محمدحسین مهدویان، ایستاده در غبار.
در ابتدای فیلم نوشتهای میآید که میگوید که در فیلم از صدای احمد متوسلیان استفاده شده است و میگوید که هیچکدام از تصویرها واقعی نیست. در طولِ فیلم، غیر از جاهایی که صدای متوسلیان را میشنویم، اگر صحبتی میشنویم صحبتِ کسانی است که دربارهی او صحبت میکنند و ما صحنههای (ساختهشدهی) مربوط را میبینیم. جا و حرکتِ دوربین عالی است، و کیفیتِ رنگها بسیار درست است: گویی داریم فیلمی میبینیم (یا مجموعهای از عکسها) که کسی در اواخرِ دههی پنجاه و اوائلِ دههی شصتِ خودمان گرفته است، و خیلی هم حرفهای نبوده است. در نبودِ توضیحاتِ اولِ فیلم، شاید میشد تماشاگرْ فیلم را مستند بینگارد اگر که تعجب نمیکرد که چطور حجمی چنین چگال از تصاویرِ آن دوران باقی مانده است. [مقایسهی نوعِ واقعنماییِ صحنههای این فیلم با بیستوچند دقیقهی اولِ نجاتِ سرباز رایان میتواند جالب باشد.]
استادی در مستندنماییْ یگانه حُسنِ فیلم نیست. تصویری که از احمد متوسلیان داده میشود انسانی است: تصویرِ کسی است که گرچه آرمانگرا و شجاع و باهوش و نیرومند است، باری گاه تکروی میکند و کمابیش مغرور است، و گاه از پسِ خشماش برنمیآید و کارِ نامعقول میکند (مثلاً در برخورد با محسن وزوائی). این را مقایسه کنید با فیلمی دربارهی یکی دیگر از قهرمانانِ ملّی، فیلمی که شاید حالا نهایتِ چیزی که سازندهاش بتواند به آن افتخار کند یک صحنهی سقوطِ هلیکوپتر باشد که، شاید، به لحاظِ فنّی، در حدِ کارهای هالیوودیِ پانزده سال پیش باشد.
در هر دو باری که فیلم را دیدهام مبهوتاش شدهام. اگر پختگیِ فنّی برایتان مهم است، یا اگر مثلِ این وبلاگنویسْ شیفتهی روایتهای جنگ تا زمانِ فتحِ خرمشهر هستید، در سینما ببینیدش.
البته مستحضرهستید ما ژانری به نام مستندنمایی نداریم، گرچه شاید اشارهی شما به داکودرام باشد؛ اما «ایستاده در غبار» آن هم نیست.همینکه تحلیلگری بگوید: «مستندنمایی» و نه « مستندسازی» پاشنهی آشیل فیلم را آشکار میکند.
پاسخحذفمشکل بزرگ فیلم این است که به ما کلک میزند (نه آن کلکی که همواره سینما میزند): ۱- فرض کنید بیش از صدها ساعت راش صوتی گرفتهاید و باید یک ساعت و نیم از میان آنها قصهي جذابِ سینماتوگرافی-پذیر دربیاورید. طبیعتن این کار دشواری نیست. ۲- فرض کنید به واسطهی حمایت و مشارکت در تولید یک نهاد قدرتمند (یا قدرتمندترین نهاد)، بخواهید و بتوانید داستان یک قهرمان را به تصویر بکشید. تنها چیزی که نیاز دارید، یک قصه و فیلمنامهی درخشان است (باقی مشکلات حل شده)؛ فقط میماند قصه. آقای مهدویان در واقع قصههای جذاب حاضرْآماده را فیلم کرده -همین کار را هم خیلیها نمیتوانند بکند- تأکید میکنم: مستند نکرده. درام کرده. ما با یک روایت دراماتیک طرفایم؛ این که وجوه مختلف انسانیی یک ابرقهرمان را میبینیم، رفتار دراماتیک است. صداها گرچه مستندند، اما برای مخاطب تنها به مانند Voice-over عمل میکنند، و نه صدای صاحبانشان و یک صدای مستند. ما اول تصویر را میبینیم، بعد درگیر صدا میشویم. این نوع خلق تصویرها، عمومن در مستندسازی استفاده میشود و چیز تازهای نیست؛ بسیاری از مستندهای بیبیسی همراه با تکه-فیلمهاییست برساخته از آنچه نریتور مستند میگوید و یا راشهایی مرتبط در آرشیو پیدا میکنند، و یا نه، آن را میسازند ونهایتن مخاطب را به فضای مستند باز میگرداند. فرض کنید برای تمامیی خرده-روایتهایی که صاحبین صداها تعریف میکنند، ما در آرشی تصویر داشتیم. و مابهازای آنها، تصاویر حقیقی را میدیدیم؛ چه اتفاقی میافتاد؟ در لذت بردن شما از تصویر چه اتفاقی میافتاد؟
مجموعهی این نکات به اضافهی همان سوتیترهای اول فیلم - که اشاره کردید-، همه مبین این است که با یک درام کامل طرفیم و صداهای زمینه تنها یک متریالند، برای گریز از ضعف بزرگ، غمانگیز و نهادین سینمای ایران، که فقدان فیلمنامه است.خروجی کار البته، بهت برانگیز، بسیار جسورانه و آوانگارد در سینمای ایران است و مایهي سرافرازی، هم در رویکرد ایدئولوژیک به سینمای جنگ، و هم ساز و کار فنی. گرچه استفاده از افکتها، فیلترها و اسکرچهای نگاتیوی میتوانست کمتر باشد. و یا حضور خودروهای زیاد در قابهای مختلف که به ناخودآگاه مخاطب تلقین تاریخ کند. به هرحال فیلم سرشار از نبوغ و استفادهی صحیح از قدرت و دانش و ایدئولوژی بود و میتوان بارها به تماشای آن نشست.