخواهی میکرد؛ اما گمان نمیکنم ناپختگی و عدمِ متانتْ مستندِ خوبی برای ردّ اعتبارنامه و تعقیبِ قانونی باشد.
اینکه کسی بگوید زنان را شایستهی نمایندگی نمیداند، و در جمعی غیرعمومی چیزهای مشمئزکنندهای هم بگوید، گمان نمیکنم شایستهی پیگیری باشد. اما یک نکته باقی میمانَد که تصور میکنم مقامِ مسؤولی باید دنبال کند: در بخشی از صحبتهای منتشرشدهی آقای قاضیپور چیزی هست که میشود اینطور فهمیده شود که ایشان در زمانِ جنگ گروهی از اسیرانِ دشمن را کشتهاند. این، اگر از جنسِ لافِ گزاف نبوده باشد، سرنخی است از یک جنایتِ محتمل، و گویا در اینجور موارد مهم نیست که شاهد یا سرنخ چطور بهدست آمده باشد.
اینکه کسی بگوید زنان را شایستهی نمایندگی نمیداند، و در جمعی غیرعمومی چیزهای مشمئزکنندهای هم بگوید، گمان نمیکنم شایستهی پیگیری باشد. اما یک نکته باقی میمانَد که تصور میکنم مقامِ مسؤولی باید دنبال کند: در بخشی از صحبتهای منتشرشدهی آقای قاضیپور چیزی هست که میشود اینطور فهمیده شود که ایشان در زمانِ جنگ گروهی از اسیرانِ دشمن را کشتهاند. این، اگر از جنسِ لافِ گزاف نبوده باشد، سرنخی است از یک جنایتِ محتمل، و گویا در اینجور موارد مهم نیست که شاهد یا سرنخ چطور بهدست آمده باشد.
۱۳۹۴ اسفند ۱۵, شنبه
"کنون خورد باید میِ خوشگوار"
فقط توانسته بودم برایش دیوانِ حافظ بفرستم. در صفحهی عنواناش تاریخِ زمستان را نوشته بودم. از دور بوسه بر رخِ مهتاب میزدم.
۱۳۹۴ اسفند ۱۰, دوشنبه
شادمانه، بعد از انتخابات
نتایجِ اعلامشدهی انتخاباتِ مجلس خبرگان در تهران تقریباً نتیجهی نهایی را نشان میدهد. قاعدتاً عاقلانِ جناحِ اصولگرا دیگر از "لیستِ انگلیسی" ذکری نخواهند کرد، چرا که لازمهاش این خواهد بود که یا در صحّتِ انتخابات تشکیک کنند، یا بگویند که اکثریتِ بزرگی از کسانی که در استانِ تهران حقِ رأی داشتهاند نسبت به توطئهی انگلیسی بیتفاوت/بیاطلاع بودهاند یا در خطِ بیگانگان بودهاند.
و آیتالله محمدتقی مصباحیزدی در شانزده نفرِ انتخاب شده نیستند (آیتالله محمد یزدی هم بعد از ظهرِ امروز هفدهم بودهاند). بعد از انتخاباتْ رجانیوز مطلبی منتشر کرده بود در این مورد که توطئهای در کار است که بخشی از رأیهایی که به نامِ "مصباح" به صندوق انداخته شده برای آقای غلامرضا مصباحیمقدم منظور شود. شاید یک راهِ بررسیِ موقعیتِ آیتالله مصباحیزدی نزدِ رأیدهندگانِ تهرانی این باشد که مجموعِ تعدادِ رأیهای اعلامشده برای آقای مصباحیزدی و آقای مصباحیمقدم را حساب کنیم و ببینیم این مجموع حائزِ چه رتبهای خواهد شد. (البته نامِ هر دوی این آقایان در فهرستِ ائتلافِ بزرگِ اصولگرایان بوده است، و قاعدتاً تعدادی از طرفدارانِ اصولگرایان نامِ هر دو را در برگهشان نوشتهاند، و در این برگهها مصادرهی آراءِ آقای مصباحیزدی به نفعِ آقای مصباحیمقدم بدونِ تقلبْ ممکن نبوده است.)
و اخباری هم که از انتخاباتِ مجلس شورای اسلامی در تهران میرسد برای اصلاحطلبان بسیار خوشحالکننده است (شخصاً نمیتوانم خوشحالیام از رتبهی اعلامشدهی آقای علی مطهری و آقایان محمدرضا عارف و علیرضا محجوب را پنهان کنم).
**
حکمتی قدیمی است که: و عسی أن تحبوا شیئاً و هو شرٌ لکم؛ شاید چیزی که دوست میداریم فیالواقع خیر نباشد. شاهدش، به نظرِ من، انتخاباتِ مجلسِ ششم بود که همگراییِ موفقی شکل گرفت برای حذفِ دموکراتیکِ آقای هاشمیرفسنجانی، و حال آنکه مجلسِ ششم، به نظرِ من، مجلسِ بدی بود و مانعِ بزرگی شد برای پیشرفتِ اصلاحطلبی. به هر حال، به نظرم الآن زمانِ شادمانی است. گروهِ بزرگی از شهروندانِ تهران بر امری جمع شدند؛ از حقشان استفاده کردند و در صف ایستادند و حرفشان را متمدنانه بر برگهی رأی نوشتند. خودِ همین امر اتفاقِ خجستهای است.
**
آقای محمد مهاجری، که خودشان را اصولگرا معرفی کردهاند، جمعهشب مطلبی منتشر کردند و اصلاحطلبان را بابتِ رفتارِ انتخاباتیشان ستودند که صلاحیتِ برخی افرادِ مهمشان ردّ شد و به انگلیسیبودن متهم شدند و غیره، اما کارِ انتخاباتی را ادامه دادند. به نظرم از آن طرف هم اصلاحطلبان باید امیدوار باشند که اصولگرایان، که دستکم در تهران شکست خوردهاند، کارهایی از آن جنس نکنند که گروهی کردند وقتی که در سالِ ۸۸ رقیبشان برنده اعلام شد. مایهی امیدواری است که اصولگرایان در زمانِ شکستشان در انتخاباتِ سالِ ۹۲ نشان دادند که، در زمانِ شکست، رفتارشان پختهتر و دموکراتیکتر است. صحبتِ آقای زاکانی با خبرگزاری فارس هم خوشایند و امیدوارکننده است.
**
جنگ و بدبختی و افغانستان و لیبی و سوریه و عراق اگر نمیخواهیم، چارهای نداریم جز زندگی در کنارِ هم و پذیرفتنِ اینکه رأیِ اکثریت باشد که نحوهی کشورداری را تعیین میکند (در کنارِ اینکه، البته، در-اقلّیت-بودنْ اقلّیت را از حقوقِ انسانی و حقوقِ شهروندیاش محروم نمیکند). شاید خوب باشد پیروزانِ امروز از همین امروز اعلامِ دوستی کنند. کسی که در انتخابات میبازد همچنان نمایندهی نیرویی است قابلِ اعتنا و قابلِ احترام. و من، در مقامِ رأیدهنده، شخصاً ترجیح میدهم در قدرت با طرفدارانِ آقای مصباحیزدی شریک باشم تا با فرزندِ محمدرضا پهلوی یا با کسی که در زمانِ جنگِ هشتساله همراهِ صدام حسین بوده است یا با کسی که از ایالاتِ متحده میخواهد با ایران مذاکره نکند.
۱۳۹۴ اسفند ۱, شنبه
شرکت در انتخاباتِ مجلسِ دهم
جمعه روزِ انتخاباتِ (مرحلهی اولِ) مجلس شورای اسلامی است. من ساکنِ ایران هستم، و تصمیماتِ مجلس شورای اسلامی بر زندگیام تأثیر میگذارد، و معتقدم که با رأیدادن میتوان بر ترکیبِ مجلس اثر گذاشت. رأی میدهم: ضمنِ اینکه با نحوهی ردّ صلاحیتها مخالفام، سعی میکنم از بینِ کاندیداهای موجود کسانی را انتخاب کنم که فاصلهشان با شیوهی مطلوبِ من برای کشورداری کمتر از بقیه باشد.
گاهی شاید یادمان برود که وقتی به کسی رأی میدهیم، معنای این رأیدادن این نیست که شخصاً به او علاقه داریم یا با همهی برنامههایش موافقایم یا کارهای گذشتهاش را بهتمامی تأیید میکنیم یا او را مرجعِ تقلیدمان میدانیم (اگر گمان میکردم که رأیدادن مستلزمِ یکی از اینها است، مسلّماً شخصاً در انتخاباتِ سالِ هشتادوهشت به آقای موسوی و در انتخاباتِ سالِ هشتادوچهار به آقای هاشمیرفسنجانی رأی نمیدادم). به کسی رأی میدهیم که گمان میکنیم که اگر برنده شود، فاصلهی جامعه از ایدهآلِ ما کمتر از حالتی خواهد بود که رقیباناش برنده شوند. اینگونه است که اگر شخصِ واحدی برای مقامِ واحدی کاندیدا شود، در یک انتخابات به او رأی میدهم و در انتخاباتی دیگر به رقیباش. رأیدادنِ من به کسی، ابرازِ عشق یا ارادت به او نیست (گرچه شاید گاهی ابرازِ انزجار از رقیباش باشد)؛ کاری است بر مبنای محاسبه، با هدفِ مطلوبترکردنِ اوضاع.
دو اعتراضِ مربوط به هم هست که گاهی میشنویم. یکی اینکه حکومت، با تقلب و/یا گزینشِ شورای نگهبان، هر کس را که بخواهد به مجلس میفرستد، دوم اینکه اصولاً مجلس شورای اسلامی قدرتی ندارد. من قبلاً در حدِ توانام به اینها پرداختهام، و حرفهای قبلیام را همچنان معتبر (گرچه بعضاً حالا فاقدِ موضوعیت) مییابم. اینجا نکتهای اضافه میکنم. مثلِ همهی مواردِ دیگر، در دورانِ انتخاباتِ ریاستجمهوریِ سالِ ۹۲ هم این نوع اعتراضها شنیده میشد؛ حالا، در نیمهی دومِ دولتِ آقای روحانی، شاید خوب باشد معترضانْ جداً این را بررسی کنند که آیا آقای روحانی در مقامِ رئیسجمهوری همانطور عمل کرده است که آقای احمدینژاد عمل کرده بود؟ آیا همانطور عمل کرده است که آقای جلیلی اگر برنده میشد عمل میکرد؟ طرفدارِ سرسختِ نوعِ اعتراضهایی که ذکر کردم شاید بگوید که این برندهشدنِ آقای روحانی (مثلاً در مقابلِ آقای جلیلی) از قبل و در سطوحِ بالاترِ نظام انجام شده بوده است و رأیِ مردم بیتأثیر بوده است. اما، به نظرِ من، اینگونه جوابها به یکی از دو اِشکالِ مرتبطْ مبتلا است. یکی اینکه قدرتِ پیشبینی ندارد—یعنی نوعاً نمیشنویم که کسی بگوید، و به عواقبِ گفتهاش پایبند باشد، که "من پیشبینی میکنم که فلانی برنده شود، و اگر نشد، معلوم میشود که من اشتباه کردهام". دوم اینکه اگر هم پیشبینی کنند و پیشبینیشان غلط باشد، کاری که میکنند بعضاً گفتنِ این است که "حکومت از اول هم همین را میخواست؛ این نمایشها فقط برای سرگرمکردنِ مردم بود". تصورِ من این است که همهی ما باید بترسیم از اینکه خودمان را ابطالناپذیر کنیم. از یک نظر، طرفدارِ نظریهی توطئه مثلِ مدافعِ سرسختِ نظریهی بطلمیوسی است: در مواجهه با شواهدِ خلاف، دایره بر دایره میافزاید تا از نظریهاش دست نکشد.
به نظرم امرِ واقع این است که دولتِ فعلی بهتر از قبلی کار میکند: پیداکردنِ نمونه (از کمشدنِ تورمِ چنددهدرصدی تا مذاکرهی موفق با ایالاتِ متحده) سخت نیست. شخصاً ترجیح میدهم مجلسی برقرار باشد که در این قبیل امور مانعِ دولت نشود—و البته افرادِ شجاعی هم در آن باشند که بر همین دولت هم کارشناسانه نظارت کنند.
۱۳۹۴ بهمن ۳۰, جمعه
"شیطان بزرگ یعنی این"
ظاهراً اینجا و آنجا کسانی هستند که گفتهاند که مطلبی که روزنامهی کیهان در در روزِ چهارشنبه بیستوهشتمِ بهمن منتشر کرده است اصلاً طنزی بوده است که مسؤولانِ کیهان جدیاش گرفته بودهاند. عنوانِ مطلبِ صفحهی اولِ کیهان:
متنی هم که در صفحهی آخرِ همان شماره تحتِ همین عنوان آمده گفتنِ مطالبی را به خانمِ کلینتن نسبت میدهد که یکیاش همین موضوعِ دویستهزار نفر است.
در شمارهی بعدیِ کیهان توضیحی آمده است با عنوانِ "عزای بزککنندگان آمریکا: کلینتون برای اسرائیل گربه رقصاند؛ زنجیرهایها به کیهان حمله کردند". این مطلبِ اخیر بهدرستی توضیح میدهد که کیهان مطلب را به نقل از خبرگزاری صداوسیما آورده بوده است. اما، غیر از این، کیهان اصرار میکند که "اصل خبر یاد شده صحت داشته" (و ذکری نمیکند از اینکه دستکم یک بخش از مطلبِ قبلیِ کیهان، که مدعی بود نامه در روزنامهی گاردین منتشر شده، اساساً دروغ است).
اما خبرگزاری صداوسیما مدتی است خبر را از وبگاهاش برداشته است: در صفحهی نتیجهی جستوجو برای "هیلاری+iribnews"، روی اولین نتیجه کلیک کنید. (مطلبِ حذفشده را میتوان در آرشیوِ گوگل دید.) گمان نمیکنم کیهان معتقد باشد که خبرگزاری صداوسیما ناگهان طرفدارِ عملیِ اسرائیل یا خانمِ کلینتن شده باشد؛ قاعدتاً از نظرِ کیهان هم بهترین تبیین باید این باشد که خبرگزاری صداوسیما متوجه شده که چیزی که منتشر کرده نادرست بوده است. مقایسهی متنِ آن مطلبِ خبرگزاریِ صداوسیما (و نیز مطلبِ بیستوهشتمِ بهمنِ کیهان) با آنچه در یک وبگاهِ طنز آمده بوده میتواند روشنگر باشد.
البته که بهتر است که پیش از آنکه مطلبی را منتشر کنیم مطمئن بشویم که درست است (یا دستکم مطمئن بشویم که شوخی نیست)؛ اما اگر اشتباه کردیم، شاید بهتر باشد که اگر عذرخواهی نمیکنیم دستکم بیسروصدا بگذریم.
شیطان بزرگ یعنی این
هیلاری کلینتون: رئیس جمهور شوم
مجوز قتل عام ۲۰۰هزار فلسطینی را صادر میکنم!
متنی هم که در صفحهی آخرِ همان شماره تحتِ همین عنوان آمده گفتنِ مطالبی را به خانمِ کلینتن نسبت میدهد که یکیاش همین موضوعِ دویستهزار نفر است.
در شمارهی بعدیِ کیهان توضیحی آمده است با عنوانِ "عزای بزککنندگان آمریکا: کلینتون برای اسرائیل گربه رقصاند؛ زنجیرهایها به کیهان حمله کردند". این مطلبِ اخیر بهدرستی توضیح میدهد که کیهان مطلب را به نقل از خبرگزاری صداوسیما آورده بوده است. اما، غیر از این، کیهان اصرار میکند که "اصل خبر یاد شده صحت داشته" (و ذکری نمیکند از اینکه دستکم یک بخش از مطلبِ قبلیِ کیهان، که مدعی بود نامه در روزنامهی گاردین منتشر شده، اساساً دروغ است).
اما خبرگزاری صداوسیما مدتی است خبر را از وبگاهاش برداشته است: در صفحهی نتیجهی جستوجو برای "هیلاری+iribnews"، روی اولین نتیجه کلیک کنید. (مطلبِ حذفشده را میتوان در آرشیوِ گوگل دید.) گمان نمیکنم کیهان معتقد باشد که خبرگزاری صداوسیما ناگهان طرفدارِ عملیِ اسرائیل یا خانمِ کلینتن شده باشد؛ قاعدتاً از نظرِ کیهان هم بهترین تبیین باید این باشد که خبرگزاری صداوسیما متوجه شده که چیزی که منتشر کرده نادرست بوده است. مقایسهی متنِ آن مطلبِ خبرگزاریِ صداوسیما (و نیز مطلبِ بیستوهشتمِ بهمنِ کیهان) با آنچه در یک وبگاهِ طنز آمده بوده میتواند روشنگر باشد.
البته که بهتر است که پیش از آنکه مطلبی را منتشر کنیم مطمئن بشویم که درست است (یا دستکم مطمئن بشویم که شوخی نیست)؛ اما اگر اشتباه کردیم، شاید بهتر باشد که اگر عذرخواهی نمیکنیم دستکم بیسروصدا بگذریم.
اشتراک در:
پستها (Atom)