وانمود میکردیم
که صبوریم، و مؤثر بود. گفت بردبار اگر نیستید تظاهر به بردباری کنید، که کم است
کسی که خودش را شبیهِ گروهی کند و از آنان نشود.
نه اینکه
جزوِ آنان بهحساب بیاید؛ نه: میگوید که از آنان میشود.
ان لم تكن حلیما، فتحلم—فانه قل
من تشبه بقوم الا اوشك ان یكون منهم.
یادش بخیر
پاسخحذفهمه عرفان در همین تلقین نهفته بود،(1)
استاد می گفت که توهم کثرت سراسر ذهن و فهم شما را دربرگرفته و لذا کثرت موجودات را حقیقت می دانید.
او می گفت، این توهم در نوع بشر به قدری قوی است که ادعای وحدت وجود را موهوم می دانند!
را ه حل پیشنهادی اساتید این بود:
1 باید وحدت موجودات را تلقین کنید تا به تدریح حقیقت وحدت را بیابید.
2 به دین منظور سالک می بایست ابتدا فکر در « عدم » کند تا لوح دل از هر چه اندیشه قدیمی کثرت، زدوده شود
3 بعد «سکوت نفس» را ممارست کند، سکوت زبان (2) و خلوت شب مقدمات سکوت نفس بود. (3)
4 به تدریج در میابد که گوهر نفس قطرای متصل به دریای وجود و بلکه خود دریای وجود است. در اینجا سلطان معرفت جلوه می کند.
5 لا اله الا انا
لیس فی الدار غیره دیار
پی نوشت:
(1) اساس عرفان ذکر است و ذکر یعنی تلقین به محتوای ذکر. مثلا صد بار بگو: لا موثر فی الوجود الا الله
(2) اگرچه «لذت سکوت» برای خیلی ها پارادوکسیکال به نظر می رسد، اما مجرب است. از قوی ترین لذات معنوی است، جیزی بالاتر از لذت عشق بازی با نارپستان ها. برخی برای رعایت سکوت سالها ریگ در دهان می گذاشتند.
(3)افراد نابینا در سکوت نفس موفق ترند، چرا که چشم خود ورودی مهمی برای آشفتگی دل و توهم کثرت است.
1. با اینکه مواردی که "صبوری طُرفه خاکی بر سَرُم کرد"ه کم نبوده، در بیشتر تجربههای زیسته و مشاهدهکردهی من صبوری "مرهم" بوده است والبته یادم نمیرود که
پاسخحذف"دوستی گفت صبر کن زیراک
صبر کار تو زود و خوب کند
آبِ رفته به جوی بازآرد
کار بهتر از آنچه بود کند
گفتم ار آبِ رفته باز آید
ماهی مرده را چه سود کند؟"
2. این پست به نظر در انتهای "وانمود میکردیم که صبوریم، و مؤثر بود" تمام میشود. یعنی اگر ویراستار بودم، بقیهاش را زائد اعلام میکردم و مینوشتم:
الف. اینکه برای شما مؤثّر بودهاست بالای چشم؛ اما این استدلال ضمنی که دلیل مؤثر بودنش آن فرمایش حکیمانه است آب برمیدارد.
ب. در یک سناریوی دیگر میتوان کلِّ مطلب را نگه داشت و آن وقتی عنوان مطلب "مثلاً" این میبود: "تجربهای شخصی در تأیید حکمتِ 198 مولیالموحدین". آنگاه میشد مطلب را، باز هم "مثلاً"، اینگونه بازنویسی کرد:
گفت بردبار اگر نیستید تظاهر به بردباری کنید، که کم است کسی که خودش را شبیهِ گروهی کند و از آنان نشود. [ان لم تكن حلیما، فتحلم—فانه قل من تشبه بقوم الا اوشك ان یكون منهم.]نه اینکه جزوِ آنان بهحساب بیاید؛ نه: میگوید که از آنان میشود.
وقتی در حبس بود،وانمود میکردیم که صبوریم، و مؤثر بود.
ج. در یک سناریو احتمالی دیگر با عنوان احتمالیتر: "روانشناسی تلقین و فرهنگِ تشیع: یک تجربهی شخصی"، میشد ابتدا شرح مختصری از نظریات روانشناسانه درباب تلقین و نقش آن در تحمل مصائب گفت و بعد احادیث مربوطه را از ائمه آورد و سرانجام تجربهی شخصی را هم به عنوان "دیتا" نقل کرد.
3.اگر ویراستار کتابی متشکل از همهی پُستهای این وبلاگ بودم، ذیل این پست مینوشتم: بسیاری از آنچه در سایر نوشتههای شما آمده درتباین آشکار با [دستِ کم] برخی آموزههای منبع مورد استفاده دراین پست است. بد نیست جائی در مقدمه توضیح بدهید قرائتِ شما و نحوهی استفادهتان از این منبع چگونه است تا ایراد نگیرند که "نؤمن ببعض و نکفر ببعض" عمل کردهاید.
4. قسمتِ به گمانِ من زائدِ پست مرا یاد این گفته انداخت: "من بکی او ابکی او تباکی للحسین وجبب له الجنه."
5.استدلال پرغلظتِ "نه اینکه جزوِ آنان بهحساب بیاید؛ نه: میگوید ...." نشان میدهد پخش مکرر سخنرانیهای آقایان قرائتی و جوادی آملی بیتأثیر نیست.
پ.ن. وزنِ شعر نقل شده به گمانم اشکال دارد. حافظهام یاری نکرد، جایی هم نیافتمش.
به نظرم نباید دو واژه کلیدی را در نقل قولی که آورده اید ندیده گرفت:
پاسخحذفقلّ (کم باشد) و أوشک (نزدیک باشد-عن قریب)
اولی انگار یک جور سور است و دومی نوعی قید موجه.
و هر دوی اینها باعث میشود که نتوان معنایی به آن محکمی را برداشت کرد گو اینکه گردن ترجمه هم میتوان انداخت.